برای گوش دادن رایگان به کتاب «پاییز آمد» از طریق زیر اقدام بفرمایید.
۱. نرم افزار «نوار» را نصب کنید.
لینک دانلود: https://amp.cafebazaar.ir/app/ir.navaar.android
2. اپلیکیشن «آی گپ» را نصب کنید:
لینک دانلود:
https://cafebazaar.ir/app/net.iGap
بعد از ایجاد حساب کاربری در «آی گپ» مراحل زیر را برای دریافت یک ماه اشتراک رایگان نوار انجام دهید:
1. وارد بخش آیلند شوید
2. آیکست را انتخاب کنید
3. به اپلیکیشن نوار منتقل میشوید(اگر هم صفحهٔ وب با نام آیکست یا نوار باز شد تفاوتی ندارد)
4. یا باید در نوار حساب کاربری بسازید و وارد شوید یا از قبل حساب کاربری دارید
5. وارد بخش تهیه اشتراک شوید
6. یک ماه اشتراک رایگان را انتخاب کنید
کاربران سیستمعامل ios همین مراحل را برای نوار و آی گپ میتوانند تحتوب انجام دهند:
آی گپ تحتوب:
https://web.igap.net/
نوار تحتوب:
https://www.navaar.ir/pwa/
لینک کتاب پاییز آمد در نوار
https://navaar.app.link/vgXgqWcumFb
نوش جان 🎶📚
از فردا با یک جمع کوچک به مدد حضرت زهرا(س) خواندن کتاب «کشتی پهلو گرفته» سیدمهدی شجاعی را شروع میکنیم.
لینک همخوانی
https://eitaa.com/joinchat/3570336377C60a39d562e
من «کشتی پهلو گرفته» را با صدای خود نویسنده در نوار گوش میدهم.
https://navaar.app.link/tMqJBCGolFb?$android_url=https://cafebazaar.ir/app/ir.navaar.android/
در ایام فاطمیه لذت خواندن این کتاب را از دست ندهید.
هدایت شده از شراب و ابریشم...
من آقای مجلسی نیستم
ولی اگر بودم، مثل امروزی به پلهی دوم منبر نرسیده، برمیگشتم روی زمین، رها میشدم... جوری که مستمعها بفهمند، پایم نداده از منبر بالا بروم... بعد همانطور که عبایم از شانههایم آویزان شده با چهرهای غمزده بسم الله میگفتم و آه میکشیدم، طوری که "بیچاره شدیم" از سر و رویم بریزد...
بعد وسطِ بهتِ مستمعها با اندوه میگفتم: هجده سال، فقط هجده سال...
فقط هجده سال داشت...
بعد سکوت میکردم و اجازه میدادم کنایه فهمها جمع را متوجه کنند، چه خبر است...
تا بعد از چند دقیقه سکوت، اولین نفری که شانههایش به گریه بلرزد پیرمردِ هشتاد سالهی مجلس باشد که با خودش حساب کرده من هشتاد سال عمر کنم و آن وقت او فقط هجده سال؟
پشتبندش پدری که پیش از مسجد دختر هجده سالهاش را جلوی آموزشگاهی پیاده کرده و حسابی قربان صدقهی چشم و ابرویش رفته شروع به هق هق کند و بعد از او جوان هجده سالهای که توی مجلس نشسته و در این فاصله یک دور تمام آرزوهایش را مرور کرده و با خودش به این رسیده که هجده سالگی تازه اولِ جوانیست، تازه اوج آرزوها و خواستهها، تازه شروعِ زندگی... یکدفعه صدایش به ناله بلند شود و همه مجلس را به هم بریزد...
بعد من رو به آدمها بگویم، زدن داریم تا زدن!
من و شما هم یک وقتی ممکن است فرزندمان را کتک بزنیم...
خیلی وقتها ممکن است یکی، یکی دیگر را بزند...
اما زدن داریم تا زدن!
اینکه یک نفر به قصد کشت بزند، اینکه یک نفر با کینه و نفرت بزند، اینکه یک نفر با بغض بزند... این خیلی فرق دارد...
اینجای مجلس قطعا صدای زنها بلند شده و وقتش است بگویم، خانومها همینطوریش آنقدر نازک هستند که خیلی زود بشکنند، بترسند، فروبریزند...
حالا شما حساب کن، یک مردِ بلندِ عرب، یک مردِ عصبیمزاج و بدمنظر، یک مردی که کینه و دشمنی همه وجودش را گرفته، حالا هم با قصدِ قبلی آمده، در خانه را با مشت و لگد بزند...
شما به من بگو، سَرِ یک خانومِ هجده سالهی نحیف که تازه باردار هم هست چه می آید؟!
یک مردِ عربِ بلندقدِ بدمنظرِ وحشی که با قصدِ قبلی آمده...
حالا این مرد قرار باشد بزند، چطور میزند؟
اینجای مجلس دیگر حتما خودم از همه بی تابتر شده باشم و بلندبلند گریه کنم...
بگذارم چند دقیقه مجلسم به گریههای بلند و نالههای بیتاب بگذرد، بعد همانطور بین هقهقها بگویم:
هنوز کفن پیغمبر خشک نشده بود... تا دوباره گریهکنها مجلس را روی سرشان بگذارند.
بعد هم تیر خلاص را بزنم و بگویم:
اینکه کشتند یک حرفیست
اینکه به ضرب مشت و لگد کشتند یک حرف دیگر...
تا باز صدای گریهها بالا بگیرد...
بعد هم مجلس را به حال خودش رها کنم و تا مداح دمِ یا زهرا می گیرد، خودم را بین گریهها و نالههای مردم گم کنم...
من آقای مجلسی نیستم
ولی اگر بودم روز شهادت پیغمبر، روضهی زهرایش را میخواندم و مردم را بیشتر از هر وقت دیگر برای فاطمه میگریاندم
داغِ پیغمبر، شروعِ داغِ حضرت زهراست...
اصلِ روضهی امروز، روضه حضرت زهراست...
✍ملیحه سادات مهدوی
@sharaboabrisham
نوشت:
روضه خواندن لازم نیست، این داغ سنگینتر از این حرفهاست، روضهخوانها فقط برای همین خوبند که صدایشان توی بلندگو بپیچد تا صدا به صدا نرسد که مردم راحت گریه کنند و بیخجالت ناله بزنند...
نوشت:
الهی بمیرم برات یک دونهی پیغمبر، صاحب عزای امروز، زهرای نازنینِ پیامبر، تسلیت بانوی عالم...
@sharaboabrisham
در دنیای امروز زنی مدرن معرفی میشود که فراتر از فضای خانواده، کنشگری اجتماعی داشته باشد و در بخشی از پوسته جامعه، نقش فعالی را ایفا کند. اما ۱۴ قرن پیش یک زن ۱۸ ساله، نه تنها در مقابل سازوکار نظام سلطه میایستد تا مانع از انحطاط و بازگشت به عقب جامعه گردد بلکه با ایراد خطبه فدکیه خط تشکیل شیعه را قوام میبخشد و در این راه از بذل جان خویش نیز ابایی ندارد.
کتاب ۱۸ ساله روایت هجدهمین و آخرین سال حیات دردانه پیامبر خاتم، اولین شیعه عالم حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها ست.
در این کتاب با ۱۸ روایت به بیان تاریخی برخی موضوعات پرچالش پس از رحلت پیامبراکرم از جمله مکان و زمان دفن رسول خدا، چگونگی غصب خلافت، زمان و دفعات هجوم به خانه حضرت زهرا (س) و تاریخ شهادت و تعیین محل دفن ایشان میپردازد.
حجه الاسلام حمید سبحانی صدر در این کتاب تلاش کرده به کمک منابع فراوانی از کتب روایی شیعه و اهل سنت، نوری در تاریکترین صفحات تاریخ اسلام بتاباند تا حقایقی که بخشی از آن تحریف و از دل تاریخ حذف شده را آشکار سازد و آن را به زبانی ساده و روان بیان نماید.
همچنین این کتاب در ابتدای هر روایت به بیان نکاتی از جنبههای شناختی و معرفتی زندگی حضرت زهرا (س) میپردازد.
هدایت شده از اعماق وجود
هی کانال ها را نگاه می کنم.
هی پیام ها را می خوانم.
هی از خودم می پرسم: چیکار کنم برا فاطمیه؟
به نتیجه نمی رسم.
وجدان درد داغ و نرم چنگ می اندازد درون سینه ام.
لپ هایم داغ می شود و سرخ
دوست دارم برای مادر
برای فاطمیه کاری کنم.
برای بقیه یا برای خودم
یا برای بچه های حسینیه کودک
روضه ی خانگی ؟ یک نوشته ای چیزی؟ سخنرانی خوب یا صوت خوب؟ بچه ها چی بچه ها؟
دوست دارم بگویم : مادر جان خودت بهترین ها را رزق این فاطمیه ام کن
که سخت محتاج نگاه تو ام
مادر😢😭
@amaghevojud
هدایت شده از شراب و ابریشم...
سلام+من+به+مدینه+با+نوای+ماندگار+حاج+منصور+ارضی+صوت.mp3
زمان:
حجم:
6.9M
این مداحیِ حاج منصور ارضی از اون روضههای عنایتیه. من هر وقت از دنیا سیر میشم حتما این روضه رو گوش میدم و دوباره احیا میشم.
من فکر میکنم به شاعر این مداحی، به شعرش، به حنجرهی مداح و حتی به گریهکنهای این مجلس عنایت شده بوده.
https://eitaa.com/joinchat/3329950063C640e43cb5a
1.4M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
آن روز که از اموالمان سوال کنند!
قال رسولالله صل اللَّهُ علیه و آله:
« إِذَا کَانَ یَوْمُ الْقِیَامَةِ لَمْ تَزَلْ قَدَمَا عَبْدٍ حَتَّى یُسْأَلَ عَنْ...
وَ عَمَّا اکْتَسَبَهُ مِنْ أَیْنَ اکْتَسَبَهُ وَ فِیمَ أَنْفَقَهُ»
هدایت شده از شراب و ابریشم...
.
من اگر روضهخوان بودم، روضهی فاطمیهام را میگذاشتم دمِ اذان صبح!!
آخر آن ساعت، ساعتی است که همهی مریضها و مریضدارهای عالم بیدارند.
عموما دردها دم سحر تیر میکشند، مریض را بیتاب میکنند و مریضدار را بیدار.
هر کس که روزی کنار بالین بیماری بوده این را تجربه کرده.
آدمهای بیدارِ آن ساعت را جمع میکردم و برایشان اینجور روضه میخواندم:
احتمالا حوالیِ این ساعت درد جوری به جان زهرا پیچیده که نفسش بند آمده و رد اشک روی صورتِ تبدارش نقش بسته.
امیرالمؤمنین سجادهاش را کنار بالین فاطمه پهن کرده و بیقرار کنار گوش زهرا زمزمه میکرده: عزیزم عزیزم عزیزم...
زهرا به خودش میپیچده و اجازه نمیداده ناله از سینهی مجروحش بلند شود، زهرا بزرگوارتر از این حرفها بوده که قرار باشد حیدرش را شرمنده کند.
این ساعتها سختترین ساعتهای امیرالمؤمنین بوده.
با چشم خودش میدیده که زهرا چطور درد میکشد و هیچ از دستش ساخته نبوده.
شبیهِ آن حالتی که اباعبدالله بالای سر قاسم تجربه کرده و با صدای بلند ضجه زده و قسم جلاله خورده که سخت است جان کندن قاسم را ببیند و کاری از دستش ساخته نباشد.
آه! علی حتی رخصت فریاد و ضجه هم نداشته، همه چیز حتی گریه برای فاطمه باید در خفا میبوده و این حادثه را جانکاهتر میکرده...
فاطمه خسته و مجروح توی بستر جان میکَنده و علی کنارش هر لحظه جان میداده.
فاطمه ناله نمیکرده ولی علی که در هم پیچیدنش را به چشم میدیده
آه! یک نفر به من بگوید اینجا علی بیشتر شهید میشده یا که فاطمه؟!
اینها را میگفتم و اجازه میدادم سکوت سحر به گریههای بلند بلند مستمعانم شکسته شود، فرصت میدادم مستمعها خودشان را بزنند، یا زهرا یا زهرا بگویند و نفهمند که الان دارند برای علی گریه میکنند یا که برای زهرا.
خوب که گریههای بلند حنجرهها را زخمی کرد و صداها کمی آرام گرفت ادامه میدادم: شما مردهای گُنده فقط گریه کردید و از یک گریه اینجور از حال رفتید، پس حساب کنید سرِ آن بانوی نحیف بارداری که پشت در ماند و به ضرب مشت و لگد کتک خورد، چه آمده بود؟
این را میپرسیدم و میگذاشتم مردها دوباره صدایشان به گریه بلند شود بعد برای آنکه صدایم وسط آنهمه فریاد شنیده شود بلندتر داد میزدم: زهرا دو دستی ریسمان را چسبیده بود و نمیگذاشت علی را ببرند، آنقدر محکم و با تمام وجود طناب را گرفته بود که چهل نامرد را کلافه کرده بود، آن دستهای نازک را آنقدر با غلاف شمشیر زدند تا از ریسمان جدا شد.
مردها گریههایشان بالا که گرفت میگفتم همهی این حادثهها پیش چشم علی اتفاق افتاده و این بدِ ماجراست... و اجازه میدادم صدای غیرتیها بلندتر از همه توی مجلس بپیچد و صدای شیون زنها را در خود گم کند.
من اگر روضهخوان بودم برای روضههای فاطمیه آنقدر مستمعهایم را میگریاندم که زن و مرد از حال بروند و آنقدر پاشیده و درهم به خانههایشان برگردند که هر کس ببیندشان گمان کند از زیر آوار بیرون آمدهاند، همانقدر درهم شکسته، همانقدر محزون، همانقدر از دم مرگ برگشته...
✍ملیحه سادات مهدوی
https://eitaa.com/joinchat/3329950063C640e43cb5a