هدایت شده از شکوه زن و زنانگی
اگربخواهید انسانیتِ تمدن حماسی خودمان را با تمدن استعمارگران مقایسه کنید، کافیه داستان سربداران را که با جسارت مغولها به زنان باعث قیام بزرگ مردم و برچیده شدن مغولها از ایران شد را با ۸ مارس آمریکا مقایسه کنید که لیبیرالهای کارخانهدارا ۱۲۹ زن فقیر کارگر رو به علت مطالبه حقوق مالی سوزاندند و کسی هم اهمیت نداد.
✍عالیه سادات
___________________
#کانال_شکوه_زن_وزنانگی
به ما بپیوندید👇
https://eitaa.com/joinchat/2336751715C0fba986b70
هدایت شده از خوشخبر
9.86M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📹 ۵۰ تا جراح پلاستیک که به صورت رایگان ...
👌ایران، پُر از انسانه 🤍
#اجتماعی
#پزشکی
خبرهای خوش ایران در
🇮🇷 خـــــ♥️ــوشخبـر 👇👇
https://eitaa.com/joinchat/3193438243C5161aeab75
هدایت شده از خوشخبر
13.67M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
هیچ توضیحی نمیدم
فقط میگم ببین
📆 ۱۴۰۲
#جهادتبیین
#اقتصادی
خبرهای خوش ایران در
🇮🇷 خـــــ♥️ــوشخبـر 👇👇
https://eitaa.com/joinchat/3193438243C5161aeab75
#داستان (که طبق نقل، واقعی است).
در آمستردام امام جماعت مسجدی هر جمعه، بعد از نماز همراه پسرش که ده سال سن داشت، به یکی از محلهها میرفتند و کارتهایی را که در آن نوشته شده بود «راهی به سوی بهشت» در میان مردم غیر مسلمان پخش میکردند تا بلکه سودمند واقع شود و برای تحقیق درمورد اسلام و قبول آن اقدام کنند.
در یکی از روزهای جمعه، هوا خیلی سرد و بارانی بود، پسر لباسهای گرمی پوشید تا سرما را احساس نکند و گفت: پدرجان من آمادهام. پدر پرسید: آماده برای چه چیزی؟ پسر گفت: برای اینکه برویم و این جمعه هم مانند جمعههای گذشته، نوشتهها را پخش کنیم.
پدر جواب داد: هوا خیلی سرد و بارانیست، امروز ممکن نیست. پسر با اصرار از او خواست که بروند و گفت: مردم در بیرون به طرف آتش میشتابند.
پدر گفت: من در این سرما نمیتوانم بیرون بروم. پسر گفت: پس اجازه دهید من بروم و کارتها را پخش کنم. بعد از کمی، بالاخره پدر راضی شد و او را فرستاد و پسر از او تشکر کرد. و پسر با اینکه فقط ده سالش بود، در آن خیابانها تنها کسی بود که در آن هوای سرد در بیرون بود.
او درِ همه خانهها را میزد و کارت را به مردم میداد. بعد از دو ساعت راه رفتن زیر باران، فقط یک کارت باقی مانده بود و میگشت دنبال کسی که آن کارت آخری را به او بدهد، ولی کسی را نیافت. نگاهش به خانه روبرو افتاد و رفت که کارت را به اهل آن خانواده بدهد.
زنگ آن خانه را به صدا در آورد، ولی جواب نشنید. دوباره زنگ را به صدا در آورد و چند بار دیگر هم تکرار کرد تا بالاخره پیرزنی اندوهگین در را باز کرد و گفت: پسرم چه میخواهی در این باران؟ کاری هست که برایت انجام دهم؟ پسر با چشمانی پرامید و پاک و با لبخندی دلنشین گفت: ببخشید باعث اذیت شما شدم، فقط میخواستم بگویم که خدا شما را واقعا دوست دارد و به شما توجه عنایت کرده و من آمدهام آخرین کارت که مانده را به شما بدهم. کسی که شما را از همه چیز آگاه خواهد ساخت، خداوند است و غرض از خلق انسان و همه چیز این است که رضای او بدست آید. سپس کارت را به او داد و رفت.
بعد از یک هفته و بعد از نماز جمعه، پیر زن ایستاد و گفت: هیچ کدام از شماها مرا نمیشناسید و من هرگز قبلا به اینجا نیامده ام و تا جمعه گذشته، مسلمان هم نبودهام و فکرش راهم نمیکردم که مسلمان شوم.
ماه گذشته شوهرم فوت کرد و مرا ترک نمود و من تنها ماندم در دنیایی که کسی را نداشتم و جمعه گذشته در حالیکه باران میبارید و هوا خیلی سرد بود، میخواستم خودم را بکشم، چون هیچ امید و آرزویی در دنیا نداشتم.
برای همین یک چهار پایه آوردم و طناب را از سقف آویزان کردم و آن را در گردن انداختم، سپس آن را در گردنم محکم کردم. تنها و غمگین بودم و داشتم آخرین افکارم را مرور میکردم و با خود کلنجار میرفتم که دیگر بپرم و خود را خلاصکنم که ناگهان زنگ به صدا در آمد. من هم که منتظر کسی نبودم، کمی صبر کردم تا شاید دیگر در نزند، ولی دوباره تکرار شد و چندین مرتبه زنگ را به صدا در آورد. اینبار با شدت در را کوبید و زنگ راهم میزد. بار دیگر گفتم که کیست؟!
به ناچار طناب را از گردنم باز کردم و رفتم تا بدانم کیست که اینگونه با اصرار در را میکوبد.
وقتی در را باز کردم، چشمم به پسر کوچکی افتاد که با اشتیاق و لبخند به من نگاه میکند. چهرهای که تا بحال آنرا ندیده بودم! و حتی توصیفش برایم مشکل است. کلمات قشنگی که بر زبانش آورد، قلبم را که مرده بود، بار دیگر به زندگی برگرداند و با صدایی قشنگ گفت: خانم؛ آمدهام که به شما بگویم که خدا شما را دوست دارد و به تو عنایت کرده و سپس کارتی را بدستم داد. کارتی که روی آن نوشته بود، راهی به سوی بهشت!
پس در رابستم و چیزهایی که در کارت نوشته شده بود را خواندم، سپس طناب را از سقف باز کردم و همه چیز راکنار گذاشتم؛ چون من دیگر به آنها نیاز نداشتم و من پروردگار حقیقی و محبت واقعی راپیدا کردم.
اسم این مرکز اسلامی هم روی کارت نوشته شده بود. بنابراین آمدم اینجا تا بگویم: الحمدلله و سپاس برای شما به خاطر تربیت چنین فرزندی که در وقت مناسب، سراغم آمد و من را از رفتن به جهنم باز داشت.
چشمان نماز گذاران پر از اشک شد و همه باهم تکبیر گفتند.م: الله اکبر، الله اکبر.
.
امام که پدر آن پسر بود، از منبر پایین آمد و پسرش را که در صف اول نماز گذاران بود، با گریهای که نمیتوانست جلوی آنرا بگیرد، در آغوش میفشرد. نمیتوان به چنین پسری افتخار نکرد.
هدایت شده از الحقنی بالصالحین«یرتجی»
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
آخرین شبهای ماه شعبان
با مناجات شعبانیه
الهِی جُودُکَ بَسَطَ أَمَلِي وَ عَفْوُکَ اَفْضَلُ مِنْ عَمَـلِي ... فَاقْـبَلْ عُذْرِي يَا أَكْـرَمَ مَنِ اعْتَذَرَ إِلَيْهِ الْمُسِيئُونَ؛
خدایا، کوتاهی ما را به بزرگی خودت عفـو بفرما ...
#ماه_شعبان | #مناجات_شعبانیه
🔴با شورای عالی فضای مجازی، دشمنی دارید، داشته باشید، اما حق ندارید به رهبری که دارای عدالت است، دروغ ناروا ببنديد...
برخی به دروغ به رهبری تهمت بستهاند که در مقابل فلان اهمال شورا، فرمودند به پل صراط حواله کردم؟!
این حرف، هیچ سنخیتی با سلوک و مبانی رهبری ندارد و اهانت بیشرمانه به رهبری است.
✍سید بدون سانسور
🔴میدونید این تبریک گفتن روز زن جهانی سلبریتها چطوریه ؟
انگار سلبریتهای اروپایی کشتار ۱۷ شهریور و خرداد ۴۲ مردم ما رو به ما تبریک بگن.
همینقدر سطحی و نفهم😩
✍عالیه سادات
___________________
#کانال_شکوه_زن_وزنانگی
هدایت شده از سعداء/حجت الاسلام راجی
مبارک مباد
🔰 ویراست و توئیت #حجت_الاسلام_راجی در رابطه تفاوت #روز_زن در اسلام و غرب
🔹 آخرین مواضع و مطالب مهم حجتالاسلام راجی را در ویراستی (توئیتر ایرانی) به آدرس ذیل دنبال کنید
______________
🔸 اگر ویراستی را نصب دارید
🔸 اگر ویراستی را نصب ندارید
💠 اندیشکده راهبردی #سعداء
🆔 @soada_ir
#موضوع_روز : « خدا چکار کند ما معنیِ کلمهی «مقاومت» را بفهمیم؟ »
✍ خبرها را که مرور میکردم رسیدم به ویدئوی پسری در غزه!
گرسنه بود. سرباز رژیم اشغالی او را برد سر دیگ غذا و گفت: اینهمه گوشت!
بگو از دولت اسرائیل هستی، تا سیرت کنم!
پسشان زد و گفت: عمراً ...
• فرو ریختم!
دیگر خدا چکار کند ما معنیِ کلمهی «مقاومت» را بفهمیم؟
به خدا که این کودکان را بعداً میگذارند جلوی ما و میگویند:
شما در عافیتِتان حتی در دعا هم کم گذاشتید، اینها دیگر چیزی نداشتند که بدهند وگرنه میدادند...
• تا کمی آبرویمان را درخطر میبینیم،
تا کمی کمبودها ما را در مشت خود میفشارند،
تا همسر و فرزندمان چند تا تعطیلات، درگیر جهاد و فعالیت مهدوی میشوند،
تا چیزی میشنویم و میبینیم که به ما برمیخورد،
اولین فکر ... فکر خالی کردنِ میدان، یا فکر نِق زدن به عزیزانمان است که پس تفریحمان چه؟ پس خانه و زندگیمان چه؟ پس ....
•ویدئوی دختر کوچکی را دیدم. از او که پرسیدند چه آرزویی داری؟
گفت: من دیگر هیچ چیز در دنیا ندارم!
پدر و مادر و خانه و ماشین و اتاقم و.... همه را از من گرفتند، اگر آرزویی هم از این دنیا داشته باشم، به چه دردم میخورد دیگر ؟
• و من با خودم فکر میکنم، چند تا آرزوی دنیایی تا حالا نگذاشته من به سمتِ امامم هجرت کنم؟
و با روزی، هفتهای یا ماهی دو سه ساعت وقت گذاشتن، خودم را قانع میکنم که در لشگر امامم هستم!
که منم اهل جبهه «مقاومت» هستم!
√ زهی تصور باطل! زهی خیال محال!
• بخدا که خدا «مدل مقاومت» را جلوی چشم ما گذاشته و با همین مدل از ما خواسته، مقاومت کنیم و مقاومت را بفهمیم!
• آخ که جمعهها چقدر بیپروا به صورت ما سیلی میزنند!
تا لنگ ظهر که خوابیم ...
عصر هم که درگیر خالهبازیهای دنیا!
بعد میآییم گوشهای راحت لَم میدهیم و اخبار مقاومت را چک میکنیم، بیآنکه ذرهای فکر کنیم سهم من از این «مقاومت» چقدر است؟
• چقدر کمند عزتمندانی که همّت کردند و استغاثههای عصر جمعه را در گوشهای به پا کردند! و چقدر کمند آنان که واجب میدانند بر خود که خویش را به این جمعها برسانند!
✘ من و شما و شما و شما ....
بله .... هرکدامِ ما !
وظیفه داریم استغاثه را جهانی کنیم!
خیلی زود!
چون کمی آنطرفتر مردمِ زمین، زیر چکمههای استکبار به اضطرار رسیدهاند! و اگر اضطرارشان آنقدر در ما همت ایجاد نمیکند که خودمان را به هجرت به سمت امام برسانیم، بیماریم!
اگر این دغدغه در ما ایجاد نشده که به تجمعهای استغاثه برسانیم خودمان را،
و یا بانیِ این دعاهای دستهجمعی شویم، قلبمان خیلی مریض است... خیلی!!!!
※ خدایا این مریضی، ما را قرنهاست بیچاره کرده است و مثل سرطانِ بیدرد نمیفهمیمش!
@ostad_shojae
#کلام_علما
آيتالله ناصری :
براي هر يك توماني كه من در این دنیا از كسي بخورم و به او ندهم و به او ظلم بكنم و الله العلي العظيم روز قيامت، مي آيد جلوي من را مي گيرد و مي گويد: پول من را بده. جواب مي دهم: اينجا كه پول نيست. مي گويد: من هم رهايت نمي كنم. پول من را بده. هر چه مي گويم، پول خود را مي خواهد. براي هر يك تومان، هفتاد نماز مقبول از من مي گيرد. در روايتي دارد هفتاد هزار نماز مقبول از من مي گيرد. اگر بگويم من اين قدر نماز مقبول ندارم، به جاي طلبي كه از من دارد، گناهان او را به من مي دهند