eitaa logo
کانال حسین دارابی
877.5هزار دنبال‌کننده
8.7هزار عکس
4.5هزار ویدیو
64 فایل
مؤسس استارتاپ تربیپ Tarbiapp.com تو زمینه‌های مختلف تحقیق میکنم تا به مطلب درست برسم تحصیلاتم مهم نیست، ارشد عمران، روانشناسی، تاریخ تشیع همه آدرسامون👇 takl.ink/hossein_darabi آیدیم @darabi_hosein . . #ترک_کانال . . . . . .
مشاهده در ایتا
دانلود
👆 آقا چند قسمت از این کتابو میخوام بگذارم و هدف خاصی دارم، ولی باید از همین قسمت اول رو باید بخونید قول میدم آخرش مختون سوت بکشه. هر کس کتابو کامل خونده، میدونه چی می‌گم، من چند ساله منتظرم جلد دوم این کتاب بیاد بیرون‌، ولی نمیاد. با ما همراه باشید
این کتاب نامیرا شخصیت خیلی زیاد داره، من دو سه تا شخصیت رو میخوام معرفی کنم و برم جلو، که در پیام اول دیدید ۱_عمروبن حجاج مذحجی، بزرگ و رئیس قبیله شجاع مذحج هست، از محبین اهل بیت و بزرگان کوفه که به امام حسین نامه نوشتن بیاد علیه یزید قیام کنن ۲_شبث بن ربعی هم از بزرگان کوفه و از دوستداران اهل بیت مثل عمروبن حجاج ۳_عبدالله بن عمیر کلبی از بزرگان قبیله بنی کلب که به اهل بیت ارادت داره ولی حکومت معاویه و یزید هم قبول داره و اونارو امیرالمومنین میدونه، از لحاظ شجاعت و جنگ‌آوری خیلی خفنه، بخاطر همین عمروبن حجاج سفر کرده به بنی کلب راضیش کنه به جمع اونا بپیونده تا علیه یزید قیام کنن، و ادامه داستان..... من با زحمت دارم قسمت هایی که این سه شخصیت هستن رو جدا میکنم براتون میگذارما، خدایی بخونید
مهمانان در اتاق گرداگرد نشسته بودند. پارچه‌پیچی را باز کرد و شمشیر هدیه‌ی عبدالله را بیرون آورد و آن را به همه نشان داد و بعد رو به عبدالله گرفت و گفت: این شمشیر را می شناسی؟» عبدالله فکر کرد. گفت: غنیمت دیلمان بود؟ عمرو گفت: «قسطنطنیه!» عبدالله گفت: «ها! از آن سردار دلیری که ابو ایوب انصاری به دست او به شهادت رسید و تو او را از پای درآوردی. عمرو گفت: «خوب به یاد آوردی!» عبدالله گفت: «در آن جنگ یزیدبن معاویه فرماندهی سپاه را بر عهده داشت.» گفت: «یزید؟! او در تمام روزهای جنگ در خیمه‌ی خویش با ام كلثوم (همسرش) مشغول بود و کباب بره به دندان می کشید عبدالله دلگیر به شبث نگاه کرد. عمرو که نمی خواست احساسات عبدالله با حرف شبث تحریک شود، سریع شمشیر را به عبدالله داد. عمرو گفت: و حالا این شمشیر را برای سر سلامتی بهترین دوست و همراهم در جنگ های جهادی، هدیه می کنم. عبدالله گفت: «تو در نیکی و دوستی بر من سبقت گرفتی!» بعد با تردید به شبث و بعد به عمرو نگاه کرد و گفت: اما من در مقابل، هدیه‌ی درخوری ندارم که جبران کنم.» شبث گفت: «جبران تو تصمیم توست در امر مهمی که همه‌ی بزرگان كوفه در آن اتفاق کرده اند.» عمرو گفت: تو بهتر از همه می دانی که معاویه در سالهای خلافتش پیوسته کوفیان را تحقیر کرد و خزانه را به شام برد و مخالفانش را از میان برداشت تا پس از مرگش سلطنت خویش را به یزید واگذارد.» شبث گفت: او حق نداشت به رسم پادشاهان، بعد از خود جانشین و ولیعهد تعیین کند و همه را به اطاعت از او وادارد عبدالله شمشیر را زمین گذاشت و تلخ خندی زد. گفت: پیش از این هم حسن بن علی جانشین پدر شد. اگر این کار خلاف سنت رسول خدا بود، هرگز علی بن ابی طالب چنین نمی کرد شبث گفت: على فرزندش را جانشین خود نکرد، مردم خود گرد حسن جمع شدند و با او بیعت کردند. عبدالله گفت: «الان هم مردم، خود با یزید بیعت کرده اند.» عمرو گفت: «مردم شام آری! اما بزرگان کوفه و مکه و مدینه بیعت نکردند.» شبث گفت: «و حسین بن علی با همه ی خاندانش از مدینه به مکه پناه برده تا با یزید بیعت نکند.» عمرو گفت: «عبدالله بن زبیر و ابن عباس و عبدالله بن عمر نیز بیعت نکردند. ما چگونه بیعت کنیم، در حالی که معاویه و یزید بیشترین ستم را بر کوفیان روا داشته اند؟!» عبدالله با تأسف گفت: از این سخنان بوی شقاق و فتنه بلند است.» عمرو گفت: «سال ها از فتنه های معاویه رنج بردیم و سکوت کردیم. غنائم فتح ارمنستان چه شد؟ خراج کوفیان کجاست؟ مردان بزرگی چون حجربن عدی را چه کسی کشت؟ «ما می گوییم وقتی حسین بن علی در میان ماست، فرزند معاویه را چه به حکومت؟!» ادامه دارد.... (قسمت دوم) @HoseinDarabi
اصلا قسمت اول رو نمیخواد بخونید، همین قسمت دوم بعلاوه پیام قبلش که ۳ شخصیت اصلی داستان رو بخونید
داشتم آمار طلاق رو می‌دیدم یه نکته جالب به ذهنم رسید. آمار طلاق در جنوب تهران حدودا ۲۵ درصده و در مناطق بالای تهران که وضعیت مالی بهتری دارن حدودا ۵۰ درصده. به دختر پسرهای بالا شهری می‌خواستم بگم: آقا ۵۰ درصد احتمال داره طلاق بگیری یعنی اگر دو تا جشن عروسی تو بالاشهر رو در نظر بگیری، یکیش چند ماه بعد طلاق می‌گیرن به امید خدا😐 حالا نیاید بگید من و داداشم یا خواهرم ازدواج کردیم هیچکدوممونم طلاق نگرفتیم، این احتماله، شما طلاق نگرفتید ، دو تا طلاق تو محله بغلی اتفاق افتاده. یعنی شما هزار تا ازدواج رو در نظر بگیری ۵۰۰ تاش به طلاق منجر می‌شه. 🔻خب حالا که اینطوریه، اصلا به‌صرفه نیست که سالن چندمیلیونی بگیری پونصد نفرو شام بدی، بعد طلاق بگیری، تازه بعد طلاقتون هم کلی حرف می‌زنن پشتتون. پیشنهاد ما اینه که فقط کارت عروسی بدید به اقوام و توش آمار طلاق رو مرقوم فرمایید، و بگید چون احتمالش زیاده طلاق بگیرید در همین حد بسنده می‌کنیم. ولی اگر هدیه‌ای دارید به فرستنده کارت دعوت بدید به ما برسونن، البته اونا هم احتمالا با همین استدلال که احتمالا طلاق می‌گیرید تُف هم کف دست حامل کارت نمیندازن. 🔻یا چه دلیلی داره بری آتلیه؟ وقتی قراره چند وقت دیگه همه عکس‌های خاک‌بر‌سری‌ ضایع‌تون رو پاره کنید و حالتون از هم به‌هم بخوره؟ خب چرا ده‌ها میلیون پول آتلیه و باغ و کوفت و زهرمار می‌دید؟ آیا نمی‌دانید که به زودی مجرد خواهید شد؟ 🔻آقا پسر بالا شهری، تو به احتمال ۵۰درصد زندگی‌ات می‌‌پوکه، چرا جوگیر می‌شی چندصد سکه مهریه رو قبول می‌کنی؟ چرا نمی‌فهمی؟ بِفهم نَفهم 🔻دختر خانم بالاشهری، تو به احتمال یک‌دوم (۱/۲) زندگی‌ مشترکت دیری نمی‌پاید، چرا جهیزیه خفن و کامل میگیری؟ یه زیرانداز با یه پیک‌نیک بذار تو خونه با چهارتا ظرف و قابلمه همین کافیه، تلوزیونم نمی‌خواد ببینی چون یا داره جومونگ نشون میده یا یوزارسیف یا اخبار داره می‌گه همه جا بحران و آشوبه و فقط ایران خوبه😃، اگرم خواستی ببینی، از موبایل پخش زنده ببینید، اگه طلاق نگرفتید آروم آروم جهیزیه بگیرید و کاملش کنید بهمین ترتیب از خرج‌های اضافی دیگر جلوگیری کنید. همچنین از رسم‌های غلط. این طرح پیشنهادی رو می‌خوام تقدیم به دولت کنم، فکر کنم در مهار تورم، نقدینگی و بالارفتن سکه و ارز کمکش کنه.😁 ⬅️ ولی واقعا آمار طلاق خیلی نگران کنندس، دلیلش اینه که عروس دامادا بدون آگاهی میرن سر زندگی، هیچی بلد نیستن، نه خودشون رفتن دنبالش نه والدین یادشون دادن، چون والدین خودشونم بلد نیستن، مدرسه و دانشگاه هم که هیچی، دانش آموز و دانشجو ۱۵ سال درس می‌خونه، تو صدتا کتابی که می‌خونه دوتا کتاب آموزش‌های مهارت‌های زندگی پیدا نمیشه کرد، ولی تا دلتون بخواد کتاب های شرّو وِر به خورد بچه‌ها میدن که به هیچ دردشون نمیخوره (قسمت۷ _ عدم آگاهی) ✍حسین دارابی @HoseinDarabi
گفت: از نویسندگان نامه به حسین‌بن‌علی، دیگر چه کسانی هستند؟ گفت: رفاعة بن شداد، حبیب‌بن‌مظاهر، مسیب بن نجبه، مختار و دیگران. مختار؟! عمرو گفت: «بله، مختاربن ابی عبیده. داماد نعمان امیر کوفه » عبدالله گفت: «اینان چگونه در یک جا جمع شده اند عمرو گفت: همه یکدل شده اند و اختلافات خویش را کنار گذاشته اند.» شبث گفت: «تو نیز مایه ی شرف و عزت بنی کلب هستی و اگر با بزرگان کوفه همراه شوی و به حسین نامه بنویسی، مردان بنی کلب به تو اقتدا می کنند و از پیمان خویش با بنی امیه چشم می پوشند. عمرو گفت: «دیر نیست که فرزند رسول خدا با سپاهی از مردان کوفه بر یزید غلبه کند و عزت و شرف را به ما باز گرداند. شبث گفت: تصمیم های بزرگ، برازنده ی مردان بزرگ است که اگر در آن تأخیر کنند، شاید هرگز فرصت جبران نیابند همه بی‌صبرانه منتظر پاسخ عبدالله بودند، عبدالله گفت: هنوز زخم های گذشته التیام نیافته، می خواهید زخم‌های تازه بر پیکر مسلمین وارد کنید. بعد رو به عمرو کرد و گفت: در جنگ مازندران به خاطر داری که مردم آن سرزمین برای دیدن یک نفر از صحابه‌ی رسول خدا، چگونه بی تابی می کردند و از یکدیگر سبقت می گرفتند؟! در فارس نیز مردم تازه مسلمان شده به یک سلمان فارسی که صحابه‌ی رسول خدا بود، چنان خشنودند و به خود میبالند که عرب از رسول خدا آن قدر خشنود نیست.» شبث گفت: «ما نیز فرزند رسول خدا را به کوفه خواندیم تا هدایت‌مان کند و ما را از ستم بنی امیه برهاند.» عبدالله گفت: «از کدام ستم می‌گویی، از یزید؟ او که تازه خلیفه است و هنوز کاری نکرده، از معاویه می گویید که او را نزدیکترین صحابی رسول خدا به حکومت شام گماشت و در دوران خلافت خویش نیز چنان مشرکان را ذلیل کرد که هنوز هم رومیان از شنیدن نام سپاه شام برخویش میلرزند! یقین داشته باشید که چه شام ضعیف شود، چه کوفه، آنکه بهره اش را می برد رومیان هستند، نه مسلمانان. در همین حال، صدای اذان بلند شد. در میان راه مسجد بنی کلب عبدالله گفت: «یقین بدانید که حسین پاسخی به شما نخواهد داد و هرگز بر یزیدبن معاویه خروج نخواهد کرد.»...... عمرو بن حجاج و شبث بن ربعی پیشاپیش یارانشان سوار بر اسب آهسته درحال برگشت به کوفه بودند. انگار هر دو در سکوتی سرد به سخنان عبدالله می‌اندیشیدند. شبث گفت: عبدالله سالهاست که از خزانه ی شام ارتزاق می کند. حق دارد از حکومت یزید دفاع کند. ما نباید از او چنین درخواستی می کردیم عمرو گفت: بعد از جنگ قسطنطنیه من به کوفه بازگشتم، اما عبدالله به فارس رفت و من نمی‌دانستم که در این چند سال این قدر تغییر کرده است او عبدالله آن سال ها نیست.» ادامه دارد... (قسمت سوم) @HoseinDarabi
آشفته و نگران وارد خانه شد. یکراست به اتاقی رفت و سرگردان به دور خود چرخید. ام سليمه وارد اتاق شد. آشفتگی عمرو را دریافت. پرسید: چه شده عمرو... اتفاقی در کوفه افتاده؟» عمرو عصبی بود. گفت: نه... کاسه ای آب بیاور ام سليمه گفت:‌ من باور کنم که هیچ اتفاقی نیافتاده؟ پس آشفتگی تو از چیست؟ عمرو گفت: چون هیچ اتفاقی نیافتاده.. آخرین پیک های کوفه از مکه باز گشته اند، اما پاسخی از سوی حسین بن علی دریافت نکرده اند. فقط نامه ها را گرفته و آنها را راهی کرده؛ همین!» . . سواری در گذرهای اصلی کوفه به تاخت می رفت. از چند گذر عبور کرد و جلو در خانه ی که رو به باغ بزرگی داشت، ایستاد. لختی دوروبر را نگاه کرد و وارد خانه شد. شبث بن ربعی از در خانه بیرون آمده و سوار به او سلام کرد و خبری به او رساند. شبث از شنیدن خبر، چهره اش باز شد. چیزی به سوار گفت و خود به خانه بازگشت. سوار برگشت و بر اسب نشست و از کوچه پس کوچه های کوفه با عجله گذشت. در مقابل خانه ی عمرو بن حجاج ایستاد پیاده شد و در زد. سلام به عمروبن حجاج! سلام به بنده خدا! مسلم بن عقیل از سوی حسین بن علی به کوفه وارد شده و می خواهد بی آنکه شهر شلوغ شود، با بزرگان کوفه دیدار کند و پیغام حسین بن علی را به آنان برساند.، عمرو از شادی دست به سوی آسمان بلند کرد. خدای را شکر که دل حسین بن علی را به دعوت کوفیان نرم کرد و او را وسیله پیروزی ما بر دشمنان قرار داد. بعد رو به سوار پرسید: اکنون مسلم بن عقیل کجاست؟ سوار گفت: در خانه ی مختار! اما گفتند که شبانه بیایید که رفت و آمدها آشکار نباشد همان شب، عمرو بن حجاج و شبث بن ربعی، در حالی که مراقب اطراف بودند، به سمت خانه ی مختار می رفتند. شبث گفت: مختار چگونه از ورود مسلم بن عقیل باخبر شده که او را به خانه ی خود برده است؟ عمرو گفت: «شاید حسین بن علی به او سفارش کرده که به خانه ی مختار برود.» شبث گفت: «باید هر طور شده مسلم را به خانه ی خود بیاورم؛ یا خانه‌ی تو، مختار از حضور مسلم در خانه اش بیشترین بهره راخواهد برد.» عمرو گفت: «همین که حسین بن علی پاسخ نامه هایمان را داده باید خدا را شکر کنیم. چه فرقی می کند مسلم به خانه ی چه کسی رفته باشد. در گذر بعدی به در خانه ی مختار رسیدند. عمرو بی درنگ در زد. لحظه ای بعد غلام مختار در را باز کرد. عمرو و شبث وارد خانه شدند. حیاط بزرگ بود؛ با چند درخت نخل و اصطبل و چند اسب در گوشه ی حیاط. با راهنمایی غلام وارد ساختمان شدند. مختار و چند نفر دیگر، از جمله هانی‌بن‌عروه و ابوثمامه‌صائدی در اتاق حضور داشتند. مسلم بن عقیل با دیدن عمرو برخاست. بقیه نیز بلند شدند. عمرو گرم آغوش باز کرد. سلام بر مسلم بن عقیل، به کوفه خوش آمدی!» سلام بر بزرگ مذحج، عمروبن حجاج، مسلم سپس شبث را گرم در آغوش گرفت. شبث گفت: به کوفه خوش آمدی، ورود تو همه ی بزرگان کوفه را از نگرانی به در آورد و انتظارها به پایان رسید.» مسلم آنها را نزد خود نشاند.....ادامه دارد (قسمت چهارم) @Hoseindarabi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
تحلیل نهضت سید الشهدا (قسمت اول) آیت الله جوادی آملی @HoseinDarabi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سلوک عاشورایی (قسمت اول) درس های مرحوم آیت الله مجتبی تهرانی حق و باطل در نهضت امام حسین(ع) @HoseinDarabi
👆این دوتا سخنرانی از رادیو معارف پخش میشه، بسیار عالیه یا از رادیو معارف دنبال کنید و اگر نتونستید حتما دانلود کنید گوش بدید، چون اگر این اطلاعات رو از فلسفه قیام عاشورا ندونیم خیلی عقب میمونیم. 🔻برنامه آیت الله جوادی هرشب ساعت ۲۱.۲۰ تکرارش ۶ صبح فرداش 🔻برنامه آیت الله مجتبی تهرانی هرشب ۲۳.۳۰ (رادیو معارف، موج FM ردیف ۹۶مگاهرتز) هر دو استاد از بزرگان هستند، آیت الله جوادی(حفظه الله) رو که همه میشناسیم نیاز به تعریف ندارن، مرحوم آیت الله مجتبی تهرانی(رحمت الله علیه) هم از شاگردان امام خمینی، مرجع عالیقدر و استاد بزرگ اخلاق که چند سال پیش به رحمت خدا رفتن. ریا نباشه این مباحث سلوک عاشورایی حاج آقا مجتبی رو ما حضورا شرکت می‌کردیم، استاد کم نظیری بودن ایشون، حتما استفاده کنید
اگر می‌خواید فقط یک سخنرانی رو گوش بدید سخنرانی آیت الله جوادی رو گوش بدید قبل از اینکه سخنرانی حاج آقا مجتبی تهرانی رو گوش بدید این نکته رو بگم که احتمال زیاد خسته کننده باشه یا خوابتون ببره. چون مدل حرف زدن ایشون خیلی متفاوته باید عادت کرد. تعجب نکنید.
به مسلم گفت: «حسین بر ما منت گذاشت که یاری ما را پذیرفت. من از سوی تمامی مردان مذحج می گویم که آماده ایم تا کار یزید را در همین کوفه یکسره کنیم. خواهی دید که با ورود فرزند رسول خدا، مردم بصره نیز به ما خواهند پیوست. وقتی همه تأیید کردند. عمرو هیجان زده گفت: به خدا سوگند من غلبه‌ی حسین بن علی را بر پسر معاویه بسیار نزدیک میبینم. مسلم لبخند زد. گفت: خداوند به تو خیر دهد که برای مولایم حسین خیر میخواهی. شبث که زیرکانه همه را زیر نظر داشت، نگاهی به مختار انداخت. گفت:اما هنوز امیر یزید، بر کوفه حاکم است. عمرو گفت: «اگر پسر عقیل اجازه دهد، پیش از طلوع آفتاب، همه‌ی مردان مذحج را به گرد قصر نعمان امیرکوفه جمع می کنم و او را از عمارت به زیر می کشیم و مسلم بن عقیل را از سوی حسین، امیر کوفه می کنیم. بعد به ابوثمامه نگاه کرد و گفت: به یک اشاره‌ی ابوثمامه نیز همه ی مردان همدان و تمیم به راه می افتند. مختار نگران شد. مسلم خونسرد گوش میداد. شبث متوجه نگرانی مختار شد. هانی‌بن‌عروه گفت: عمرو بیش از آن که فکر می کردم، در کارها تعجیل میکنی! عمرو گفت: «در کاری که به سود همه‌ی مسلمانان است، باید تعجیل کرد.» و رو به ابوثمامه کرد و پرسید: نظر تو چیست ابو ثمامه؟ ابو ثمامه گفت: «آنچه پسر عقیل حکم کند، من به بهای جان خویش اطاعت می کنم.» شبث گفت: «اگر چنین کنیم، هم یزید به هراس می افتد و هم حسین در آمدن به کوفه تعجیل می کند؛ نظر تو چیست مختار؟ مختار گفت: «من نیز همان می گویم که ابوثمامه گفت؛ و در عین حال با هانی موافقم که بهتر است در کارها شتاب نکنیم و هر کاری را به وقتش انجام دهیم. ابو ثمامه گفت: نگرانی عمرو و شبث نیز بجاست. من هم می گویم، تا یزید بر تخت خویش به خود نیامده، فرصت اندیشیدن به کوفه را از او بگیریم. شبث گفت: «ترس من از مخالفت مختار این است که به خاطر خویشاوندی با نعمان احتیاط کند.» عمرو گفت: «مذحج هیچ خویشاوندی با نعمان و بنی امیه ندارد؛ و اگر مسلم بن عقیل به خانه‌ی من وارد می شد، در یاری او تردید نمی کردم و بی درنگ نعمان را از تخت به زیر می کشیدم. مختار گفت: «مسلم بن عقیل مهمان من است، نه در بند من! مرا به خاطر خویشاوندی با نعمان نیز متهم نکنید که اگر هم اکنون مسلم فرمان دهد، شبانه نعمان را از کوفه بیرون می کنم.» مسلم بن عقیل احساس کرد که باید از ادامه بحث جلوگیری کند. گفت: خداوند به شما خبر دهد که در یاری فرزند رسول خدا از یکدیگر سبقت می گیرید. اما من نه برای حکومت کوفه آمده ام و نه سرنگونی نعمان و جنگ با پسر معاویه. فرزند رسول خدا مرا فرستاد فقط برای این که پاسخ امام را بر شما بخوانم و با بزرگان و سرداران و عالمان شما دیدار کنم. پس اگر سران اهل کوفه را آن گونه ببینم که با برادرش حسن‌بن‌علی کردند، او هرگز به کوفه نخواهد آمد؛ اما اگر عزم کوفیان بر آن باشد که دین خدا را با یاری فرزند رسولش یاری کنند، او نیز باکی ندارد که با همه‌ی اهلش وارد کوفه شود و شما را به راهی هدایت کند که پدرش و جدش رسول خدا هدایت کردند.» عمرو‌بن‌حجاج با این سخن هیجان زده بلند شد. گفت: به خدا سوگند، فردا آنقدر از مردان و زنان و حتی کودکان مان را برای بیعت با فرستاده ی حسین بن علی به این جا روانه کنم، تاصدق گفتار کوفیان بر تو و پسر فاطمه آشکار شود. (قسمت پنجم) @HoseinDarabi
🔴 نکته دقت کنید شخصیت های داستان گیجتون نکنه همون ۳ تا شخصیتی که گفتیمو دنبال کنید در کنارش اسم های جدیدی که میاد خودبخود مشخص میشن خوبن یا نه مثلا مختارو همه میشناسید هانی‌بن عروه رو میشناسیم که شهید شد ابوثمامه رو نمیشناشید ولی مشخصه آدم خوبیه ابن اشعث و ابن خضرمی و ... هم وقتی اسماشوت بیاد میفهمید یزیدی هستن و بدن رو اون ۳ تا شخصیت تمرکز کنید
برای دعوت قوم بنی کلب و وارد مسجد بنی کلب شد، عمرو گفت: «سلام به مؤمنان بنی کلب » عبدالله را دید و لبخند زد و گفت: و سلام به عبدالله بن عمیر که بنی کلب عزت و شرف خود را به او مدیون است! عبدالله گفت: «سلام به عمرو که جز در جنگ با مشركان او را این چنین مشتاق رزم ندیده بودم! آیا مشرکان اکنون در بنی کلب هستند که این گونه بر آنان فرود آمده ای؟» عمرو گفت: من به امید یاری بنی کلب به اینجا آمده ام. اکنون مسلم بن عقیل در خانه‌ی مختار، به اشتیاق دیدار یارانی است که دل از بنی امیه کنده اند و خلافت یزید را بر مسلمانان نمی خواهند. فردی از بین جمعیت. گفت: اگر چنین است، چرا نعمان بن بشیر در مقابل کسانی که از بیعت امیر مؤمنان خارج شده اند، سکوت کرده ؟ عمرو گفت: «نعمان تنها امیر قصر خویش است و اگر هنوز بر جای خود نشسته، برای این است که مسلم نمی خواهد پیش از رسیدن حسین‌بن‌علی، دست به شمشیر ببرد. همه می دانیم که یزید آشکارا شراب می نوشد و هرزگی می کند، نه باکی از خدا دارد و نه هراسی از مسلمانان. او زبان ها را خاموش کرده، مگر زبانی که به ستایش او در آید. یزید و پدرش از خاندانی هستند که بیت‌المال را از آن خود می دانند تا به هر که بخواهند ببخشند و هر که را خواهند محروم کنند؛ و اکنون حسین بن علی می خواهد حقی را که سال ها از کوفیان گرفته شده، باز ستاند.» بعد رو به عبدالاعلی رئیس قبیله بنی ‌کلب کرد و گفت: آیا بنی کلب حسین و یارانش را برمی گزیند؛ یا همچنان بر پیمان خود با بنی امیه می ماند؟ همهمه درگرفت، گروهی به اعتراض سخن می گفتند و گروهی با تردید نسبت به سخنان عمرو، با یکدیگر گفتگو می کردند. عبدالاعلى دست بالا برد و همه را به سکوت فرا خواند و گفت: پاسخ بنی کلب به عمروبن حجاج این است که بنی کلب بر پیمان خود با بنی امیه می ماند. عمرو چگونه ما را به جنگ با پسر معاویه فرا می‌خواند، در حالی که مادر یزید از قبیله‌ی ماست و این افتخار برای بنی کلب کافی است که فرزندی از این قبیله، خلیفه‌ی مسلمین باشد.» سکوت مجلس را فرا گرفت. عمروبن حجاج چون سرداری پیروز که می خواست آخرین هشدار خود را بدهد، به عبدالاعلی نگریست و سپس رو به کرد که به ستونی تکیه داده بود و سر به زیر داشت و انگشت می گزید گفت: آیا سخن عبدالله بن عمیر نیز همین است که شیخ بنی کلب گفت؟ عبدالله سر بلند کرد و آرام سخن گفت: به خدا پناه می برم از روزی که شمشیر من برای کشتن مسلمانی از نیام بیرون بیاید. در حیرتم از کسانی که فراموش کرده اند در گذشته های نه چندان دور، در هر خانه ای یا مادران بی فرزند و یا زنان بی شوهر در ماتم و عزا نشسته بودند، اما در سالهای خلافت معاویه همه در آرامش و امنیت زندگی کردند و اکنون به خاطر دنیای خویش دوباره می خواهند خون مسلمانان را بریزند. عمرو گفت: «آنچه را تو آرامش و امنیت می‌دانی من انتظار می‌نامم، تا کسی چون حسین بن علی برخیزد و انتقام ما را از معاویه و پسرش بگیرد عبدالله از جا برخاست و فریاد زد: شما را به خدا بس کنید. اگر گلایه از خلیفه دارید، بدون جنگ بازگویید و اگر از امیر کوفه رضایت ندارید، از یزید بخواهید که او را عزل کند و دیگری را بر جایش بنشاند، اما این چنین پای حسین بن علی را به کوفه نکشانید که بی گناهان بسیاری کشته خواهد شد. عبدالله خیلی سریع خشم خود را کنترل کرد. آرام به عمرو نزدیک شد و دلسوخته به او نگریست و گفت: وقتی حسین پرچم جنگ با یزید بر نداشته، روا نیست که کوفیان این پرچم را به دست او دهند؟ عبدالله آرام مسجد را ترک کرد. عمرو به جماعت نگریست که در سکوت به او نگاه میکردند (قسمت ششم) @Hoseindarabi
نعمان امیر کوفه در تالار بزرگ قصر، قدم می‌زد و از بیعت گروه زیادی از مردم با مسلم‌بن‌عقیل آشفته و عصبی بود، رو به ابن اشعث گفت: بگو جارچیان در کوفه مردم را به نماز مغرب فرا خوانند تا همگی در مسجد حاضر شوند! وای بر آنان که از بیعت پسر معاویه خارج شوند یکی از مأموران نعمان در میدان بزرگ کوفه، بر سکویی ایستاده بود و چند نفر اطراف او بر طبل می کوبیدند. مردم در رفت و آمد بودند و گروهی نیز به گرد جارچی جمع شده بودم جارچی فریاد زد ای اهل کوفه، أمير نعمان، فرمان داده با همه‌ی شما هنگام نماز در مسجد جمع شوید که امیر سخنان مهمی با شما دارد مردم آهسته با یکدیگر صحبت می‌کردند: وقتی فرستاده ی حسین بن علی در کوفه است، واجب تر آن است که نماز را با او بخوایم. دیگری گفت: آری من نیز نماز در خانه‌ی مختار و همراه مسلم را به نماز امیر ترجیح می دهم.. ابن خضرمی خشمگین بود و ابن اشعث سعی کرد او را آرام کند و گفت: خشم خود را در سینه پنهان کن که کوفه در دست یاران مسلم است و جز آن که خود را به کشتن دهی، هیچ نتیجه ای نخواهی گرفت! ابن خضرمی گفت: «مردم آنقدر جسور شده اند که آشکارا امیر مومنان یزید را ناسزا می گویند ابن اشعث گفت: «امشب نعمان تکلیف همه را یکسره خواهد کرد اکنون به خانه‌ی مختار برو و از تصمیم های تازه مسلم خبر بگیر! که این کارت بیشتر سود دارد تا خشم نابهنگامت ابن خضرمی گفت: من شنیده ام که می کوشد مسلم را به حمله به نعمان وادارد؛ که اگر چنین شود، بی شک مسلم چیره خواهد شد. باید سریعتر به امیرمومنان یزید نامه‌ای بنویسیم و او را از اوضاع کوفه باخبر کنیم تا چاره ای بیاندیشد. ابن اشعث گفت: «لااقل تا نماز مغرب صبر کنید و سخنان نعمان را بشنویم. شاید خود چاره ای کرده باشد.» ابن خضر می گفت: «من امیدی به نعمان ندارم؛ چون هر روز بر بیعت کنندگان با مسلم افزوده می شود و نعمان، دیگر یارای مقابله با آنها را ندارد، دوازده هزار نفر با مسلم بیعت کرده اند. ابن اشعث مردم برای نماز را دید که گروه گروه به سمت خانه ی مختار می رفتند. همزمان در مقابل مسجد کوفه، گروهی اندک و پراکنده وارد مسجد می شدند. سربازان نعمان، مردم را به اجبار و تهدید به سوی مسجد کوفه می‌کشاندند. با این حال چند نفر از میان دستانشان گریختند و به سوی خانه‌ی مختار دویدند. در مسجد کوفه نعمان بن بشیر نماز را آغاز کرد. گروه اندکی از مردم در صف های گسسته، پشت سر او ایستاده بودند و تنها حدود نیمی از مسجد پر شده بود. پس از نماز، نعمان در حالی که قبضه‌ی شمشیر خود را در دست داشت، با آنها سخن می گفت، جماعت بی آن که به او نگاه کنند، سر به زیر داشتند و به سخنانش گوش می دادند، نعمان گفت؛ من نمیدانم حسین بن علی را برای چه کاری به کوفه فرا خوانده اید و اکنون مسلم بن عقیل در کوفه چه می کند؟! به شما هشدار می دهم که از خدا بترسید و سر به کار خویش داشته باشید و از فتنه و تفرقه دوری کنید که هیج سرانجامی جر هلاک مردان و ریختن خون ها و تاراج اموال مردم ندارد. من از شما تنها آرامش می خواهم و با کسی که سر جنگ ندارد، کاری ندارم هیچ کس را به تهمت و گمان مجازات نمی کنم و برای حفظ خود، شما را به ریختن خون یکدیگر رانمی دارم. اما اگر بشنوم که پیمان و بیعت خویش را شکسته اید و بر امیر مؤمنان خروج کرده اید، به خدایی که جز او خدایی نیست، با همین شمشیر شما را به راه راست می‌آورم. ابن خضرمی که تاب از دست داده بود و به خشم آمده بود برخاست و فریاد زد: ای امیر، آن‌چه در شهر می‌گذرد با نصیحت تو اصلاح نمی‌شود، دشمن در خانه توست و برای جنگ با تو آماده می‌شود و تو چنان سخن می‌گویی که گمان می‌کنم، ترس همه وجودت را فرا گرفته.....سپس بحث بین آن دو بالا گرفت و بعد نعمان از مسجد بیرون رفت..... ابن خضرمی در کنار دو نفر دیگر نشسته بودند. یکی از آن ها قلم و کاغذ در دست داشت و این خضرمی برای او دیکته می کرد بنويس! و سلام بر امیر مؤمنان که اطاعت از او بر همگان واجب است. اما بعد؛ مسلم بن عقیل به کوفه آمده و شیعیان علی، به نام فرزندش حسین، با او بیعت می کنند و پیمان می بندند. پس اگر به کوفه نیاز داری، مرد نیرومندی را بفرست که امر تو را اجرا کند و مانند تو با مردمان رفتار نماید، زیرا نعمان مردی سست و ترسوست. ابن خضرمی نامه را از دست او گرفت و به دست مرد دیگری داد و گفت: در هیچ منزلی استراحت نمی کنی ! تا این که به شام برسی و این نامه را به امیرمؤمنان یزید برسانی!» بعد رو به بقیه کرد و گفت: بدانید که اگر حاکم جدید به کوفه بیاید، ما از عزیزان و نزدیکان او خواهیم بود.» مرد مصمم برخاست و از مسجد بیرون رفت. سوار بر اسب شد و به تاخت حرکت کرد (قسمت هفتم) @HoseinDarabi
🔴از این به بعد قسمت هارو مثل پیام بالا طولانی تر میگذارم که سریعتر بریم جلو
هدایت شده از 
تحليل نهضت عاشورا.mp3
18.33M
(قسمت دوم) آیت الله جوادی آملی @HoseinDarabi
سلوک عاشورايي.mp3
18.75M
(قسمت دوم) درس های مرحوم آیت الله مجتبی تهرانی حق و باطل در نهضت امام حسین(ع) @HoseinDarabi
👆فایل های بسیار کم حجم شده در کانال تلگراممون قرار داده شده، اینجا قابلیتشو نداشت، یه رباتی تو تلگرام این کارو انجام میده، البته اینترنت در ایتا یک سوم حساب میشه و تقریبا همون میشه، خواستید وارد کانال تلگراممون بشید، آیدی تلگراممون @Hosein_Darabi حالا چه اینجا چه اونجا این ویس هارو گوش بدید. فوق العادس، تمام شبهات و تفکرات غلطی که درباره عاشورا و محرم بین مردم درحال پخش شدنه با گوش دادن این سخنرانی ها براتون پاسخ داده میشه
آقا چشم و هم‌چشمی تو همه مسایل ورود پیداکرده، همین محرم رو ببینید، هیات ها باهم کَل کَل دارن، رقابت می‌کنن اون میگه سیستم صوتی من خفن تره این میگه مداح من معروف تره اون میگه جمعیت من بیشتره این میگه روحانی من عمامه‌اش گنده تره اون میگه غذای من لذیدتره این میگه دندون من تیزتره هیشکی به این فکر نمی‌کنه کاری که اخلاص بیشتری داشته باشه و نیت پاک‌تری داشته باشه پیش خدا مقبول‌تره الان تو همین کوچه‌ی ما یه هیات بود چندین سال فعالیت داشت، بزرگان هیات باهم به مشکل خوردن، امسال شدن دوتا هیات، یکی همون هیات قبلی، یکی هم امسال تو پارکینگ خونه ما تشکیل شده، این دوتا هیات یک خونه باهم فاصله دارن. البته دلیل جداشدن هیات‌ها قانع کننده‌اس ولی خب مشکل بوجود میاره قطعا آقا اون یکی هیاته ۳ روزه از صبح تا شب باندهاشو میاره تو کوچه هی میگه ۱،۲،۳ تا صوت رو امتحان کنه هیات پارکینگ ماهم جالبه، هنوز شروع نشده، نه مداحی‌ای نه سخنرانی‌ای نه مراسمی، شام داده، یعنی در طول تاریخ بشریت سابقه نداشته قبل شروع رسمی هیات شام بدن، رقابته دیگه اون یکی هیات هم برای اینکه ضایع نشه تو کوچه صوت رو بلند کرده بود طبل می‌زد. روانی شدن ملت این هیات خونه‌ی ما نمی‌خواست روحانی بیاره برای سخنرانی، من گفتم مگه میشه بدون روحانی؟ گفتن گرونه، منم رفیق رفقای طلبه و روحانی زیاد دارم، گفتم من روحانی میارم، یه روحانی ردیف کردم، بنده خدا دیشب پاشده اومده دید هیچ خبری نیست، گفتم حاجی شرایط مهیا نبوده، انشالله از فردا در خدمتتون هستیم، ولی امشب شام داریما😁 بعد دیدم حالا که شام هست روحانی هم هست، گفتم امشب هیات تو خونه ما باشه، حاجی رو بردیم خونمون خانوما آقایونم اومدن، یه سیستم صوت کوچولو هم داشتیم از این خونگی ها، هیات رو بصورت خیلی ساده و البته مختلط برگزار کردیم. انقدر روشنفکریم ما، خیلی هم باصفا بود. شام هم دادیم آخرش. انقدر داستان هست که اهل بیت به هیات های ساده و خاکی و حتی بدون میکروفن و سیستم صوت آنچنانی، عنایت بیشتری دارن. چون اخلاص مهمه نه چیز دیگه ای آیت الله بروجردی با اون همه عظمت آخرین لحظات عمرشون شروع کردند به گریه کردن، مردم گفتن آقا شما که خیلی کارتون درسته و خیلی مشتاق مرگ بودید و اصلا هراسی نداشتید چرا گریه می‌کنید، آیت الله بروجردی فرمودند: 《وَأخْلِصِ الْعَمَلَ، فَإِنَّ النّاقِدَ بَصیرٌ بَصیرٌ》 عملت را خالص کن، که همانا حسابرس بسیار بسیار بیناست.(بعبارتی مو رو از ماست میکشه بیرون). انشالله در همه کارها، بخصوص عزاداری‌هامون اخلاص داشته باشیم ✍حسین دارابی @HoseinDarabi
جماعت در حیاط خانه ی مختار جمع بودند. نیز کنار مسلم ایستاده بود. مسلم نامه ی امام را باز کرد و گفت این پاسخی است که مولایم حسین بن علی به نامه های شما داده است.» به نام خداوند بخشنده ی مهربان. از حسین بن علی به جمع مؤمنان و مسلمانان. اما بعد؛ هانی و سعید نامه‌های شما را نزد من آوردند. آنچه را نوشته بودید، دانستم و درخواست شما را دریافتم. سخن بیشترتان این است که امام نداریم؛ و از من می خواهید به سوی شما بیایم گروهی به گریه افتادند و گروهی دیگر که با تأیید سر تکان دادند. مسلم ادامه‌ی نامه را خواند شاید به سبب ما، خداوند شما را به راه حق هدایت کند. اینک برادر و پسر عمو و معتمد اهل خاندانم را به سوی شما فرستادم تا از اوضاع شما به من بنویسد. اگر برای من بنویسد که رأی جماعت اهل فضل و خرد، چنان است که فرستادگان به من گفته اند و در نامه هایتان خوانده ام، به زودی نزد شما خواهم آمد. ان‌شاء الله گریه جماعت بیشتر شد و گروهی یک صدا فریاد زدند: ان‌شاء الله مسلم خواندن نامه را ادامه داد: به جان خودم سوگند که امامت و رهبری مردم را کسی نمی تواند عهده دار شود، مگر آن که به کتاب خدا حکم کند، عدل و داد به پا دارد، تنها حقیقت را اجرا کند و همه ی وجود خویش را در گرو رضا و خشنودی خداوند بداند. والسلام! حسین بن علی بن ابیطالب مسلم نامه را بست. گریه‌ی جماعت اوج گرفت. مسلم بن عقیل به داخل خانه رفت‌. ابوثمامه افسار اسبش را به یکی از غلامان داد و وارد خانه شد. مسلم بن عقیل، هانی، عمرو، شبث و مختار در حال گفتگو بودند. ابوثمامه گفت: سلام به مسلم بن عقیل و مردان بزرگ کوفه. سپس در مقابل مسلم به زانو نشست و چند کیسه پول از لیفه بیرون کشید و جلو مسلم گذاشت و گفت: کاری که جز برای رضای مولایم حسین و جدش رسول خدا انجام دهم، همه بر باد است. اینها هدایایی است که شیعیان مولایم داده اند تا مسلم هر جا که صلاح می داند، خرج کند.» مسلم گفت: «آنها را نزد خود نگه دار! که کوفیان برای یاری حسین بن علی، بیش از هر چیز به اسب و شمشیر و زره نیاز دارند. ربیع گفت: «در بنی کلب نیز بشیر آهنگر شمشیرهای آبدیده می سازد.» مسلم دست بر شانه ربيع گذاشت و گفت: او جوان مشتاقی است از قبیله بنی کلب که شامیان پدرش را به جرم دوستی علی بن ابی طالب کشته اند. او به زودی داماد عمرو بن حجاج می شود.» ابو ثمامه گفت: «خدا به او و عمروبن حجاج خير دهد! مسلم گفت: «با او به بنی کلب برو و اگر بشير آهنگر را مطمئن یافتی، سفارش شمشیر و زره بده و شیخ بنی کلب را نیز از نامه حسین بن علی آگاه کن!» عمرو گفت: من پیشتر او و را به یاری مسلم بن عقیل فرا خوانده ام.» مسلم گفت: «عبدالله بن عمير ؟!» «او از حسین بن علی چه می گوید؟ عمرو گفت: «عبدالله، حسین و پدرش را گرامی می‌دارد ولی خروج بر خلیفه را برنمی‌تابد. می گوید این ها کینه های کهنه ای است که جز پراکنده کردن مسلمانان و حریص کردن مشرکان برای جنگ با مسلمانان، نتیجه ی دیگری ندارد.» مسلم رو به ابو ثمامه کرد. گفت: با عبدالله بن عمیر نیز صحبت کن و از قصد حسین بن علی بگو که چرا با یزید بیعت نکرد و چرا قصد کوفه دارد! آن گونه که می گویید، او روی مرز باطل ایستاده؛ و من آرزو می کنم خداوند او را به راه حقیقت هدایت کند!» ابوثمامه پیام مسلم را به عبدالله بن عمیر رساند ولی عبدالله قبول دعوت نکرد و گفت: سلام مرا به مسلم برسان و بگو عبدالله گفت که از خدا بترس و بیشتر از این مخواه که مسلمانان پراکنده شوند. کوفیان عادت کرده اند که هر روز خلیفه ی خود را مانند پیراهن تن شان عوض کنند. آنها دین خدا را هم برای دنیای خویش می خواهند؛ و اکنون نیز می‌خواهند، حسین بن علی را که در تقوی و دانش همتا ندارد، به کارهای پست و حقیر دنیا بکشانند. در حالی که جدش میان دنیا و آخرت، آخرت را برگزیده اما من هرگز بیعت نخواهم شکست و به خدا پناه می برم که بخواهم با شمشیر اسلام، راه شرک را باز کنم قوم بنی کلب که فضای کوفه را به شدت به نفع مسلم می‌دیدند و از اینکه مسلم پیکی به سوی حسین‌بن‌علی فرستاده و از او خواسته که هر چه زودتر به سمت کوفه حرکت کنند، پیروزی حسین را قطعی می‌دانستند با مسلم بیعت کردند(بدون عبدالله بن عمیر) (قسمت هشتم) @HoseinDarabi
👆اگه تا الان نخونید نامیرارو، از همین قسمتم که نامه امام حسین به کوفیانه بخونید بازم خوبه و متوجه خواهید شد، چون به قسمتهای مهم داریم نزدیک میشیم