eitaa logo
حسینیه مقتل
5.4هزار دنبال‌کننده
2.5هزار عکس
359 ویدیو
63 فایل
تماس با مدیر : @mostafapi1 حسینیه مقتل در تلگرام: https://t.me/hosenih_maghtal حسینیه مقتل در ایتا: eitaa.com/hosenih_maghtal 🔻 پیج حسینیه مقتل در اینستاگرام : https://www.instagram.com/payegahe_hoseinieh_maghtal
مشاهده در ایتا
دانلود
🔹از : حسین ابن علی 🔹به : بزرگان از مسلمین و مومنین 🔸اما بعد ؛ به درستی که هانی و سعید برای آخرین بار نامه های شما را به من رسانیدند و از مقصود شما مطلع شدم و گفتار همه شما این است که 😭ما امام نداریم و نزد ما بیا شاید خدا به وجود تو ما را به راه راست و حق متفق کند . ✳️من برادر و عموزاده و ثقه خاندان خود ، مسلم بن عقیل را نزد شما فرستادم و دستور دادم که حال شما را به من بنویسد. اگر رای بزرگان و خردمندان و فاضلان شما چنان است که نامه های شما دلالت دارند به زودی نزد شما می آیم😭 ان شاالله... به جان خودم امام نباشد مگر کسی که طبق قرآن حکم کند ، عادل باشد و دین حق را مجری دارد و خود را وقف خدا کرده باشد... والسلام,,, -------------------------------------------------- 📘 ص ۷۹ ره ع ♻️در ثواب نشر مطالب سهیم باشید♻️ 🌐📚 - پایگاه تخصصی روضه و مقتل اهل بیت علیهم السلام📚🌐 @hosenih_maghtal http://hosenih2.mihanblog.com
علیه السلام 🔹سفير آزادگي 🔸حسين عليه‌السلام پس از نماز و نيايش جناب «مسلم عليه‌السلام» را خواست و روند جامعه و رويدادها را با او در ميان نهاد. آن گاه پاسخ نامه‌ها و پيام‌هاي بي شمار مردم كوفه را نوشت، و پذيريش دعوت آنان را به آگاهي‌شان رساند.فرازي از مفهوم آن نامه‌ي مبارك اين گونه بود:اينك فرزند ارجمند عمويم (مسلم بن عقيل) را به سوي شما مي‌فرستم، تا از نزديك شرايط جامعه و شهر شما را ارزيابي كند، و مرا از ديدگاه و تصميم بجا و نيكوي شما آگاه سازد. 🔹 و همگاني مردم با سفير آزادي 🔸سفير حسين عليه‌السلام، آن حضرت و خاندانش را بدرود گفت، و رهسپار كوفه گرديد. پس از پيمايش راه و ورود به كوفه، در محفل دوستداران خاندان پيامبر حضور يافت و نامه‌ي پيشواي آزادي را براي مردم مشتاق خواند، و آنان با شنيدن پذيرفته شدن دعوتشان از سوي آن حضرت، بسيار شاد و شادمان شدند، و دريافتند كه او به زودي خواهد آمد.آنان نخست سفير آزادي را در خانه « » بردند، و سراي او به مركز آمد و شد دوستداران خاندان پيامبر تبديل شد. مردم گروه گروه به ديدار «مسلم» مي‌شتافتند و او نيز در اجتماع آنان نامه‌ي حسين عليه‌السلام مي‌خواند و آنان يكپارچه اشك شوق مي‌ريختند! كار شور و ارادت مردم به جان آمده بالا گرفت، تا آن جايي كه هيجده هزار نفر با مسلم به عنوان سفير و نماينده‌ي پيشواي آزادي است دست بيعت و همراهي دادند. -------------------------------------------------- 📘 ع ♻️در ثواب نشر مطالب سهیم باشید♻️ 🌐📚 - پایگاه تخصصی روضه و مقتل اهل بیت علیهم السلام📚🌐 @hosenih_maghtal http://hosenih2.mihanblog.com
🔹جريان گرفتاري و زنداني شدن «هاني»، به سفير امام حسين عليه‌السلام رسيد، و آن حضرت نيز به ناگزير با كساني كه به او دست بيعت داده بودند براي نبرد با «عبيد» و نجات ميزبان باوفا و حق طلب به سوي قرارگاه ارعاب و استبداد حركت كرد. «عبيد» با آگاهي از موضوع، در دژ فرمانداري پناه گرفت، و دار و دسته‌ي تبهكار او با «مسلم» و يارانش درگير شدند. ✳️در اوج درگيري آزادي خواهان و هواداران استبداد برخي از جارچي‌هاي از پنجره‌هاي فرمانداري سر بر مي‌آوردند، و با هوچي‌گري و دغل‌بازي، از سويي ياران «مسلم» را از ✳️ مي‌ترساندند، و از دگر سو به طرفداران خود قوت قلب مي‌دادند تا به شرارت ادامه دهند. اين شگردها به همراه جنگ و گريز تا غروب آن روز ادامه يافت، ✳️و با فرا رسيدن سياهي شب ياران «مسلم» بتدريج جا خوردند و گرد آن حضرت را خلوت كردند.😭 ✳️😭پاره‌اي به ديگري مي‌گفت: راستي ما را به اين درگيري‌ها چه كار؟ و چرا ما براي درگيري و آشوب بكوشيم؟ ✳️به نظر مي‌رسد بهتر اين باشد كه و اين دو گروه استبدادگر و عدالت خواه را به حال خود رها كنيم تا خدا ميان آنان داوري كند و صلح و سازش پديد آورد! [كار خشونت و بي رحمي«عبيد» از يك سو، دجالگري و فريبكاري جارچي‌هاي او از سوي ديگر،سياست شيطاني تطميع و باج‌دهي او به سران قبايل و تهديد شرر بار او از طرف سوم،زنگارها و اثرات شوم استبداد و ترور و وحشت بي مهار و دير پاي آل زياد و اميه در دل‌ها از سوي چهارم،و در كنار آن عوامل، و و و در به خاطر سركوب دير پاي آزادي بيان و و سلطه‌ي انحصاري روحيه‌ي منحط دنباله روي و و و از سوداگران و دژخيمان، خود را نهاد] و 😭كار به جايي رسيد كه تنها ده تن در غروب آن روز دشوار با «مسلم» ماندند. -------------------------------------------------- 📘 ع ♻️در ثواب نشر مطالب سهیم باشید♻️ 🌐📚 - پایگاه تخصصی روضه و مقتل اهل بیت علیهم السلام📚🌐 @hosenih_maghtal http://hosenih2.mihanblog.com
🔹مسلم روز ۸ ذیحجه خروج کرد و روز ۹ ذیحجه (عرفه) به شهادت رسید. 🔸ظاهرا خروج مسلم و حرکت امام از مکه ارتباط داشته ؛ خروج مسلم در کوفه و شورش بر حکومت یزید به عنوان نماینده امام به کلی امنیت امام را مختل کرده بود و امام ناگزیر از حرکت بود. -------------------------------------------------- 📘 ع ♻️در ثواب نشر مطالب سهیم باشید♻️ 🌐📚 - پایگاه تخصصی روضه و مقتل اهل بیت علیهم السلام📚🌐 ✅ @hosenih_maghtal
در کوفه و پناه به خانه 🔹راوى گوید: چون خبر گرفتار شدن هانى به گوش جناب مسلم بن عقیل رسید، با گروهى كه در بیعت او بودند براى جنگ با ابن زیاد بیرون آمدند. 🔸عبیداللّه از خوف ازدحام در قصر متحصّن گردید. اصحاب آن پلید با اصحاب جناب مسلم به هم در آویختند و مشغول جنگ شدند و گروهى كه با ابن زیاد در دارالاماره بود از بالاى قصر كه مُشْرِف به اهل كوفه بود، اصحاب مسلم را بیم مى دادند و ایشان را به آمدن سپاه شام تهدید مى كردند و به همین منوال بودند تا شب در آمد. كسانى كه با حضرت مسلم بودند رفته رفته متفرّق گردیدند. بعضى از ایشان به یكدیگر مى گفتند كه ما را چه كار كه سرعت و تعجیل در فتنه انگیزى كنیم، درست آن است كه در منزل خویش بنشینیم و بگذاریم تا خداى متعال امر این گروه را به اصلاح آورد؛ 🔹بالاخره به جز ده نفر، كسى با جناب مسلم بن عقیل باقى نماند!! 😭چون به مسجد داخل شد، آن ده نفر نیز او را ترك نمودند و حضرت مسلم بى كس و تنها ماند. 🔸چون جناب مسلم كیفیّت این حال را مشاهده نمود، تنها از مسجد بیرون آمد و در كوچه هاى شهر كوفه مى گردید تا بر در خانه زنى رسید. نام آن زن «طَوْعَه» بود. در آن جا توقف نمود و از او جرعه اى آب طلبید. آن زن آب آورد و مسلم را سیراب نمود. 🔹جناب مسلم بن عقیل از او درخواست نمود كه در خانه خود او را جاى دهد. آن زن قبول نموده و به خانه خود، او را پناه داد. پس از آن، پسر آن زن به حال حضرت مسلم آگاه شد و با خبرچینی او خبر حضور مسلم به گوش ابن زیاد رسید -------------------------------------------------- ع ♻️در ثواب نشر مطالب سهیم باشید♻️ 🌐📚 - پایگاه تخصصی روضه و مقتل اهل بیت علیهم السلام📚🌐 ✅ @hosenih_maghtal
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔹امام نامه ای به ابن صرد خزاعی ، و و جمعی دیگر از کوفیان نوشته و نامه را به سفیر خود داد و او را روانه کرد. 🔸نزدیک کوفه گماشتگان ابن زیاد او را نگهداشتند تا تفتیش کنند ، قیس که خود را در خطر دید نامه امام را تکه تکه نمود. او را دستگیر کردند و نزد ابن زیاد بردند. 🔹ابن زیاد پرسید تو کیستی؟ 🔸گفت یکی از شیعیان امیرالمومنین علی ابن ابی طالب و فرزندش می باشم. 🔹چرا نامه را تکه تکه کردی؟ 🔸گفت برای اینکه تو از محتوای آم مطلع نشوی. 🔹نامه از چه کسی و برای چه کسانی بود؟ 🔸گفت نامه از حسین ابن علی برای عده ای از کوفیان بود که من نام آنها را نمیدانم. 🔹ابن زیاد خشمگین شد و گفت بخدا رهایت نمیکنم تا نام آنها را بگویی یا اینکه بر بالای منبر بروی و حسین ابن علی و پدر و برادرش را لعن نمایی ؛ والا تو را قطعه قطعه خواهم کرد. 🔸گفت من هرگز نام آن افراد را به تو نخواهم گفت اما نفرین بر حسین و پدر و برادرش را انجام می دهم.!!! 🔸قیس بر بالای منبر رفته و پس از سلام و درود بر علی و حسن و حسین علیهم السلام بر عبیدالله ابن زیاد و پدرش لعنت فرستاد و سپس گفت: ✳️ای مردم! من سفیر امام حسین علیه السلام به سوی شما هستم و در فلان منزل از او جدا شدم، پس او را اجابت کنید. 🔹بعد از این اقدام ابن زیاد دستور داد قیس را از بالای قصر حکومتی به زمین انداختند و او را به شهادت رساندند. -------------------------------------------------- 📘 ع ♻️در ثواب نشر مطالب سهیم باشید♻️ 🌐📚 - پایگاه تخصصی روضه و مقتل اهل بیت علیهم السلام📚🌐 ✅ @hosenih_maghtal http://hosenih2.mihanblog.com
🔹هنگامی که خبر شهادت قیس به امام رسید ، 😭 به شدت گریسته و فرمودند: ✳️خداوندا! برای ما و شیعیانمان جایگاه نیکی را مقرر ساز و بین ما و آنان را پیوند ده که تو بر هر چیز قادری. -------------------------------------------------- 📘 ع ♻️در ثواب نشر مطالب سهیم باشید♻️ 🌐📚 - پایگاه تخصصی روضه و مقتل اهل بیت علیهم السلام📚🌐 ✅ @hosenih_maghtal http://hosenih2.mihanblog.com
در کوفه و پناه به خانه 🔹راوى گوید: چون خبر گرفتار شدن هانى به گوش جناب مسلم بن عقیل رسید، با گروهى كه در بیعت او بودند براى جنگ با ابن زیاد بیرون آمدند. 🔸عبیداللّه از خوف ازدحام در قصر متحصّن گردید. اصحاب آن پلید با اصحاب جناب مسلم به هم در آویختند و مشغول جنگ شدند و گروهى كه با ابن زیاد در دارالاماره بود از بالاى قصر كه مُشْرِف به اهل كوفه بود، اصحاب مسلم را بیم مى دادند و ایشان را به آمدن سپاه شام تهدید مى كردند و به همین منوال بودند تا شب در آمد. كسانى كه با حضرت مسلم بودند رفته رفته متفرّق گردیدند. بعضى از ایشان به یكدیگر مى گفتند كه ما را چه كار كه سرعت و تعجیل در فتنه انگیزى كنیم، درست آن است كه در منزل خویش بنشینیم و بگذاریم تا خداى متعال امر این گروه را به اصلاح آورد؛ 🔹بالاخره به جز ده نفر، كسى با جناب مسلم بن عقیل باقى نماند!! چون بهمسجد داخل شد، آن ده نفر نیز او را ترك نمودند و حضرت مسلم بى كس و تنها ماند. 🔸چون جناب مسلم كیفیّت این حال را مشاهده نمود، تنها از مسجد بیرون آمد و در كوچه هاى شهر كوفه مى گردید تا بر در خانه زنى رسید. نام آن زن «طَوْعَه» بود. در آن جا توقف نمود و از او جرعه اى آب طلبید. آن زنآب آورد و مسلم را سیراب نمود. 🔹جناب مسلم بن عقیل از او درخواست نمود كه در خانه خود او را جاى دهد. آن زن قبول نموده و به خانه خود، او را پناه داد. پس از آن، پسر آن زن به حال حضرت مسلم آگاه شد و با خبرچینی او خبر حضور مسلم به گوش ابن زیاد رسید ------------------------------------------ 📘 ع ♻️در ثواب نشر مطالب سهیم باشید♻️ 🌐📚 - پایگاه تخصصی روضه و مقتل اهل بیت علیهم السلام📚🌐 ✅ @hosenih_maghtal http://hosenih2.mihanblog.com
🔹آن حضرت براي خواندن نماز مغرب وارد مسجد كوفه شد، ودر حال نماز بود كه 😭آن ده نفر نيز از فشار فضاي ترور و وحشتي كه دگر باره در حال تحميل بود، پراكنده شدند؛ و 😭سفير حسين عليه‌السلام پس از نماز و نيايش، خود را تنهاي تنها يافت! 🔸او پس از اين كه خود را تنها يافت، گام به كوچه‌هاي كوفه نهاد و آمد تا به در سراي بانويي آزاده و آگاه رسيد، در آن جا درنگ نمود و از صاحب خانه كه نامش «» بود آب خوردن خواست.آن شير زن آگاه و نوانديش به درون خانه رفت و آب آورد و به آن حضرت داد، اما او پس از نوشيدن آب، گرفتاري خود را باز گفت، و ؛ و او نيز آن حضرت را به سراي خويش دعوت كرد، و به او پناه داد.آن زن پروا پيشه و شجاع ، پسري داشت كه از حضور «مسلم» در خانه آگاه شد، و با به جان خريدن ننگ جاسوسي، جريان را به هواداران استبداد گزارش كرد. ---------------------------------------------- 📘 ع ♻️در ثواب نشر مطالب سهیم باشید♻️ 🌐📚 - پایگاه تخصصی روضه و مقتل اهل بیت علیهم السلام📚🌐 @hosenih_maghtal http://hosenih2.mihanblog.com
بن عقیل 🔹عبیدالله بن زیاد، محمد بن اشعث را طلب كرده و گروهى را با او روانه نمود تا حضرت مسلم علیه السّلام را دستگیر نمایند. چون فرستادگان به در خانه «طَوْعَه» رسیدند . وقتی آواز سُم مَرْكَب ها به گوش مسلم رسید، زره را بر تن کرد و سوار بر اسب شد و با اصحاب ابن زیاد - لَعَنَهُمُ اللّهُ- در آویخت و مشغول جنگ شد تا گروهى از ایشان را به درک واصل کرد. 🔸پس محمد بن اشعث فریاد به او زد كه اى مسلم! تو در امانى. مسلم فرمود: امان نامه فاجران غدّار، ارزشى ندارد. مسلم باز با آنان مشغول جنگ گردید و اشعار حمران بن مالك خثعمى را كه در روز «قَرَن» انشاء نموده بود به طور رَجَز مى خواند: 🔹«اَقْسَمْتُ لا اءُقْتَلُ إِلاّ حُرّا»؛ یعنى : 🔸سوگند خورده ام كه جز به طریقمردانگى كشته نگردم ، اگر چه شربت ناگوار مرگ را به تلخى بنوشم خوش ندارم كه به خدعه و مكر گرفتار آدم هاى پست و دون، گردم و فریفته و مغرور آنان شوم. یا آنكه شربت خنك جوان مردى و شجاعت را به آب گرم ناگوار عجز و سستى مخلوط نمایم و دست از جنگ بكشم. هر مردى ناچار در روزگارى، دچار شرّ و سختى خواهد شد، ولى من با شمشیر تیز شما را مى زنم و از هیچ ضرر بیم ندارم. پس آن اَشْقیا آواز بر آوردند كه محمد بن اشعث به تو دروغ نمى گوید و تو را فریب نمى دهد. 🔹مسلم بن عقیل اصلاً التفاتى به جانب آنان نفرمود و چون زخم بسیار و جراحت بى شمار بر بدن نازنینش رسید و به این واسطه سست و ضعیفگردید؛ سربازان ابن زیاد، بر سر او هجوم آوردند و او را احاطه نمودند. ناگاه ملعونى از عقب سر آن جناب در آمد و نیزه بر پشت آن حضرت زد كه از صدمه آن نیزه، بر زمین افتاد. پس آن جماعت، مسلم را اسیر و دستگیر نمودند و به نزد ابن زیاد بردند. -------------------------------------------------- 📘 ع ♻️در ثواب نشر مطالب سهیم باشید♻️ 🌐📚 - پایگاه تخصصی روضه و مقتل اهل بیت علیهم السلام📚🌐 ✅ @hosenih_maghtal
السلام 🔹بعد از بی وفایی کوفیان و تنها شدن مسلم علیه السلام ، سفیر امام تنها در کوچه های کوفه سرگردان بود... 🔸طوعه زنی از دلدادگان اهل بیت به مسلم پناه داد اما پسر طوعه که فردی فاسق بود خبر ورود مسلم را به ماموران رساند... 🔹چون مسلم صدای شیهه اسبان را شنید ، لباس جنگ پوشید و به طوعه گفت تو نیکی و احسان را به پایان رسانیدی و بهره شفاعت خود را از رسول خدا(ص) گرفتی. من دیشب عمم امیرالمومنین را در خواب دیدم و فرمود : تو فردا با ما هستی. 🔸چون لشکر به دم خانه طوعه رسید ، مسلم ترسید که خانه را بر او آتش بزنند ، از خانه بیرون شد و چهل و دو تن آنها را کشت. 🔹چون مسلم جمعی از آنها را کشت و خبر به ابن زیاد رسید ، به محمد ابن اشعث نوشت ما تو را فرستادیم تا یک مرد را برای ما بیاوری. در یارانت شکاف سختی پدیدار شد. ✳️ابن اشعث نوشت: ای امیر! به گمانت مرا به دنبال یکی از تره فروش های کوفه یا عجم های پناهنده فرستادی؟ ✳️مگر نمی دانی که مرا دنبال شیری درنده و شمشیر برنده در دست پهلوانی پرنام ، از خاندان خیرالانام فرستام؟ ▪️ابن زیاد پیغام داد امانش بده تا بر او دست یابی... -------------------------------------------------- 📘 ع ♻️در ثواب نشر مطالب سهیم باشید♻️ 🌐📚 - پایگاه تخصصی روضه و مقتل اهل بیت علیهم السلام📚🌐 ✅ @hosenih_maghtal http://hosenih2.mihanblog.com
السلام 🔹مسلم را اسیر کردند... 🔸چون مسلم بر درِ قصر نشست ، کوزه آبی سردی دید و گفت : از این به من بدهید. گرفت بنوشد ، پر از خون شد و نتوانست بنوشد تا بار سوم که دندان های ثنایای او در جام افتاد و گفت : الحمدلله ! اگر قسمت من بود نوشیده بودم. 😭مسلم را بالای قصر بردند و او تسبیح و استغفار میکرد که با ضربتی سرش را از تنش جدا کردند. سرش از بالای دارالاماره به پایین افتاد و بدنش راهم به همراه سرش پایین انداختند... -------------------------------------------------- 📘 ع ♻️در ثواب نشر مطالب سهیم باشید♻️ 🌐📚 - پایگاه تخصصی روضه و مقتل اهل بیت علیهم السلام📚🌐 ✅ @hosenih_maghtal http://hosenih2.mihanblog.com
در دربار ابن زیاد و وی 🔹چون مسلم را داخل مجلس ابن زیاد نمودند، سلام نکرد. یكى از پاسبانان گفت: بر امیر سلام كن! مسلم فرمود: بس كن! واى بر تو باد، به خدا سوگند كه او امیر من نیست. 🔸عبیداللّه به سخن در آمده گفت: باكى بر تو نیست؛ سلام بكنى یا نكنى، كشته خواهى شد. 🔹مسلم بن عقیل فرمود: اگر تو مرا به قتل رسانى(تازگی ندارد) چرا كه همانا بدتر از تو بهتر از مرا کشته است و از این گذشته کشتن افراد به صورت هولناک و مثله کردن آن ها از پست فطرتی حکایت دارد که سزاوار توست و تو در داشتن این صفات غیر انسانی از همه شایسته تری. 🔸پس ابن زیاد گفت:  كه اى ناسپاس ، اى مخالف؛ بر پیشوای خود خروج كردى و میان مسلمانان تفرقه افکندی و آنان را به جان هم انداخته ای و فتنه انگیزی نمودی . 🔹مسلم علیه السّلام در جواب فرمود: اى ابن زیاد! دروغ گفتى ، به جز این نیست كه اجتماع مسلمین را معاویه پلید و فرزند عنید او یزید بر هم زدند و آنكه فتنه را در اسلام برانگیخت تو بودى و پدرت كه از نطفه غلامى بود از بنى عِلاج از طایفه ثَقیف و نام آن غلام «عبید»بود. و مرا امید دارم كه خداى متعال شهادتم را به دست بدترین مخلوقش روزى دهد. 🔸ابن زیاد گفت : تو را نفست در آرزویى انداخت كه خدا آن را از براى تو نخواست و در میانه تو و امیدت، حایل گردید و آن مقام را به اهلش رسانید. 🔹مسلم علیه السّلام فرمود: اى پسر مرجانه! مگر سزاوار خلافت و اهل آن كیست؟ ابن زیاد گفت: یزید! 🔸مسلم از راه طعنه فرمود: الحمدللّه. ما راضى و خشنودیم كه خدا بین ما و شما حكم فرماید. 🔹عبیداللّه گفت : مثل این که می پنداری شما در امر خلافت بهره و نصیبی دارید؟! 🔸مسلم فرمود: شك نیست بلكه یقین است كه ما بر حق هستیم. 🔹ابن زیاد گفت: اى مسلم! مرا خبر ده كه تو به چه كار به این شهر آمده اى؟ امور مردم منظم بود و تو آمدى تفرقه در میان ایشان افكندى و اختلاف كلمه بین آنان ایجاد نمودى . 🔸 مسلم علیه السّلام فرمود: من براى ایجاد تفرقه و فساد نیامده ام بلكه براى آن آمدم كه شما مُنْكر را ظاهر ساختید و معروف را به مانند شخص مرده دفن نمودید و بر مردم امیر شدید بدون آن كه ایشان راضى باشند. شما خلق را وا داشتید به آن چه خداى  متعال امر به آنها نفرموده و كار اسلام را در میان مردم به مانند پادشاهان فارس و روم جارى ساختید. ما آمدیم از براى آن كه معروف را به مردم امر و منكر را از آنها نهى كنیم و ایشان را دعوت به احكام قرآن و سنّت رسول الله نمودیم و ما شایسته این منصبِ امر و نهى بودیم و براى همین نیز قیام كردیم. 🔹ابن زیاد به ناسزا جناب امیرمؤ منان علیه السّلام و دو سیّد جوانان جناب حسن و حسین علیهماالسّلام و جناب مسلم بن عقیل - رضوان اللّه علیه - را نام مى برد و اهانت مى نمود. 🔸 مسلم فرمود: تو و پدرت سزاوارترید به ناسزا و دشنام ؛ اینك هر چه مى خواهى انجام ده اى دشمن خدا! 🔹پس آن شقى ، بكیر بن حمران را امر نمود كه آن سیّد مظلوم را بر بالاى قصر دارالاماره برده او را شهید سازد. بكیر چون آن جناب را بر بام قصر مى برد آن سیّد بزرگوار در آن حال مشغول به تسبیح پروردگار و توبه واستغفار و صلوات بر رسول اللّه صلّى اللّه علیه و آله بود. پس ضربتى بر گردن مسلم زد و او را به درجه شهادت رسانید و خود وحشت زده از بام قصر فرود آمد. 🔸ابن زیاد از او پرسید: تو را شد؟! آن شقى گفت : اى امیر! آن هنگامى كه آن جناب را شهید نمودم مرد سیاه چهره اى را در مقابل خود دیدم كه انگشتان خویش را به دندان مى گزید- یا آن كه گفت لبهاى خود را مى گزید- و من چنان ترسیدم كه تاكنون این گونه فَزَع در خود ندیدم . 🔸ابن زیاد گفت : شاید به خاطر وحشت زدگی تو باشد! -------------------------------------------- 📘 ع ♻️در ثواب نشر مطالب سهیم باشید♻️ 🌐📚 - پایگاه تخصصی روضه و مقتل اهل بیت علیهم السلام📚🌐 ✅ @hosenih_maghtal
🔹«عبيد» به عنصر حقيري به نام «بكير بن حمران» فرمان داد كه آن حضرت را بر بام كاخ استانداري ببرد و گردنش را بزند!و آن جنايتكار، «مسلم» را - كه بسان شيري در بند و زنجير بود و از شدت زخم‌ها و خونريزي بسيار، مشعل وجودش آخرين امواج نور و روشنايي را بر آن جامعه و دنياي تاريك انديش و تيره و تار مي‌پراكند و خيرخواهانه هديه مي‌كرد - بر بالاي بام برد، در حالي كه نام خدا را بر لب، و ياد او را بر كران تا كران دل و گستره‌ي قلب داشت، و ستايش خدا را مي‌گفت، و آمرزش او را جويا بود و بر پيامبرش درود مي فرستاد، گردنش را زد، و آن گاه خود لرزان و وحشت زده از بام كاخ بيداد فرود آمد. 🤔«عبيد» كه آثار ترس و لرزه را در چهره‌ي منحوس او ديد، پرسيد: چرا دستخوش هراس شده است؟ 😒پاسخ داد:هان اي امير! هنگام زدن گردن او، هيولاي سياه رو و زشت منظري را ديدم كه در برابرم انگشت بر دندان مي‌گزيد و يا لب خود را گاز مي‌گرفت! به همين جهت من به گونه‌اي ترسيدم كه هيچ گاه اين گونه دستخوش هراس نشده بودم.«ابن زياد» گفت: گويي ترس و خيال بر تو چيره شده است. -------------------------------------------------- 📘 ع ♻️در ثواب نشر مطالب سهیم باشید♻️ 🌐📚 - پایگاه تخصصی روضه و مقتل اهل بیت علیهم السلام📚🌐 @hosenih_maghtal http://hosenih2.mihanblog.com
علیه السلام 🔹۹ ذیحجه سال ۶۰ هجری به شهادت رسید. ابن زیاد دستور داد تن مسلم را به دار آویختند و سرش را به دمشق فرستاد. ✳️ و این اولین تنی بود از بنی هاشم که به دار آویزان شد و اول سر بود از آنان که به دمشق فرستاده شد.😭 🔸در مناقب گفته : یزید سر مسلم و هانی را بر دروازه دمشق آویخت. 🔹مقتل شیخ فخرالدین : تن مسلم و هانی را در بازارها میکشیدند که خبر به قبیله بنی مذحج رسید آنها بر اسب ها سوار شدند ، با آنها جنگیدند و تنها را گرفتند و غسل دادند و به خاک سپردند. -------------------------------------------------- 📘 ع ♻️در ثواب نشر مطالب سهیم باشید♻️ 🌐📚 - پایگاه تخصصی روضه و مقتل اهل بیت علیهم السلام📚🌐 ✅ @hosenih_maghtal http://hosenih2.mihanblog.com
علیه السلام 🔹امام از منزلگاه ثعلبیه خارج شده و حرکت نمود تا به منزلگاه زباله رسید... 🔸در اینجا بود که امام از خبر شهادت مسلم ابن عقیل مطلع گردید و این خبر را به همراهان خویش داد... ✳️😭 عده ای که به طمع دنیا همراه امام آمده بودند و یقینشان کامل نبود ، از اطراف حضرت جدا شدند. 🔸ولی اهل بیت امام و عده ای از یاران باوفای آن حضرت با او ماندند. #پ.ن: 1⃣مظلومیت کاروان حسینی از شهادت حضرت مسلم علنی شد. 2⃣اظطراب کودکان و زن های حرم شروع شد. 3⃣کسانی که اینجا امام را رها کردند کسانی هستند که چند ماه در کاروان حسینی مهمان بوده اند و اصحاب امام چند وقتی است از آنها پذیرایی کرده اند ، اینها نمک خوردند و ... 4⃣صدای گریه های یتیمان از اینجا در کاروان آغاز شد. 5⃣باتوجه به نامه های کوفیان ، کاروان حسینی به سمت شهری میرفت که همه منتظر قدومشان بودند اما از اینجا بود زمزمه های شهادت و اسرات و.... در کاروان پیچید... ✳️😭و در همه ی این اوضاع امان از دل زینب سلام الله علیها... -------------------------------------------------- 📘 ع ♻️در ثواب نشر مطالب سهیم باشید♻️ 🌐📚 - پایگاه تخصصی روضه و مقتل اهل بیت علیهم السلام📚🌐 ✅ @hosenih_maghtal http://hosenih2.mihanblog.com
🔹امام شب را در منزگاه ثعلبیه سپری کرد ، صبح مردی که از سمت کوفه می آمد خدمت امام رسید. 🔸سلام کرد و گفت : ⁉️ای پسر پیامبر چرا از حرم خدا و از حرم جدت رسول خدا بیرون آمدی؟ ✳️امام فرمود : 😭 ، صبر کردم 😭مرا و ، باز هم صبر کردم 😭تا اینکه ، من . ✳️به خدا سوگند این مردم مرا خواهند کشت ، اما خداوند 1⃣لباس بر تن آنها میکند 2⃣ را بر آنها مسلط میکند 3⃣حکومت ایشان را به کسی خواهد داد که آنان را از قوم سباء که زنی بر ایشان حکومت میکرد ، پست تر و ذلیل تر خواهد کرد. -------------------------------------------------- 📘 ع ♻️در ثواب نشر مطالب سهیم باشید♻️ 🌐📚 - پایگاه تخصصی روضه و مقتل اهل بیت علیهم السلام📚🌐 ✅ @hosenih_maghtal http://hosenih2.mihanblog.com
🔹هنگامی که خبر شهادت حضرت مسلم به کاروان رسید ، فضای بیابان آکنده از صدای شیون و گریه شده و سیل اشک بود که از دیدگان جاری گشت. ✳️ اما امام همچنان به سوی مقصود و هدفی که خداوند او را بدان فراخوانده بود میرفت. #پ.ن: 😭اینجا بود که امام دختر مسلم را صدا زد و دست نوازش یتیمی بر سرش کشید... 😭رقیه سلام الله هم شاهد این صحنه بود... -------------------------------------------------- 📘 ع ♻️در ثواب نشر مطالب سهیم باشید♻️ 🌐📚 - پایگاه تخصصی روضه و مقتل اهل بیت علیهم السلام📚🌐 ✅ @hosenih_maghtal
🔹امام وقتی خبر شهادت مسلم را شنید نامه ای نوشتند: 📩بسم الله الرحمن الرحیم ✉️اما بعد ، خبر جانگدازی به ما رسیده ، مسلم ابن عقیل و هانی ابن عروه و عبدالله ابن یقطر کشته شدند و شیعیان ما از ما کناره گرفتند ، هرکدام شما که دلش میخواهد برگردد ، بر او حرجی نیست و بیعت از او برداشته است. 🔹مردم از اطراف او به هر سو پراکنده شدند ، همان کسانی با او ماندند که از مدینه با وی حرکت کرده بودند و اندکی از آنها که به امام پیوسته بودند. ✳️ #پ.ن: عده ای به خاطر این از مکه همراه امام شدند که تصور میکردند مردم به امام لبیک بگویند و حکومت به دست ایشان بیافتد اما با انتشار این خبر همه کاروان حسینی را رها کردند و امام را تنها گذاشتند.... -------------------------------------------------- 📘 ع ♻️در ثواب نشر مطالب سهیم باشید♻️ 🌐📚 - پایگاه تخصصی روضه و مقتل اهل بیت علیهم السلام📚🌐 ✅ @hosenih_maghtal http://hosenih2.mihanblog.com
🔹از سوي ديگر جلاد خون آشام اموي، «محمد بن اشعث» را فراخواند و با برگزيدن او به سركردگي گروهي از اوباش و مردم ناآگاه كه خود را مسلمان هم مي‌پنداشتند! به او دستور داد تا «مسلم» را دستگير و احضار كند. 🔹هنگامي‌كه سپاه «عبيد» به در سراي آن شير زن رسيد، و «مسلم» صداي سم مركب‌هاي آنان را شنيد، زره‌ي خود را بر تن كرد و بر مركب نشست و براي دفاع از حق حيات و آزادي و امنيت خويش به تجاوزكاران اموي مسلك تاخت. 🔹او با شهامت و شجاعتي وصف ناپذير گروهي از تاريك انديشان را به خاك هلاك افكنده بود كه فرمانده آنان فرياد برآورد كه: ▪️«يا مسلم! لك الأمان.»هان اي جوانمرد! تو در امان هستي و ما ديگر با تو نمي‌جنگيم. 🔸او فرمود: امان و پيمان مكاران و بدكاران چه ارزشي دارد؟ و چگونه مي‌توان به امنيت دادن آنان اعتماد كرد؟ «و اي امان للغدرة الفجرة؟» 🔸و آن گاه به پيكار دليرانه‌ي خويش ادامه داد. 🔸سپاهيان استبداد فرياد بر آوردند كه:هان اي «مسلم»! فرمانده ما دروغ نمي‌گويد و فريبي در كار نيست. ما نمي‌خواهيم به تو دروغ بگوييم، و تو را فريب دهيم؛ بلكه اگر به راستي دست از پيكار بكشي در امنيت خواهي بود؛ اما آن آزاد مرد حق طلب، بدون توجه به وعده‌هاي پوچ دشمن به پيكار دليرانه‌ي خويش ادامه داد تا سرانجام بر اثر زخم‌هاي بسياري كه بر پيكرش وارد آمد و بر اثر خونريزي شديد ضعف بر او چيره شد، مورد يورش سخت قرار گرفت 😭و يكي از سپاهيان شوم استبداد از پشت سر با نيزه‌اش ضربتي سخت بر او وارد آورد، و آن شيرمرد از اسب بر زمين افتاد، و به بند اسارت كشيده شد. -------------------------------------------------- 📘 ع ♻️در ثواب نشر مطالب سهیم باشید♻️ 🌐📚 - پایگاه تخصصی روضه و مقتل اهل بیت علیهم السلام📚🌐 @hosenih_maghtal http://hosenih2.mihanblog.com
بن عقیل و شباهت با حضرت سیدالشهدا (ع) 🔹 مسلم بن عقیل چون صداى سُم اسبان و سر و صداى مردان را شنيد، دانست كه به سراغ وى آمده اند. پس با شمشير به سوى آنان آمد. آنان به خانه يورش آوردند. مسلم سخت با آنان درگير شد و آنان را با شمشير مى زد تا آنها را از خانه بيرون راند. آنان دوباره باز گشتند و باز مسلم سخت با آنان درگير شد. ميان مسلم و بُكَير بن حُمرانِ اَحمرى دو ضربه شمشير، رد و بدل شد. بُكَير ضربتى بر دهان مسلم زد و لب بالاى او قطع شد و شمشير بر لب پايين نشست و دندان هاى پيشين مسلم افتاد و مسلم هم ضربتى بر سر و ضربتى ديگر بر رگ گردن وى زد كه نزديك بود به عُمق [گردنش] رخنه كند. سپاهيان چون اوضاع را چنين ديدند از بالاى بام خانه بر مسلم هجوم آوردند و سنگ به طرفش پرتاب مى كردند و توده هاى نِى را آتش مى زدند و به سويش مى انداختند. مسلم چون اوضاع را چنين ديد با شمشيرِ برهنه به كوچه آمد و با آنان به نبرد پرداخت. -------------------------------------------------- 📚متن عربی: 🔸لَمّا سَمِعَ [مُسلِمٌ ] وَقعَ حَوافِرِ الخَيلِ، وأصواتَ الرِّجالِ، عَرَفَ أنَّهُ قَد اُتِيَ، فَخَرَجَ إلَيهِم بِسَيفِهِ، وَاقتَحَموا عَلَيهِ الدّارَ، فَشَدَّ عَلَيهِم يَضرِبُهُم بِسَيفِهِ حَتّى أخرَجَهُم مِنَ الدّارِ، ثُمَّ عادوا إلَيهِ فَشَدَّ عَلَيهِم كَذلِكَ، فَاختَلَفَ هُوَ وبُكَيرُ بنُ حُمرانَ الأَحمَرِيُّ ضَربَتَينِ، فَضَرَبَ بُكَيرٌ فَمَ مُسلِمٍ فَقَطَعَ شَفَتَهُ العُليا ، وأشرَعَ السَّيفَ فِي السُّفلى، ونَصَلَت لَها ثَنِيَّتاهُ، فَضَرَبَهُ مُسلِمٌ ضَربَةً في رَأسِهِ مُنكَرَةً، وثَنّى بِاُخرى عَلى حَبلِ العاتِقِ كادَت تَطلُعُ عَلى جَوفِهِ. فَلَمّا رَأَوا ذلِكَ أشرَفوا عَلَيهِ مِن فَوقِ ظَهرِ البَيتِ، فَأَخَذوا يَرمونَهُ بِالحِجارَةِ، ويُلهِبونَ النّارَ في أطنانِ القَصَبِ، ثُمَّ يَقلِبونَها عَلَيهِ مِن فَوقِ البَيت، فَلَمّا رَأى ذلِكَ خَرَجَ عَلَيهِم مُصلِتا بِسَيفِهِ فِي السِّكَّةِ فَقاتَلَهُم. -------------------------------------------------- 📘 ، ج5، ص 373 ع ♻️در ثواب نشر مطالب سهیم باشید♻️ 🌐📚 - پایگاه تخصصی روضه و مقتل اهل بیت علیهم السلام📚🌐 @hosenih_maghtal
به مسلم بن عقیل 📚الفتوح ابن اعثم کوفی: ج ۵ ص ۵٣: 🔸و جَعَلَ یُقاتِلُ حَتّى اُثخِنَ بِالجِراحِ وضَعُفَ عَنِ القِتالِ، وتَکاثَروا عَلَیهِ فَجَعَلوا یَرمونَهُ بِالنَّبلِ وَالحِجارَةِ، فَقالَ مُسلِمٌ: وَیلَکُم! ما لَکُم تَرمونَنی بِالحِجارَةِ کَما تُرمَى الکُفّارُ، وأنَا مِن أهلِ بَیتِ الأَنبِیاءِ الأَبرارِ؟! وَیلَکُم! أما تَرعَونَ حَقَّ رَسولِ اللّه ِصلى الله علیه و آله وذرِّیَّتِهِ؟ 🔹ترجمه: مسلم بن عقیل به نبرد، ادامه داد تا جراحت هاى سنگینى بر او وارد شد و از جنگیدن ناتوان شد. جمعیت بر او یورش بردند و با تیر و سنگ بر او مى‌زدند. مسلم گفت: واى بر شما! آیا به سویم سنگ، پرتاب مى کنید ـ آن گونه که به کفّار ، سنگ مى زنند ـ ، در حالى که من از خانواده پیامبرانِ ابرارم؟ آیا حقّ پیامبر را در باره خاندانش پاس نمى دارید؟ ✅وجه _حسین: 📚الإرشاد شیخ مفید ج ٢ ص ١١١، إعلام 📚الورى طبرسی ج ١ ص ۴۶٨ ، روضة 📚الواعظین ابن فتال نیشابوری، ص ٢٠٨: 🔸و بَقِیَ وَحدَهُ وقَد اُثخِنَ بِالجِراحِ فی رَأسِهِ و بَدَنِهِ فَجَعَلَ یُضارِبُهُم بِسَیفِهِ و هُم یَتَفَرَّقونَ عَنهُ یَمینا و شِمالاً. 🔹ترجمه: امام حسین علیه السلام از زخم هاى تن و سرش سنگین شده و تنها مانده بود، آنان را با شمشیر مى زد و آنها ، از چپ و راستِ او مى‌گریختند. 📚مثیر الأحزان ابن نما حلی ص ٧٣ : 🔸فَوَقَفَ [الحُسَینُ علیه السلام ] وقَد ضَعُفَ عَنِ القِتالِ، أتاهُ حَجَرٌ عَلى جَبهَتِه هَشَمَها ثُمَّ أتاهُ سَهمٌ لَهُ ثَلاثُ شُعَبٍ مَسمومٌ فَوَقَعَ عَلى قَلبِهِ … 🔹ترجمه: امام حسین علیه السلام که بر اثر نبرد کم توان شده بود ایستاد. سنگى به پیشانى اش خورد و آن را شکست. سپس تیر سه شاخه مسمومى آمد و بر قلبش نشست. ✅تذکر: 🔺 دیگر هم وجود دارد:        1. تنها شدن مسلم بن عقیل.        2. دیگری جراحت های وارده به لب و دندان مسلم. -------------------------------------------------- ع ♻️در ثواب نشر مطالب سهیم باشید♻️ 🌐📚 - پایگاه تخصصی روضه و مقتل اهل بیت علیهم السلام📚🌐 ✅ @hosenih_maghtal http://hosenih2.mihanblog.com
(علیه السلام) در تشنگی 🔹مسلم گفت: واى بر شما! چرا به سويم سنگ پرتاب مى كنيد ـ آن گونه كه به كفّار، سنگ مى زنند ـ در حالى كه من از خاندان پيامبر برگزيده ام؟ واى بر شما ! آيا حقّ پيامبر خدا را پاس نمى داريد و حقّ نزديكانِ او را حرمت نمى نهيد؟! آن گاه با ناتوانى بر آنان يورش بُرد و آنان را به سوى كوچه ها و دروازه ها فرارى داد. آن گاه باز گشت و بر درِ خانه اى تكيه داد . جمعيت به سويش باز گشتند. محمّد بن اشعث بر آنان بانگ زد: رهايش كنيد تا با او سخن بگويم. آن گاه به مسلم نزديك شد و گفت: واى بر ت ، اى پسر عقيل! خودت را به كشتن مده. تو در امانى و خونت بر گردن من است. تو در پناه منى. مسلم گفت: اى پسر اشعث ! گمان مى كنى تا وقتى كه نيرو براى جنگيدن دارم دست تسليم دراز مى كنم؟ نه به خدا ! هرگز چنين نمى شود. آن گاه بر او يورش بُرد و او را تا پيش يارانش عقب راند و به جايگاه خود باز گشت و مى گفت: بار خدايا ! عطش توانم را بُرده است! ولى كسى جرئت نداشت به او آب بدهد، يا به وى نزديك شود. پسر اشعث به يارانش گفت: اين ، براى شما ننگ و عار است كه اين چنين از يك نفر درمانده شده ايد! همه با هم، يكباره بر او يورش بريد. آنان بر مسلم حمله كردند و مسلم هم بر آنان يورش بُرد. مردى كوفى به نام بُكَير بن حُمرانِ احمرى به سمت مسلم آمد و دو ضربت ميان آن دو رد و بدل شد. بُكَير بر لب بالاى مسلم ضربتى زد و مسلم نيز ضربتى بر او زد كه كشته بر زمين افتاد. مسلم از پشت سر، نيزه خورد و بر زمين افتاد و به اسارت گرفته شد و اسب و سلاحش را برداشتند و مردى از بنى سُلَيم به نام عبيد اللّه بن عبّاس جلو آمد و عمامه اش را برداشت. ▪️امام حسين عليه السلام تشنه شد و كاسه آبى خواست. هنگامى كه آن را به دهان بُرد حُصَين بن نُمَير تيرى به سوى او انداخت كه به دهانش فرو رفت و ميان او و آب نوشيدن مانع شد و امام حسين عليه السلام كاسه را از دست فرو گذاشت .٢ -------------------------------------------------- 📚متن عربی: 🔸 ... فَقالَ مُسلِمٌ، وَيلَكُم! ما لَكُم تَرمونّي بِالحِجارَةِ كَما تُرمَى الكُفّارُ، وأنَا مِن أهلِ بَيتِ النَّبِيِّ المُختارِ؟! وَيلَكُم! أما تَرعَونَ حَقَّ رَسولِ اللّه، ولا حَقَّ قُرباهُ ؟ ثُمَّ حَمَلَ عَلَيهِم ـ في ضَعفِهِ ـ فَهَزَمَهُم وكَسَرَهُم فِي الدُّروبِ وَالسِّكَكِ. ثُمَّ رَجَعَ وأسنَدَ ظَهرَهُ عَلى بابِ دارٍ مِن تِلكَ الدّورِ، ورَجَعَ القَومُ إلَيهِ، فَصاحَ بِهِم مُحَمَّدُ بنُ الأَشعَثِ: ذَروهُ حَتّى اُكَلِّمَهُ بِما اُريدُ، فَدَنا مِنهُ وقالَ: وَيحَكَ يَابنَ عَقيلٍ! لا تَقتُل نَفسَكَ، أنتَ آمِنٌ ودَمُكَ في عُنُقي، وأنتَ في ذِمَّتي. فَقالَ مُسلِمٌ: أتَظُنُّ يَابنَ الأَشعَثِ أنّي اُعطي بِيَدي وأنَا أقدِرُ عَلَى القِتالِ؟! لا وَاللّه ِ لا يَكونُ ذلِكَ أبَدا. ثُمَّ حَمَلَ عَلَيهِ فَأَلحَقَهُ بِأَصحابِهِ، ثُمَّ رَجَعَ إلى مَوضِعِهِ وهُوَ يَقولُ: اللّهُمَّ إنَّ العَطَشَ قَد بَلَغَ مِنّي، فَلَم يَجتَرِئ أحَدٌ أن يَسقِيَهُ الماءَ ويَدنُوَ مِنهُ. فَقالَ ابنُ الأَشعَثِ لِأَصحابِهِ: إنَّ هذا لَهُوَ العارُ وَالشَّنار، أتَجزَعونَ مِن رَجُلٍ واحِدٍ هذَا الجَزَعَ؟ اِحمِلوا عَلَيهِ بِأَجمَعِكُم حَملَةَ رَجُلٍ واحِدٍ. فَحَمَلوا عَلَيهِ وحَمَلَ عَلَيهِم، وقَصَدَهُ رَجُلٌ مِن أهلِ الكوفَةِ يُقالُ لَهُ بُكَيرُ بنُ حُمرانَ الأَحمَرِيُّ، فَاختَلَفا بِضَربَتَينِ: ضَرَبَهُ بُكَيرٌ عَلى شَفَتِهِ العُليا، وضَرَبَهُ مُسلِمٌ فَبَلَغَتِ الضَّربَةُ جَوفَهُ فَأَسقَطَهُ قَتيلاً. وطُعِنَ [مُسلِمٌ] مِن وَرائِهِ فَسَقَطَ إلَى الأَرضِ، فَاُخِذَ أسيرا، ثُمَّ اُخِذَ فَرَسُهُ وسِلاحُهُ، وتَقَدَّمَ رَجُلٌ مِن بَني سُلَيمٍ يُقالُ لَهُ عُبَيدُ اللّه بنُ العَبّاسِ، فَأَخَذَ عِمامَتَهُ. 🔸٢ _ عَطِشَ الحُسَينُ عليه السلام فَدَعا بِقَدَحٍ مِن ماءٍ فَلَمّا وَضَعَهُ في فيهِ رَماهُ الحُصَينُ بنُ نُمَيرٍ بِسَهمٍ فَدَخَلَ فَمَهُ، وحالَ بَينَهُ وبَينَ شُربِ الماءِ ، فَوَضَعَ القَدَحَ مِن يَدِهِ . -------------------------------------------------- 📘 عليه السلام : ج ١ ص ٢٠٩ ؛ احمد بن داود دینوری : ص ٢٥٨ ع ♻️در ثواب نشر مطالب سهیم باشید♻️ 🌐📚 - پایگاه تخصصی روضه و مقتل اهل بیت علیهم السلام📚🌐 @hosenih_maghtal