🍂
🔻 بابا نظر _ ۸۱
شهید محمدحسن نظر نژاد
تدوین: مصطفی رحیمی
•┈••✾❀○❀✾••┈•
🔻 عملیات بدر
🔘 ما باید کمین میزدیم. آقای مصباحی رفت که مکانهای کمین را مشخص کند. بعد هم باید می آمدیم و به طور کامل خط دفاعی درست میکردیم.
دژ را بررسی کردیم. لشکر ۵ نصر در قسمت بالای دژ موضع گرفت. ما کیسه فرستادیم آنها را پر میکردند و میبردند. دژ درست شد، دژی روی جاده خندق آن شب تا ارتفاع یک متر و خرده ای کیسه چیده و پشت آن را خاکریز زده بودیم.
🔘 خط دفاعی درست شد. روز بعد به آقای مقدادیان گفتم: بیا برویم مقداری پل متحرک بیاوریم تا آبراه شعبان را درست کنیم.
عراقی ها لشکر امام حسین (ع) را عقب زده بودند. دیگر در آن قسمت جناح نداشتیم و برای نفوذ دشمن رها شده بود. پل ها را در عقبه به هم بستیم و آوردیم و رفتم بالای پلها خوابیدم. حدود دو ساعت طول کشید تا به جلو برسیم. مقدادیان و حسین زاده سکاندار قایق بودند. گفتم یواش بروید و سعی کنید که اینها چپ نشود. یک موقع دیدم نمیتوانم نفس بکشم. خودم را تکان دادم دیدم زیر آب هستم! بعد از مقداری دست و پا زدن، سعی کردم بیرون بیایم.
🔘 پل ها در آب افتاده بود. امیدم قطع شد. داشتم غرق میشدم. یک مرتبه سرم را از کنار یک پل بیرون آوردم و بالا آمدم. دیدم هر دو سکاندار با صدای بلند سرود میخوانند. هر چه جیغ کشیدم، گوش نمیدادند. علی پور که از پشت سر با قایق می آمد متوجه من شده بود. صدا کرده بود. مقدادیان نگاه کرده بود و دیده بود من نیستم. پل ها را از قایق باز کردند و فرار کرده بودند. فهمیده بودند که من اگر بالا بیایم کتک شان میزنم! علی پور آمد و من را توی قایق خودش برد. بعد هــم پل ها را آوردیم. پلها را به هم وصل کردیم. قرارگاهی محکم و کمین مورد نظر احداث شد.
🔘 حاجی شریفی و معافیان به انتهای فلکه امام رضا(ع) رفتند و در یک سنگر عراقی، چای و شکر گیر آورده بودند. کتری را گذاشته و نشسته بودند به چای درست کردن. یک موقع دیدم آقای میرزایی آمد و گفت که حاجی شریفی چای درست کرده. رفتیم و دیدیم شریفی با حسین معافیان نشسته اند و چای میخورند. گفتند: شکر هم هست. نشستیم و چای خوردیم. نگاهی به پشت سنگر کردم. دیدم یک نفر عراقی آنجاست. گفتند این بدبخت است از ترس ما مخفی شده و کاری ندارد. دایم زاری میکند و اسلحه اش را نشان میدهد!
گفتم: او را بردارید و ببرید. داخل سنگر بهداری عراقیها، قرارگاهمان را زدیم. چون محل اورژانس عراقیها بود از تمیزی برق میزد.
🔘 سنگر دو بخش داشت: بخش پزشکان و دیگری بخش بیماران. مقدادیان که لباسهای خیس خودش را در آورده بود قابلمه ای پیدا کرده بود و مرتب با دستش به ته قابلمه میزد. خودش را هم تکان میداد و..... جلوی در سنگر را گرفتم. داخل سنگر تاریک بود. سه چهار تا تیپا به او زدم گفتم اگر دستم به تو برسد، میدانم چکارت کنم. او تا صدای مرا شنید گفت حاج آقا، غلط کردم. اشتباه کردم... گفتم لاکردار مرا توی آب خندق میکنی و آواز میخوانی؟ اینجا هم آمدی و برای عزای من تمپو میزنی!
🔘 حاجی شریفی رسید و گفت حالا این دفعه را به خاطر من ببخش. مقدادیان هم گفت: بابانظر مرا نزن، ریش حاجی شریفی از ریش تــو ریش تو سفیدتر است.
گفتم: زود برو و لباسهایت را بپوش.
بیرون رفت و وقتی برگشت دیدم یک نفر با لباس پلنگی می آید. اونیفورم عراقی تنش کرده بود. شلوار گشاد و سیاه رنگی به پا داشت و کت و کاپشن نو پلنگی هم دستش بود. گفت: بابانظر! این را هم برای شما آوردم.
خیلی ناراحت شدم از این که میرفتند لباسهای عراقی را بر می داشتند، خیلی بدم می آمد. لباس را از دست او گرفتم و داخل گل ها انداختم. بعد با پا لگدشان کردم و گفتم: من به روزی نمی افتم که کهنه عراقی ها را بپوشم.
┄═❁๑🍃๑🌺๑🍃๑❁═┄
https://eitaa.com/hosiniya
🍂 یادش بخیر
عملیات بدر
╌╌⊰○⊱╌╌
سه راه خندق .. و ما ادراک ما سه راه خندق!
گرگ و میش هوا بود که نیروهایمان بعد از یک درگیری نسبتا سنگین، در سمت چپ سه راهی خندق و روی سیل بند آن مستقر شدند.
همه منتظر لشکر ۵ نصر بودیم تا از را برسد و در این نقطه دست در دست هم بذاریم و دو لشکر ۵ و ۷ ولیعصر عج رو پیوند دهیم.
ولی دریغ و صد دریغ از رسیدن اونها.
عراق هم فهمیده بود که در این نقطه شکافی بین دو لشکر ایجاد شده و می تونه نفوذ کنه.
به همین خاطر چپ و راست تک میزد و دیوونه وار نیرو وارد می کرد. ولی بچهها با چنگ و دندون ایستادند و شهید دادند و این نقطه مهم رو نگهداشتن.
فردای اونروز هم، چشم انتظاری ما به یئس نشست و باز خبری نشد.
عصر روز دوم خبر رسید ادوات نظامی عراق روی جاده منتهی به خندق آماده اند تا دم دمای صبح کار رو یکسره کنند.
باید پیشدستی می کردیم که کردیم.
ِاونشب، با زدن ابتدا و انتهای صف ماشین آلات دشمن، آتش بازی عجیبی راه انداختیم، تا هم تک شون رو خنثی کنیم و هم با لشکر ۵ نصر و لشکر امام حسین علیه السلام الحاق کنیم، ولی باز...نشد که نشد.
تا روز هفتم مقاومت کردیم و دستور تعویض نیرو رسید و با باور پیروزی، به پد ۸ آمدیم و بعد از ۱۰ روز مرخصی برگشتیم و فهمیدیم که همه را پس داده و برگشته ایم..
..و داغ سنگین و شکننده شهیدان سه راه خندق، جز با پیام حضرت امام التیام نیافت. پیامی که سرشار از امید بود و دستور آمادگی برای عملیات آینده، یعنی والفجر ۸ و فتح فاو
┄═❁๑🍃๑🌺๑🍃๑❁═┄
#یادش_بخیر
https://eitaa.com/hosiniya
16.24M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🍂 قطعه ای از فیلم عملیات بدر
شرق دجله ، سال ۶۳
https://eitaa.com/hosiniya
┄═❁๑🍃๑🌺๑🍃๑❁═┄
#کلیپ
#نماهنگ
#عملیات_بدر
8.57M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
نوکر هرچی پیرتر . شیرین تر
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
ترجمه ساده ص۲۱۲
آیات۲۶تا۳۳یونس
6.62M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
خواندن آیت الکرسی برای اموات