💫✨﷽✨
✨ #پندانـــــــهـــ
بزرگی می گوید موفقیت نتیجه 3 عبارت است:
۱- تجربه دیروز
۲-استفاده امروز
۳-امید به فردا
ولی اغلب ما با
3 عبارت زندگی میکنیم:
۱- حسرت دیروز
۲- اتلاف امروز
۳-ترس از فردا
https://eitaa.com/hosiniya
✨﷽✨
#پندانه
✍عابدی بود که شاگردان زیادی داشت و حتی مردم عامه هم مرید او بودند و آوازهاش همه جا پیچیده بود.
🔸عابد روزی به آبادی دیگری رفت و برای خرید نان به نانوایی مراجعه کرد. چون لباس درستی نپوشیده بود، نانوا به او نان نداد و عابد رفت.
🔹مردی که آنجا بود عابد را شناخت و به نانوا گفت:
این مرد را می شناسی؟
🔸نانوا گفت:
نه.
🔹مرد گفت:
فلان عابد بود.
🔸نانوا گفت:
من از مریدان او هستم.
🔹سپس به دنبال عابد دوید و گفت:
میخواهم شاگرد شما باشم.
🔸اما عابد قبول نکرد. نانوا گفت:
اگر قبول کنی من امشب تمام آبادی را طعام میدهم.
🔹عابد قبول کرد. وقتی همه شام خوردند، نانوا گفت:
سرورم دوزخ یعنی چه؟
🔸عابد گفت:
دوزخ یعنی اینکه تو برای رضای خدا یک نان به بنده خدا ندادی ولی برای رضایت دل بنده خدا یک آبادی را نان دادی!
🔅امام جعفرصادق (عليهالسلام):
«عمل خالص آن عملی است که دوست نداری درباره آن، احدی جز خدای سبحان از تو تعريف و تمجيد کند.»
📚وسائل الشیعه، جلد ۱، صفحه ۶۰
✨﷽✨
✨ #پندانـــــــهـــ
❣#پند_لقمان_حکیم_به_فرزند 👇🏻
🌼هزار حکمت آموختم که از آن،
چهارصد حکمت انتخاب کردم و از آن چهارصد،
هشت کلمه برگزیدم که جامع کلمات است؛
🍃دو چیز را هرگز فراموش مکن؛
❣خدا و مرگ را
🌼دو چیز را همیشه فراموش کن؛
❣هنگامی که به کسی خوبی کردی
❣زمانی که از کسی بدی دیدی
🍃هرگاه به مجلسی وارد شدی زبان نگه دار
🌼اگر به سفره ای وارد شدی شکم نگه دار
🍃وقتی وارد خانه ای شدی چشم نگه دار
🌼و زمانی که برای نماز ایستادی دل نگه دار👌🏻
✨﷽✨
#پندانه
🌼باز شدن درب جهنم با یک جمله!
✍مدتی است که این اصطلاح بین مردم رایج شده است: "اعصاب نداریم" و این جمله گویی کلید توجیه هر بداخلاقی و بدرفتاری شده است!اما آیا این جمله ما را از عواقب اعمال ناخوشایندمان تبرئه میکند؟مثلا بر اثر خستگی و کلافگی بر سر پدر و مادرمان یا دوست و همکارمان فریاد میکشیم و در نهایت با هزار تا منت گذاشتن میگوییم: "اعصاب نداریم" و انتظار دلجویی هم داریم!
پس کی میخواهیم حقالناسهای ناشی از این رذیله اخلاقی را از گردنمان برداریم؟ "پرخاشگری" رذیلهای سمی است که دنیا و آخرت ما را به باد میدهد. رذیلهای که ائمه معصومین علیهمالسلام به شدت از آن نهی کردهاند. پیامبر صلی الله علیه و آله میفرمایند:«در مسلمان دو خصلت روا نیست: بخل و بداخلاقى.» در حدیث دیگری از پیامبر صلى الله علیه و آله میخوانیم كه فرمودند: «بیشترین چیزی كه امت من به سبب آن وارد بهشت میشوند تقوی و حسن خُلق است.»
حضرت علی علیهالسلام میفرمایند: «كاملترین شما از نظر ایمان كسی است كه اخلاقش نیكوتر باشد.»باید توجه داشته باشیم که تحمل ناملایمات و سختیهای روزگار برای ما آرامش دنیا و آخرت را در پی دارد و دامن زدن به این ناملایمات علاوه بر تیره کردن دنیایمان راهی مستقیم به جهنم است.
📚جهاد النفس وسائل الشیعة/ترجمه افراسیابى 69/281
📚احتجاجات/ترجمه بحار الانوار/ج35٠،2
✨﷽✨
#پندانه
🔴 شیطان کجاست؟
✍واقعا شيطان را در شهر نمیبينی؟ او اينجاست و بیداد میکنه اما ما نمیبینیم.
🔸لابهلای كمفروشیهای بقال محل،
توی فحشهای ركيک همسایه به همسایه،
روی روسری بادبرده دختركان شهر،
روی ساپورتهای بدننما،
و مردانی که خودشان را مثل زن آرایش میکنند.
🔹تو واقعا صدای خندههايش را نمیشنوی؟
🔸لای موسيقیهای تند ماشينها،
توی دعواهای بیانتهای پدر و پسر،
توی بیاحترامی به پدر و مادر،
بين جيغهای پيرزن مالباخته!
🔹تو واقعا جولان دادنش را ميان زمين و آسمان نمیبينی؟
🔸نمیبينی دنيا را چقدر قشنگ رنگآميزی كرده و بیآنكه من و تو بدونیم "جاهليت مدرن" را برايمان سوغات آورده است؟
توی وجود من و تو چقدر شک و شبهه انداخته است؟
توی رختخواب گرم و نرمت موقع نماز صبح؟
زمان پنهان كردن اسكناسهايت وقت ديدن صندوق صدقات؟
🔹نفوذش را نمیبینی؟
🔸موقع باز كردن سايتهای ناجور اينترنت،
میان تغییر لب و بینی و چهره انسانها و دست بردن در کار خدا.
🔹او همين جاست. هرجا كه حق نباشد، هرجا كه از یاد خدا غافل باشیم.
🔸چقدر به شيطان نخ میدهيم!؟
💠 ای مردم از گامهای شیطان پیروی نکنید، همانا او برای شما دشمنی آشکار است. (بقره:168)
✨﷽✨
✨ #پندانـــــــهـــ
وقتی حضرت آدم ‹ع›،
از بهشت به زمین هبوط میکرد،
جبرئیل به او گفت؛ ای آدم،
اگر میخواهی دوباره به بهشت برگردی،
«اهل سکوت باش» و «از زبانت مراقبت کن.!»
https://eitaa.com/hosiniya
✨﷽✨
✨ #پندانـــــــهـــ
حرف مردم مانند موج دریاست
اگر در مقابلش بایستی خسته ات میکند !!
و اگر با آن همراهی کنی غرقت میکند !!
قرار نیست که همه ی آدم ها شما را درک کنند و این اشکالی ندارد.
آن ها حق دارند نظر دهند
و شما کاملا حق دارید آن را نادیده بگیرید ......
#پندانه
✍اگر فردا صبح از خواب بیدار شوید و ببینید که ۲۰ کیلو چاق شدهاید، نگران نمیشوید؟البته که میشوید! سراسیمه به بیمارستان تلفن میزنید و میگویید: الوو، اورژانس؟ کمک، کمک، من چاق شدهام!
اما اگر همین اتفاق به تدریج رخ بدهد، یک کیلو این ماه، یک کیلو ماه آینده و… آیا باز هم همین عکسالعمل را نشان میدهید؟ نه! با بیخیالی از کنارش میگذرید.برای کسانی که ورشکسته میشوند، اضافهوزن میآورند، طلاق میگیرند یا آخر ترم مشروط میشوند، این حوادث دفعتاً اتفاق نمیافتد.
یک ذره امروز، یک ذره فردا و سرانجام یک روز هم انفجار و سپس میپرسیم: چرا این اتفاق افتاد؟زندگی ماهیّت انبار شوندگی دارد. هر اتفاقی به اتفاق دیگر افزوده میشود، مثل قطرههای آب که صخرههای سنگی را میفرساید.اصل قورباغهای به ما هشدار میدهد که مراقب شرایطی که به آن عادت میکنید، باشید!
ما باید هر روز این پرسش را برای خود مطرح کنیم: به کجا دارم میروم؟ آیا من سالمتر، فهیمتر، با فرهنگتر و عاقلتر از سال گذشتهام هستم؟ و اگر پاسخ منفی است بیدرنگ باید در کارهای خود تجدیدنظر کنیم.
@hosiniya
✨﷽✨
#پندانه
🔴سم کشندهای به نام استرس
✍در روزگاران قدیم دو همسایه بودند که همیشه با هم نزاع و دعوا داشتند. یک روز با هم قرار گذاشتند که هر کدام دارویی بسازد و به دیگری بدهد تا یکی بمیرد و دیگری که میماند لااقل در آسایش زندگی کند! برای همین سکهای به هوا انداختند و شیر و خط کردند که کدام یکی اول سم را بخورد. قرعه به نام همسایه دوم افتاد. پس همسایه اول به بازار رفت و از عطاری قویترین سمی که داشت را خرید و به همسایهاش داد تا بخورد. همسایه دوم سم را سرکشید و به خانهاش رفت. قبلا به خدمتکارانش گفته بود حوض را برایش از آب گرم پر کنند و یک ظرف دوغ پر نمک هم کنار حوض آماده بگذارند. همین که به خانه رسید، ظرف بزرگ دوغ را سر کشید و وارد حوض شد. کمی دست و پا زد و شنا کرد و هرچه خورده بود را برگرداند و پس از آنکه معدهاش تخلیه و تمیز شد، به اتاق رفت و تخت خوابید.
صبح روز بعد سالم بیدار شد و به سراغ همسایهاش رفت و گفت: من جان سالم به در بردم، حالا نوبت من است که سمی بسازم و طبق قرار تو آن را بخوری.او به بازار رفت و نمد بزرگی خرید و به خانه برد. خدمتکارانش را هم صدا کرد و به آنها گفت: از حالا فقط کارتان این است که از صبح تا غروب این نمد را با چوب بکوبید!همسایه اول هر روز میشنید که مرد همسایه در تدارک تهیه سم است! از صبح تا شب مواد سم را میکوبد.
با هر ضربه و هر صدا که میشنید نگرانی و ترسش بیشتر میشد و پیش خودش به سم مهلکی که داشتند برایش تهیه میکردند فکر میکرد. کم کم نگرانی و ترس همه وجودش را گرفت و آسایشی برایش نماند. شبها ترس، خواب از چشمانش ربوده بود و روزها با هر صدایی که از خانه همسایه میشنید، دلهرهاش بیشتر میشد و تشویش سراسر وجودش را میگرفت. هر چوبی که بر نمد کوبیده میشد برای او ضربهای بود که در نظرش سم را مهلکتر میکرد.
روز سوم خبر رسید که مرده است. او قبل از اینکه سمی بخورد، از ترس مرده بود.این داستان حکایت این روزهای بعضی از ماست. مادامی که روحیه ما شاداب و سرزنده باشد کرونا یا هر بیماری دیگری قوی نیست. خیلیها مغلوب استرس و نگرانی میشوند تا خود بیماری.
https://eitaa.com/hosiniya
┄┅┅┅┅❀💠❀┅┅┅┅┄
✨﷽✨
✨ #پندانـــــــهـــ
👀چشمی که دائم عيبهای ديگران را ببيند، آن عيب را به ذهن منتقل ميکند.
و ذهنی که دائما با عيبهای ديگران درگير است، آرامش ندارد، درونش متلاطم و آشفته است.
در عوض چشمی که ياد گرفته است هميشه زیباییها را ببيند، اول از همه خودش آرامش پيدا می کند.
چون چشم زيبا بين عيبهای ديگران را نمی بيند و دنيای درونش دنيای قشنگیهاست...
❣گرت عیبجویی بود در سرشت
نبینی ز طاووس جز پای زشت🦚
❣
https://eitaa.com/hosiniya
✨﷽✨
#پندانه
🔴حکایتی فراموش شده
✍حکیم فرزانهای، همه مردم شهر را جمع کرد تا برای آنها حکایت فراموش شدهای را بازگو کند.
از چند روز قبل، مریدان حکیم در سراسر شهر جار زدند و مردم را آگاه کردند.
از این رو جمع کثیری در روز موعود برای شنیدن حکایت فراموش شده گرد آمدند.
حکیم بالای منبر رفت و گفت:
روزی روزگاری پسربچهای زندگی میکرد، بعد از گذشت ایامی جوان شد، سپس ازدواج کرد و صاحب بچهای شد، به سختی کار کرد، سپس خانه و تجارتخانهای برای خود دستوپا کرد.
آنگاه حکیم ساکت شد، مردم ابتدا کمی صبر کردند، عاقبت عصبانی شده و فریاد کشیدند:
خُب! که چی؟
حکیم به نشانه تاسف سری تکان داد و گفت:
که چی را از خودتان بپرسید، این داستان زندگی خود شماست!
راستی که چی؟!
آیا واقعا هدف از آفرینش انسان فقط همین چیزهایی بود که حکیم گفت!؟
به حق باید گفت که این حکیم فرزانه به بهترین شکل ممکن مردمان شهرش را پند داد.
✨﷽✨
#پندانه
✅ بهدوش گرفتن بار سنگین نیازمندان، دلت را سبک میکند
✍در یک شب سرد زمستانی، تاجر ثروتمندی به زیارت امام رضا (علیهالسلام) مشرف شد. هر روز به حرم میآمد اما دریغ از یک قطره اشک. دل سنگین بود و هیچ حالی نداشت. با خودش فکر کرد که دیگر فایدهای ندارد. به همین خاطر، برای برگشت بلیط هواپیما گرفت. هنوز تا پرواز، چند ساعتی وقت داشت. در کوچهای راه میرفت که دید پیرمردی بار سنگینی روی چرخدستیاش گذاشته و آن را به سختی میبرد.
تاجر کمکش کرد و همزمان به او گفت: مگر مجبوری این بار سنگین را حرکت بدهی؟ پیرمرد گفت:ای آقا! دست روی دلم نگذار، دختر دمبختی دارم که برای جهیزیهاش ماندهام. همسرم گفته تا پول جهیزیه را تهیه نکردهام به خانه برنگردم. من مجبورم بارهای سنگین را جابهجا کنم تا پول بیشتری در بیاورم.
تاجر ثروتمند، همراه پیرمرد رفت و بارش را در مقصد خالی کرد و بعد هم به خانه او رفت. وقتی به خانه پیرمرد رسید، فهمید که زندگی سختی دارند. یک چک به اندازه تمام پول جهیزیه و مقداری هم برای سرمایه به پیرمرد داد. وقتی از آن خانه بیرون میآمد، خانواده پیرمرد با گریه او را بدرقه میکردند.
پیرمرد گفت: من چیزی ندارم که برای تشکر به شما بدهم. فقط دعا میکنم که عاقبتبهخیر شوید و از امام رضا (علیهالسلام) هدیهای دریافت کنید. تاجر برای زیارت وداع به حرم مطهر برگشت تا بعد از آخرین سلام، به فرودگاه برود. وقتی وارد حرم شد، چشمهایش مثل چشمه جوشید و طعم زیارت با حال خوش و با معرفت را چشید.
https://eitaa.com/hosiniya