حُسینیهدل
خودمونیمولیچقدرقشنگههنوزیهسال نشدهدوبارهبیامحرمت🚶🏻♂.. تصورشمقشنگه:))))) اینینیِصداید
خیلیمردیآقایامامحسین♥️.
شایعهرادشمندرستمیکند
منافقبخشمیکنه
واحمقباورمیکنه
- شهیدمطهری -
#مهساامینی:/
حُسینیهدل
رفتن سمت سامرا و کاظمین سامرا به دلیل کوچیک بودن اون شهر باید توی خود حرم میخوابیدن موقعی که رسیدن
هرچی بیشتر گذشت از سفرم بیشتر تو خودم تغیرو حس میکردم
نمیدونم ، شاید اطرافیانمم همچین حسی رو داشتن ولی مطمئنم مامانم بیشتر از خودم تغیری رو که توی من به وجود اومده رو حس میکرد
اینو زمانی فهمیدم که وقتی داشتیم بخش زنده کربلا رو باهم نگاه میکردیم و من با ذوق و شوق براش حرف میزدم ولی مادره دیگه..
بقول خودش فرق ذوق و شوق رو با بغض میفهمه
- وای مامان اینجا بابالقبهاس بهتون گفته بودم سلام اولم اینجا بوده ؟ خیلی قشنگه
(دست خودم نبود یهو بغض کردم ) کاش اون لحظه بجای اینکه رفیقم کنارم باشه شما کنارم بودی
+ . . .
- نکن جون من ، جون من بغض نکن اصن ببخشید دیگه هیچی نمیگم بمولا گریه نکن
+ فک کردی من نمیفهمم تا اخر عمرت عقده رو دلت میمونه که سفر اولت من باهات نبودم؟ داداشت و رفیقت خبرارو بهم رسوندن اونطرف همش بهونه گیر بودی
- شماچی ؟ شما فکر کردی من یادم میره پدر و مادرم یهبارم کربلا نرفتن ولی بچههاشون رفتن ؟ بههمون امام حسین قسم که دلم ازین خونه
د اخه چرا بهم نمیگفتی دعا کن منم بیام؟
چرا فقط میگفتی مراقب خودت باش ،
برا فرج دعا کن ، برا عاقبت بخیری خودت و داداشت دعاکن
چرا نگفتی مامان هاان ؟
+ خوب حالاااا چ خبرته شلوغ میکنی بابات خوابه ساعت ۱ شب
من چیکار کردم برا امام حسین که الان طلب ِکربلاشو بکنم ؟
- مگه من چیکار کردم قربونت برم مادرمن
+ هرکی ندونه من که مادرتم میدونم
فک کردی یادم رفته از خیلی چیزا و خیلی جاها گذشتی برای هیئت رفتنت؟
فک کردی خستگیای شبای محرمت رو یادم میره؟
فک کردی چشای اشکیت و پف کردت بعد هیئتا یادم میره ؟
- به به اصن اینطوری که شما میگی من عاشق خودم شدم ، دقیقا ملاک هامم برا ازدواج همینه طرف هیئت رفتنش ترک نشه و مث خودم امام حسینی باشه میگم چطورم برا ازدواج؟
+ . .
- حالا شد بخند ، بخند مادر من😂
+ از دست تو برنامش تموم شد نذاشتی نگاه کنم
- غصه نخور خودم میبرمت از نزدیک میبینی( دوباره بغض کل ِوجودمو گرفت )
+ چکار کرده باهات امام حسین؟
چی اومده به سرت که تا حرف کربلا میاد اشکت درمیاد قبلنا جلوی من گریه نمیکردی
- مامان . .
+ میدونم چه بلای ِ خوبی سرت اومده ولی من طاقت ندارم اینطوری میسوزی از یه طرفم تو دلم قربون صدقت میرم که بچه هام اینطوری ان
- (داداشمو صدا زدم) کجاایی؟ بیااا ببین ما از دلتنگی کربلا میسوزیم مادر گرااام قربون صدقمون میرهههه
پس تو هیئتا ور دل مامان بشینیم و از سوختن ما مامان ذوق کنه فقط مامان من خواستم داد بزنمو خودمو بزنم خواهشا پادرمیونی نکنیاا
+ بلندشو بلندشو ساعت ۲ شد تومگه فردا کلاس نداری صب انقد حرف میزنی؟
- بله چشم ولی منم دلم ضعف رف از قربون صدقه های شما
#پارت1
#ادامهدار
#دفترچهخاطریهنوکربهتوان².
مثلِکربلا،توراهِبقیعبراتموکبمیزنیم!
- لوکیشن:جادهنجفتاکربلا -
#مرورخاطرات 🚶🏻♂.
حُسینیهدل
هرچی بیشتر گذشت از سفرم بیشتر تو خودم تغیرو حس میکردم نمیدونم ، شاید اطرافیانمم همچین حسی رو داشتن
(فردا ، بعد بسیج)
+ سلام خادم۱۲۸
- به به سلاامی دوباره به رفیق ِبسیجی
+ میگم بعد از ظهر میای ؟
- اصلا تو یه درصد فک کن من نیام ، ولی کجا
+ . . .
- کوفت براچی میخندی کجارو میگی؟
+ میخوایم بریم برای همین قضیه امربه معروف و اینا با فرمانده ، دور ِهم
- عاا همینکه تو پارک همینجاس؟یه لحظه فراموش کردم اره اره حتما میام
+ باشه پس میبینمت ، خداحافظ فعلا
- دمت گرم خداقوت
- مامان جان کاری نداری برم من ؟
+ نه عزیزدل مامان فقط مراقب خودت باش التماس دعا
- بل چش مواظب هستم ولی جایی نمیرم که میگید التماس دعا😂
+ عهه مگه نگفتی میری هیئت؟
- نه اون برا شب بود گفتم
+ هیئت رفتنت هم از دستم در رفته
- خب خوبه که
(مامانم دستش رو به نشانه تهدیدبالا آورد)
+ بروکه خوب رو بهت نشون ندادمممم
توی راه بودیم که رفیقم گفت :
+ عهه راستی اربعین میخوام برم کربلا
- وای چقد خوب الحمدالله ، خیلی وقت بود نرفتی
+ تو چیکار میکنی ؟ نمیری؟
- حاجی ۵ ماه نمیشه برگشتم فک کردی شرایط جور میشه به همی زودی برم دوباره؟ یهزره پرو نمیشم بنظرت هنوز یه سال نشده دوباره برم
+ چرا نشه ؟ فرمانده بسیجی تو مدرستون؟
- کیی من؟ نه داداش ما پشت سنگریم مث شما گروه خونیمون به این چیزا نمیخوره
هم حواسمون به کتاب خونه مدرسمون باشه و کمکی مسئول پرورشیمون جهادکردیم
+ نه جدا بدون شوخی
- منم جدی گفتم ولی امسال تو فکرشم میخوام با مدیر درمیون بزارم فرمانده بسیج مدرسهشم حالا چرا پرسیدی ؟
+ برا اربعین یه طرحی گذاشتن فرمانده های بسیج مدرسه رو میبرن کربلا گفتم صحبت کنم با فرماندمون اگه بشه بیای توعم بلاخره بسیجی فعالی ولی اگه میشد میومدی تو ناحیه ماثبت نام میکردی میزاشتمت جانشین خودم اصن نونت تو روغن شناور بود
- نفرمائید نفرمائید ماالانم دست چپ شماییم ولی جدا بپرس هرچقد میتونی از فواید و خوبیای من تعریف کن تا قبول کنن از در اسلام وارد شو بگو گفته نیت مهمه! اونم که نیت کرده تو سال جدید فرمانده بشه
+ 😂😂 تاشب خبرش رو بت میدم
- باشه پس رفتیم خونه بعد نماز زنگت میزنم خبرش رو بگیرم خودت که میدونی چقدر کم صبرم
دوباره بعد از ۶ ماه استرس قبل سفرم تکرار شد تو کل مسیر ذهنم درگیر بود و زیر لب ذکر میگفتم
از رضایت پدرومادرم مطمئن بودم فقط مونده بود خبر ِرفیقم
رسیدم خونه طبق معمول مامانم حال گرفتمو تشخیص داد
+ میگی چی شده یا . .
- اره اره میگم (از اول ماجرا تعریف کردم)
+ چقدر خوب انشاءالله به حق جدم درست بشه قبول کنند من امیدوارم و مثل دفعه قبل دعات میکنم عزیزدل مامان فقط تو اینطوری نباش
- باشه چشم برم نماز بخونم که هیئت دیرنشه بعدشم زنگ بزنم به رفیقم ببینم چیکارکرده
#پارت2
#ادامهدار
#دفترچهخاطراتیهنوکربهتوانِ².