خداکنهبیوفتهبازنگامبهحرم . .
امامرضامددکنهبیامبهحرم ،
بِدمتوبینالحرمینسلامبهحرم (:🚶🏻♂
حُسینیهدل
#پارت5 بااون حال خراب که نمیشد برم خونه راهمو کج کردم به سمت حرم معمولا اینجور وقتا که دربهدرمو ج
#پارت6.
چند روزی گذشت ازون ماجرا ولی همچنان بی خبری بود که کلافم میکرد
فقط کافی بود گوشیم زنگ بخوره به هزار امید میرفتم سمتش به امیدِ اینکه از اداره باشه و بگن چندنفر انصراف دادن و من جایگزین شدم
ولی هر روز ناامید تر از دیروز . .
تو این چند روز ، روزی نبود که رفیقم زنگ نزنه و خبر بگیره هیچ وقت حرفای امید دهندشو یادم نمیره :
+ ببین اینطوری نکن خودتو هااا ناامیدی بدترین گناهِ خودت میدونی
+ من مطمئنم باهم راهی میشیم اصلا بهم وحی شده خودت که تو این یه سال منو شناختی آدمی نیستم که الکی حرفی رو بزنم
+ راستی مداحی آماده کردی اونجا بخونی؟
من چندتا آماده کردم حالا باهم هماهنگ میشیم برات بخونم ببین خوبه که تو موکبا بخونیم
درجواب ِ همه حرفاش فقط یه چیز میگفتم:
تو خودت رفتنت درست شده نگرانی نداری ، منم که مثل اسپند رو آتیشم ..
فقط کافی بود بهش پیام بدم امروزم هیچ خبری نشده به یه ساعت نمیکشید که زنگم میزد و میگفت کجایی ؟ حاضرشو بریم حرم
میگن آدمارو تو سفرمیشناسن ، ولی من رفیقمو قبل سفرشناختم:))
اون روزم بهش پیام دادم مثل هرروز :
- نمدونی دیشب چ خوابی دیدم ..
خواب دیدم باهم راهی شدیم ، تو خواب دیدم بینالحرمینم(https://eitaa.com/hosseinie_128/1292)
+ ببین این یه نشونه اس ، اصلا حاضرشو بریم حرم آروم بشی
طی ِ دوهفته هر روز صبح اول میرفتیم اداره خبر میگرفتیم و بعدش با بغض و ناامیدی میرفتیم حرم بعضی وقتا که دقت میکردم میدیدم رفیقمم بیشتر از من ناراحت نبوده باشه کمتراز منم نبود ، انگار کاراونم گیربود
مامانم همیشه میگفت :
عجب رفیقی داری هر روز از کارش میگذره پابهپات میاد ، حیفِ ولش نکن کم پیدامیشه ازین رفیقا ..
بعداز یه هفته یه روز صبح گوشیم زنگ خورد شماره ناشناس بود
- الوو ؟
+ . . . ؟
- بله بفرمائید خودم هستم
+ لطفا هرچه سریعتر پاسپورت و کارت ملیتون رو بیارید اداره ، برای کاروان اربعین
زبونم بند اومده بود انگار خواب میدیدم
- مطمئنید ؟ اخه من نفر چهارم توی لیست ذخیره ها بودم ، چطور ممکنِ درعرض یه هفته ۳ نفر انصراف بدن ؟؟
+ شده دیگه ، اگه ناراحتی به نفر بعدی زنگ بزنم
- نههه نههه الان میارم مدارک رو
+ خب حالا عجله نکن امروز که دیره الان ساعت ۹:۳۰ ، توی پرونده بسیجت نگاه کردم از خونتون تا اینجا تقریبا یه ساعتی راه ِ
تابیای همون ۱۱ اینا میشه ، فرداساعتای ۸ بیار مدارک رو که پرونده اربعین رو میخوایم ببندیم
- بله چشم حتما ، خداخیرتون بده
+ یادم نرفته چقد تواین هفته هرروز میومدی و خبرمیگرفتی ببخش اگه ناامیدی بهت میدادم اخه برای خودمم عجیب بود و غیر ممکن که ۳نفر درعرض چند روز انصراف بدن
- شماهم حلال کنید من مزاحمتون میشدم کارِ دیگه ای از دستم برنمیومد . . .
#ادامهدار
#دفترچهخاطراتیهنوکر².
حُسینیهدل
#پارت6. چند روزی گذشت ازون ماجرا ولی همچنان بی خبری بود که کلافم میکرد فقط کافی بود گوشیم زنگ بخوره
#پارت7.
- الوووو سلاام کجااییی؟
+ جان ؟ سلام چی شده؟ مسجدم ، برای بچه ها کلاس گذاشتم
- بهه خداقوت ، پس بعدا حرف میزنم برو الان سرکلاسی
+ عه بگو دیگه
- میگم که بچه های بسیج که قرارِبیان خونتون برای خداحافظی منم همونجا حلالیت بطلبم ازشون یا بگم بیان خونه خودمون؟
+ یعنی چی
- یعنی بنده هم راهی شدم
+ واااای راست میگی
- خلاصه که چ سعادتی نصیب شما شده بنده همسفرتون شدم
+ میترکونیم برا امام حسین دوتایی ،
برنامت چیه الان ؟
- والله میخواستم برم حرم
+ عهه خب بیا مسجد کلاس بچه ها تموم شه دوتایی بریم
- الان خدمتتون میرسم استااااااد
یهو یادم از پدر و مادرم اومد ..
باچ رویی بهشون بگم برای بار دوم میخوام برم کربلا
زنگ مادرم که بیرون بودن زدم و جریان رو گفتم براشون
+ خیلی برات خوشحالم عزیزدل مامان
انگار خودم دارم میرم ، ولی باید قول بدی بهم که مراقب خودت باشی مثل دفعه قبل
- چشم مامان جان نگران نباشید ، میگم که من میخوام برم بیرون کاری ندارید؟
+ نه راحت باش فقط کجا ؟
- میرم دنبال رفیقم که بریم حرم
+ برو که امام رضا مثل دفعه قبل هواتو داشت
بعد از اذان مغرب ، ساعتای ۹ بود که برگشتیم (https://eitaa.com/hosseinie_128/1506)
تو اتوبوس متوجه بنده خدایی شدم که با لهجه عربی با بچشون صحبت میکردن
بنده هم با لهجه عرب تمومِ اعتماد به نفسم رو جمع کردم و گفتم :
- اهلاوسهلاالیایران(خوشاومدیدبهایران)
رفیقمم جَو گرفتش بلافاصله بعد از حرف من
دست و پاشکسته به بنده خدافهموند که اهل کجای عراقید ؟
دیدم بنده خدا مث پوکر نیگا میکنه بهمون(😐)
+ ما از خوزستان اومدیم ، ایرانیم
ضایع شدن بنده همانا و پاره شدن رفیقمم همانا کم مونده بود کف اتوبوس بیوفته
بعداز چند دقیقه خنده روبه بنده خدا گفتم:
- عذرخواهم فکرکردیم که عراقی هستید
جسارت نباشه که میخندیدیم . . .
#ادامهدار
#دفترچهخاطراتیهنوکر².
13.51M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
وایوایبنازم..
#ماپلاکهامونگردنمونِ
#نحنُحزبالله🖐🏽
حُسینیهدل
#پارت7. - الوووو سلاام کجااییی؟ + جان ؟ سلام چی شده؟ مسجدم ، برای بچه ها کلاس گذاشتم - بهه خداقوت ،
#پارت8
اون چند روز روهوا بودم
ادم هرچی از معشوقش محبت بیشتر ببینه بیشتر بهش مبتلا میشه و زیر دینش میره
امام حسین یباردیگه برام خاطره خوب ساخت ، منی که اسم ذخیرنوشتن میومد یادِ جاموندنم از راهیان میوفتادم و حال خرابم از جاموندنم طوری شده بودکه دیگه دوست دارم براهرکاری هعی برام تو لیست ذخیره ها و امام حسین جُدام کنه !
حرم رفتنمون بارفیقم بعد حل شدن مشکلمم قطع نشد انگار واجب شده بود هرروز بریم ..
چند روز مونده بود به حرکت از حرم اومدم خونه
+ سلاااامم بر اهلخانه ، کربلاییتون برگشت
یهو سرجام خشک شدم ..
صدای گزارشگر پیچید تو گوشم :
+ مرز عراق بسته شد زائرین فعلا دست نگهدارند
تنها کاری که کردم زنگ رفیقم زدم
- چییی میگههه اینن ؟
+ اره خودمم دارم میبینم ولی ..
ولی نگران نباش درست میشه
(صدای نگرانش و حال خرابش بیشتر بهمم ریخت)
- ببین اگه بعد این همه دردسر که کشیدیم نشد بریم چی؟ بخدا درد داره دق میکنم
- مامان جان
دعام میکنی راهیشم دیگه ؟
+ معلومه که اره بیشتراز خودم برای تو دعامیکنم راهیشی بااینکه تا بری و برگردی میمیرم و زنده میشم مثل دفعه قبل ولی نمیدونم چرا دعات میکنم
- اخ اخ شرمنده نکنین
خلاصه که کار به مو رسید و پاره نشد ..
رسیدشبی که فرداش عازم بودم
اونشب نمیدونم مادرم نگران ِمن بود یا نگران برادرم که اونم حرکتش فردا بود
+ ببین این آجیلارو این زیپ اینجا میزارم تو راه تا مرز با دوستت بخورین
آب لیمو هم گذاشتم برات اگه یهوقت ترشی چیزی کردی ، اخ اخ عرقنعنا یادم
رفت بلندشم برم بیارم
- نمیخواد بشین قربونت برم وقت زیاده
+ . . .
- عهه عهه حرف دفعه قبل دم رفتنم رو یادتون نیست؟
گفتم گریه پشت سر مسافرخوب نیس
نرم یکاریم بشه بعد بگید امام حسین جوونم پر پر شد
+ . . .
- عاااا حالا شد بخند ، میگم که چیزه
+ جان بگو
- ببخشید که ایندفعه هم بدون شمامیرم
اخه میدونید تو این . . .
+ اره میدونم ، تواین راه باید همچی رو ول کرد و رفت سمتش پدرومادرم جزو اون همچیزن نگابه گریه های من نکن یک ذره هم نگرانت نیستم چون سپردمت به صاحب حرم
این اشکامم بخاطر دلتنگیتوعه
- عهه مطمئنید دلتون برا . . تنگ نمیشه؟
+ حسووووود منکه ساک اون تفلی رو نبستم اومد سراغ تو
- گفتم که قربونت برم خودم ظهر بستم
+ اره ولی میخواستم خیالم جمع بشه
بعدشم زائرکربلاکه نشدم لاقل کوله زائر کربلارو ببندم
#ادامهدارد
#دفترچهخاطراتیهنوکر².