eitaa logo
ھـور !'
971 دنبال‌کننده
1.5هزار عکس
568 ویدیو
109 فایل
ـــــــ ــ بِنام‌خدای‌نوروامید؛🤍 رسته‌هور، گوشـه‌ی‌دنجی برای‌برقراری‌حال‌خوب‌دلِ‌شما:).. عکاس‌هور Https://Instagram/Same.graph.Com گوش‌جان @Majnonemadar شروط‌‌وادمین‌تبادل @Hur_Tab @G0NAHKAR به پیام پین شدھ سربزنید* هور:نور،خورشید،روشنایی✨
مشاهده در ایتا
دانلود
•.🕊 •.🌈 •.🌟 •.🕸[راوے: رضا هادے] •┈••✾❄♥❄✾••┈• در خانھ اے ڪوچڪ و اجاره اے در حوالے میدان خراسان تهران زندگے مے ڪردیم. اولین روزهاے اردیبھشت سال ۱۳۳۶ بود. چند روزے بود ڪه از خوشحالے در پوست خود نمے گنجید. در اولین روز این ماھ ، پسرے به او عطا ڪرد. او دائما از خدا تشڪر مے ڪرد.🖇 هرچند در خانھ سھ پسر و یڪ بودیم ، ولے پدر براے این نو رسیده خیلے ذوق مےڪرد. البته حق داشت ، پسر خیلے با نمڪے بود. اسم بچه راهم انتخاب ڪرد:《ابراهیــــم》 پدرمان نام پیامبرے را بر او نھاد ڪه مظھر صبر و قھرمان و توحید بود و این اسم واقعا برازنده او بود.🕯 بستگان و دوستان هروقت او را مےدیدند ، با تعجب مےگفتند: حسین آقا ، تو سھ تا فرزند دیگه هم دارے ، چرا براے این پسر اینقدر خوشحالے مےڪنے؟! پدر با آرامش خاصے جواب مےداد: این پسر حالت عجیبے داره! من مطمئن هستم ڪه ابراهیم من ، بندھ خوب خدا میشه ، این پسر نام من رو هم زندھ مےڪنه!🔎 راست مےگفت. محبت پدرمان به ابراهیم ، محبت عجیبے بود. هرچند بعد از او ، خدا یڪ پسر و یڪ دختر دیگر به خانوادھ ما عطا ڪرد ، اما از محبت پدرم به ابراهیم ، ڪم نشد.❤ ابراهیم دوران دبستان را به مدرسھ طالقانے در خیابان زیبا مےرفت. خاصے داشت. توے همان دوران دبستان نمازش نمےشد. یڪ بار هم در همان سال هاے دبستان به دوستش گفتھ بود: باباے من آدم خیلے خوبیھ. تا حالا چند بار (عج) رو توے خواب دیدھ. وقتے هم ڪه خیلے آرزوے داشته ، (ع) رو توے خواب دیدھ ڪه به دیدنش آمده و با او حرف زده.🦋 زمانے هم ڪه سال آخر دبستان بود ، به دوستانش گفتھ بود: پدرم میگھ آقاے خمینے ڪه شاه ، چند سالھ تبعیدش ڪرده آدم خیلے خوبیھ. حتے بابام میگھ: همه باید به دستورات اون عمل ڪنن. چون مثل دستورات امام زمان (عج) مےمونھ.🕸 دوستانش هم گفتھ بودند: ابراهیم دیگھ این حرف هارو نزن. آقاے ناظـــم بفھمه ، اخراجت مےڪنه. شـــاید براے دوستان ابراهیم شنیدن این حرف ها عجیب بود. ولے او بھ حرف هاے پدر خیلی داشت.💭 •┈••✾❄♥❄✾••┈• •.⏳ .. •.📚برگرفته از کتاب ¹ °✿° @bezibaeeyekrooya
•.🕊 •.🌈 •.🌟 .•[راوے:جمعے‌ازدوستان‌شھید] •┈••✾❄♥❄✾••┈• اوایل دوران دبیرستان بود ڪه ابراهیم با ورزش باستانے آشنا شد. او شب‌ها به زورخانھ حاج حسن مےرفت. حاج حسن معــروف به حاج حسن نجار ، عارفے وارستھ بود. او زورخانھ اے نزدیڪ دبیرستان ابوریحان داشت. ابراهیم هم یڪے از ورزشڪاران این محیط ورزشے و شد.🔥 حاج حسن ، ورزش را با یڪ یا چند شروع مےڪرد. سپس حدیثے مےگفت و ترجمھ مےڪرد. بیشتر شب‌ها ، ابراهیم را مےفرستاد وسط گود ، او هم در یڪ دور ورزش ، معمولا یڪ سورھ قرآن ، و یا اشعارے درمورد‌ اهل‌بیت مےخواند و به این ترتیب به مرشد هم ڪمڪ مےڪرد.🕊 از جملھ ڪارهاے مھم در این مجموعھ این بود ڪه؛ هر زمان ورزش بچه‌ها به مےرسید ، بچه‌ها ورزش را قطع مےڪردند و داخل همان گود زورخانھ ، پشت سر حاج حسن مےخواندند.🌴 فراموش نمےڪنم ، یڪـبار بچه‌ها پس از ورزش درحال پوشیدن لباس و مشغول خداحافظے بودند. یڪباره مردے سراسیمھ وارد شد! بچه خردسالے را نیز در بغل داشت.🎀 با رنگے پریدھ و با صدائے لــرزان گفت: حاج حسن ڪمڪم ڪن. بچه‌ام مریضھ دڪترا جوابش ڪردند. داره از دستم مےره. نفس شما حقھ ، تو رو خدا ڪنید. تو رو ... بعد شروع به گریھ ڪرد.🎈 ابراهیم بلند شد و گفت: لباساتون رو عوض ڪنید و بیائید توے گود. خودش هم آمد وسط گود. آن شب ابراهیم در یڪ دور ورزش ، دعاے توسل را با بچه‌ها زمزمھ ڪرد. بعد هم از سوزدل براے آن ڪودڪ دعا ڪرد. آن مرد هم با بچه‌اش در گوشه‌اے نشستھ بود و گریھ مےڪرد.🌧 دو هفتھ بعد حاج حسن بعد از ورزش گفت: بچه‌ها روز ناهار دعوت شدید! با تعجب پرسیدم: ڪجا؟! گفت: بندھ خدائے ڪه با بچه مریض آمده بود ، همان آقا دعوت ڪرده. بعد ادامه داد: الحمدالله مشڪل بچه‌اش برطرف شده. دڪتر هم گفته بچه‌ات خوب شده. براے همین ناهار دعوت ڪرده.⚡ برگشـــتم و ابراهیم را نگاھ ڪردم. مثل ڪسے ڪه چیزے نشنیده ، آماده رفتن مےشد. اما من شڪ نداشتم ، دعاے توسلے ڪه ابراهیم با آن شور و حال عجیب خواند ڪار خودش را ڪرده.🌈 •┈••✾❄♥❄✾••┈• •.⏳ .. •.📚برگرفته از کتاب ¹ °✿° @bezibaeeyekrooya
•.🕊 •.🌈 •.🌟 •.🌹[راوے:حسین‌الله‌ڪرم] •┈••✾❄♥❄✾••┈• بعد هم گفت: من ڪشتے نمےگیرم! همه با تعجب پرسیدیم: چرا !؟ ڪمے مڪث ڪرد و به آرامے گفت: دوســتے و ما خیلے بیشتر از این حرف‌ها و ڪارها داره! 🔗 بعد هم دست حاج حسن را بوسیــد و با یڪ پایان ڪشتے‌هارا اعلام ڪرد. شاید در آن روز برنده و بازنده نداشتیم. اما برنده واقعے فقط ابراهیم بود.🥀 وقتے هم مےخواستیم لباس بپوشیم و برویم. حاج حسن همه مارا صدا ڪرد و گفت: فھمیدید چرا گفتم ابراهیم پھلوانه!؟💫 ما همه ساڪت بودیم ، حاج حسن ادامه داد: ببینید بچه‌ها ، پھلوانے یعنے همین ڪارے ڪه امروز دیدید. ابراهیم امــروز با نفس خودش ڪشتے گرفت و پیروز شد.🌱 ابراهیم به خاطــر با اون‌ها ڪشتے نگرفت و با این ڪار جلوے ڪینه و دعوا را گرفت. بچه‌ها پھلوانے یعنے همین ڪارے ڪه امروز دیدید.✒️ داستان پھلوانے‌هاے ابراهیم ادامه داشت تا ماجراهاے پیروزے پیش آمد. بعد از آن اڪثـــر بچه‌ها درگیر مســائل انقلاب شدند و حضورشان در ورزش باستانے خیلے ڪمتر شد.🕸 بعد از آن هر روز صبح براے در زورخانه جمع مےشدیم. را به مےخواندیم و ورزش را شروع مےڪردیم. بعد هم صبحانه مختصرے و به سر ڪارهایمان مےرفتیم. ابراهیم خیلے از این قضیه خوشحـــال بود. چرا ڪه از طرفے بچه‌ها صبح را به جماعت مےخواندند.🐾 همیشه هم گرامے اســلام را مےخواند:《اگر نماز صبح را به جماعت بخوانم در نظرم از و تا صبح محبوب‌تر است.》🍃 با شروع تحمیلے فعالیت زورخانه بسیار ڪم شد. اڪثــر بچه‌ها در حضور داشتند.🕊 ابراهیم هم ڪمتر به تھران مےآمد. یڪبـار هم ڪه آمده بود ، وســائل ورزش باســتانے خودش را برد و در همان مناطق جنگے بســاط ورزش باســتانے را راه‌اندازے ڪرد.🎗 زورخانه حاج حسن ، در تربیت پھلوان‌هاے واقعے زبانزد بود. از بچه‌هاے آنجا به جز ابراهیم ، جوان‌هاے بسیارے بودند ڪه در پیشگاه پھلوانیشان اثبات شده بود! آن‌ها با خودشان ایمانشان را حفظ ڪردند و پھلوان‌هاے واقعے همین‌ها هستند.🗝 دوران زیبا و زورخانه حاج حسن در همان سال‌هاے اول ، با حسن شھابـے (مرشــد زورخانه) شھید اصغر رنجبران ( تیپ عمار) و شھیدان سیدصالحے ، محمدشـــاهرودے ، علےخرمدل ، حسن‌زاهدے ، سیدمحمدسبحانے ، سیدجوادمجدپور ، رضاپنــد ، حمدالله‌مرادے ، رضاهوریار ، مجیدفریدوند ، قاســم‌ڪاظمے و ابراهیم و چندین شھید دیگر و همچنین جانبازے حاج‌علےنصرالله ، مصطفےهرندے و علے‌مقدم و همچنین درگذشت حاج حسن توڪل به پایان رسید.🎈 مدتے بعد با تبدیل محل زورخانه به ساختمان مســڪونے ، دوران ورزش باستانے ماهم به خاطره‌ها پیوست.💣 •┈••✾❄♥❄✾••┈• •.⏳ .. •.📚برگرفته از کتاب ¹ °✿° @bezibaeeyekrooya
💭.• . ➣• دیدۍ.. معلمـٰا تمام توجه شون به اون شاگردایےِ ڪه بیشتر از بقیه دنبال درساۍ سَـخت و یادگیرے بیشتَـرند؛ عشقُ تو چشمـٰاش میشه دید ، وَقتۍ یه مسئله " سَـخت " میده به شاگرد، . ➣• اونم بعد یڪۍ دو سـاعت یا حتے یڪے دو روز میاد مَسئله اۍ ڪه با روش ھای ساده اۍ حلش ڪرده ، ھمون روش ھایے ڪه مُعلم یادش داده بود ، مےزاره روۍ میزِ معلـم و سرشو بالا میگیره میگه حلـش ڪَردم.. . ↵ معلم اصلۍ ھمه مـٰاست . ➣• روش حل ھمه " مَسئله هاۍ زندگے " قبـل بدنیا اومـدنمون یـادمون داده و بـرامون فِـرستاده.. ماییم ڪه نسبت بھش |بۍتوجھیم.. . ⇲💛🍃•^ 「 @bezibaeeyekrooya
نیت‌ڪردم٤۰روز روزه‌بگیرم و دعای‌توسل‌بخوانم. بعد از٤۰روز هرڪسی آمد جوابم‌مثبت باشد. شب‌سی‌ونهم یاچهلم بود، ابـراهیم‌آمد خواستگاری، آمده‌بود بلـه رابگیرد. گفتم: من‌مهریه‌نمیخوام، خانوادم‌‌راشماراضی‌ڪنید..😊| . خیلی‌راحت گفت: من‌وقت‌این‌ڪارهارا ‌ندارم!! ازحرفش‌عصبانی‌شدم.. شماڪه‌وقت‌ندارید، چرامیخواهیدازدواج‌ڪنید؟! گفت: درستـه وقت‌ندارم ولی توڪل ڪه دارم..😅| ↳|•@Bezibaeeyekrooya •|❥