eitaa logo
گــــاندۅ😎
342 دنبال‌کننده
5.7هزار عکس
2.4هزار ویدیو
41 فایل
گاندو‌صداےماست🗣 ما همان نسل جوانیم ڪہ ثابت کردیم در ره‍ عشـق جگـر دار تر از صد مردیـم...🙃🙌🏻 🌿✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿✨ ادمین : @r_ganji_ir
مشاهده در ایتا
دانلود
و زد شتاب تیر زیاد بود اما جلیقه جلوش رو گرفت و نزاشت توی بدنم بره به خاطر شتابش خیلی دردم گرفت چهره ام درهم رفت از زور درد لیام: جلیقه تنت هس نه ؟ یه زنه پشتم بود بهش علامت داد اومد و جلیقه ام رو که روی مانتوم پوشیده بودم رو در اورد لیام: می تونستم بزنم تو مخت ولی دلم میخواد داوود خان جون دادنت رو ببینه داداشت هم الاناس که برسه به اون یارو که داوود رو از پشت گرفته بود علامت داد که داوود رو سفت بگیره و ........ تمام روی زمین افتادم به اون یارو علامت داد که داود رو ول کنه داوود به سرعت سمت من اومد چادرم رو محکم روی جای تیر فشار داد زهرا: د داوود ا امروز ..آه امروز ی شعر تو تو ماشین دااشتتم داوود: آهان زهرا تورو خدا حرف نزن خون زیادی از دست دادی یه یارو اومد و داد زد :آقا آقا مأمور ها اومدن ریختن اینجا لیام به سرعت سمت لپ تاپی که اونجا بود دودیم اصلح داوود رو به زور برداشتم و تیری به دوتا پاهای لیام زدم داشت داود رو نشونه می‌گرفت که ی تیر هم حروم دستش کردم جونی دیگه تو تنم نداشتم اصلحه از دستم رها شد و ناخود آگاه شعری رو که برای داوود تو ماشین داشتم می‌خوندم به زبون اوردم: اگر دل می‌بری ج جانان روا بباشد ک که دل داری میان میان دلبران ال الحق به دلبردن س سزاواری بچه ها لیام و دارو دستش رو دستگیر کردن محمد اومد بالای سرم چشم هام تار میدید لب هایم سفید شده بود خونه زیادی از دست داده بودن لبخندی زدم و نفس نفس زنان گفتم :ه محمد خوشحالم که ا ال آن الان می می‌بینمت داداش چشم هایم بسته شد ...... زهرای من چشم هایش بسته شد و دنیا روی سر من خراب شد در آغوش کشیدمش و با صدای بلند گریه میکردم صدای آژیر آمبولانس رو که شنیدم زهرا رو از رو زمین بلند کردم و با تمام سرعت به سمت آمبولانس دویدم و روی تخت برانکارد گذاشتمش و خودم هم به همراهش به بیمارستان رفتم برده بودنش اتاق عمل محمد و میترا و مادر و پدر زهرا هم اومده بودن مادر زهرا گریه میکرد و میترا سعی میکرد مادر زهرا رو آروم کنه و من هم پشت در اتاق عمل رو زانو هام نشسته بودم و به زهرا فکر میکردم بغضم داشت خفم میکرد که از جام بلند شدم و سمت نماز خونه رفتم و بغضم رو ترکوندم تازه داشت گریم بند میومد که محمد اومد پیشم کنارم نشست و سعی کرد با جملات برادرانه و مهربانانه اش آرومم کنه ولی فایده ای نداشت و دوباره اشک هام جاری شد داوود: نامردا دست و پام رو باز کردن درست وایسون منو جلوش ولی از پشت گرفته بودنم جلوی چشمام تیر خورد جلوی چشمان رو زمین افتاد و من هیچ کاری نتونستم واسش بکنم محمد هیچ کاریی محمد سرم رو که بین دوتا دستام گرفتن بودم رو بلند کرد و برام برادری کرد محمد: داوود زهرا اگر بهوش هم نیاد جای بدی نمیره گریه نکن مطمئنم که بیدار بشه و ببینه و بفهمه که یه لقمه غذا هم نخوردی و فقط اشک ریختی خیلی خیلی ناراحت میشه حالا پاشو بریم پاشو پسر خوب خدا بزرگه حتی اگه زهرا دیگه بیدار هم نشه معنیش اینه که خدا خیلی خیلی خیلی دوسش داشته که بردش پیش خودش بیشتر از تو با محمد از نماز خونه بیرون اومدیم و رفتیم سمت اتاق عمل حدود یک ساعت بعد دکتر اومد بیرون دکتر:عمل رو انجام دادیم اما خب سطح هوشیاریش پایینه و الان انتقال باید بشه به آی سی یو براش دعا کنید یک هفته بعد ........... یک هفته شده بود و زهرا به هوش نیومده بود هنوز یک هفته بود از رو صندلی جلوی پنجره آی سی یو بلند نشده بودم با صدای آقای عبدی از جام بلند شدم از زبان آقای عبدی: داوود خوش قیافه و رعنا حسابی شکسته چند تار موی سفید در جلوی موهاش در اومده بود چشم هاش از شدت بی خوابی و گریه سرخ شده بود عبدی:سلام داود جان داود:ع سلام آقا عبدی:حالت خوبه زهرا خانم چطوره؟ داوود: وضعش تعریفی نداره عبدی :خودت چی ؟ داوود:من خوبم عبدی : داوود جان کاری چیزی داشتی حتما بگو تو ام مثل پسر من داوود:چشم حتما ممنون آقا آقای عبدی حدود نیم ساعتی اونجا بود ولی زود رفت چون جلسه داشت اذان شده بود به سمت نماز خونه رفتم بعد از خوندن نماز نشستم با خدا خلوت کردن داوود:خدا جونم دلم راضی نیست زهرا انقدر درد بکشه اگه میخوای ببریش زودتر ببرش پیش خودت هرچند که دیونه میشم از دوریش ولی از طرفی هم از اینکه عشقم نفسم زنم اینجور روتخت بیمارستان بیهوش افتاده باشه و عذاب بکشه بدتر دیونم میکنه اگر هم که میخوای بهم برش گردونی زود تر برش گردون بهم که دلم خیلی براش تنگ شده خدایا فقط یه بار یه بار چشم هاش رو باز کنه فقط یه بار دیگه بهم بگه داوود ازت خواهش میکنم خدا دلم خیلی برای صداش و نگاش تنگ شده از زور گریه به هق هق افتاده بودم اشک هام رو پاک کردم و رفتم به هوای زهرا لباس های استریل شده یی که آبی رنگ بود رو پوشیدم و و رفتم کنارش روی صندلی نشستم و شروع کردم به حرف زدن باهاش: زهرا زهرای من پاشو پاشو دیگه آخر این هفته عروسی مونه ها پاشو دیگه پاشو لباست
رو بپوش پاشو بریم خونمون رو بچینیم پاشو دیگه نامرد همه فهمیدن من و تو زن و شوهریم پاشو ناسلامتی آخر هفته عروسیه ها هنوز نه مهمون هارو دعوت کردیم نه کارت گرفتیم و نه کیک سفارش دادیم شروع به خوندن زیارت عاشورا کردم که دیدم زهرا انگشتش رو تکون داد و بعد خیلی آروم چشم های قشنگش رو باز کرد و اولین حرفی که زد اسمم رو صدا زد زهرا:د داوود اشک از چشم هایم جاری شد داوود: جانم خانم من جانم عزیز من لبخندی زد و گفت :چقدر مرد تر شدی لبخندی ‌زدم گفتم:من برم دکتر رو صدا کنم بیاد زهرا:نن داوود اونقدری نمیتونم پیشت بمونم ، برای همین به حرف هام خوب گوش کن خوب خوب گوشیم توی قسمت ضبط صوتش یه صدا برات ضبط کردم خب اشک همینجور از چشم هایم جاری میشد و مدام پلک میزدم تا حتی یک ثانیه از دیدن چهره اش رو هم از دست ندم زهرا ادامه داد: داوود تورو گریه نکن باور کن جای بدی نمیرم بهم قول بده که انقدر خوب باشی که خدا خیلی زود تورو هم ببره پیش خودش و اینکه ازدواج کنی حتما هااا داوود همیشه خدا باهات هست یه وقت شیطون گولت نزنه هااا همیشه پیشتم خداحافظ بییییییییییییییبببببب و زهرا رفت............ برای همیشه داوود سه سال بیشتر دوم نیاورد محمد اسم دخترش رو گذاشت زهرا و پدر و مادر زهرا طبق خواسته زهرا جهیزیه اش رو دادن به نیازمند ها ممنون که مارو تا اینجا همراهی کردید اگر دوست داشتید میتونید رمان رو در کانال های خودتون نشر دهید اما لطفاً اگر اینکار رو کردید لطف کنید لینک کانال مارو هم زیرش بزارید ممنون از همراهیتون نویسنده :زهرا مرادی
🖤🖤🖤🖤🖤🖤
°•فال گاندویی•° 😂😐🔪نصفه شبی🔪😐😂 با هر بازیگری که دوست داری بگو راحت باش با من🔪😐😂👇 با توجه به خواب بودن و نبودنت👇🔪😐😂 خوابم ولی روحم داره پیام میده😴👻 : تو دریا بیدارم ولی خوابم😃😴 : تو دریا آقا بیدارم من شب زنده دارن😂 : تو دریا با توجه به استعداد های درخشانت🔪😐😂👇 زود عصبانی میشی😡 : پرتت میکنه تو آب🔪😐😂 زود غیرتی میشی واسه عشقت😌 : پرتت میکنه تو آب🔪😐😂 زود جوش میاری🤬: پرتت میکنه تو آب🔪😐😂 از حرفایی خیلی مثبت استفاده میکنی😈 : پرتت میکنه تو آب🔪😐😂 سایر🤨 : پرتت میکنه تو آب🔪😐😂 خب خب اینم فال دوم🔪😐😂 خوش بگذره آب بازی🔪😐😂 ✨💎 @aaaaaaaaaaaaasssss
https://harfeto.timefriend.net/16300060958106 منتظر نظرات نقد و انتقادات تون هستم در رابطه با رمان پرواز 😉 🖤🕊️🕊️🕊️🖤
سلام به همه💛✨ ادمین جدیدم☺️💜فعالیت های منو میتونید با دنبال کنید ❤️🧚🏼‍♀ 👩🏼‍💻💕
چھ ڪۅھا ڪہ نذاشـتـــــن رو سَࢪ این خونھ خـــــاڪستـر ببارھ👊🏻❤️ 🙃✨ 😎✌️🏻 ☁️ 💜 ♢﴾@RRR138 ﴿♢
زیـــــبآ☺️🌷 🍀 🌹 ♢﴾@RRR138 ﴿♢
﴿♡تا پای جان دــــلداده فرمان مولایــــیــــم♡﴾ ~~~~~~~ @RRR138 ~~~~~~~