هدایت شده از آغـوشخــدا | 𝐀𝐠𝐡𝐨𝐬𝐡𝐞 𝐤𝐡𝐨𝐝𝐚
#شهیدیکهنمازنمیخوانـد!😐☕️
تو گردان شایعهشد نماز نمے خونه!
گفتن،تو ڪه رفیقشی..
بهش تذکر بده..
باور نکردم و گفتم: لابد میخواد ریا نشه..
پنهانی مےخونه..!
وقتےدو نفریتویسنگرکمینجزیرهمجنون
²⁴ ساعتنگهبانشدیـم..
با چشمخودمدیدمکهنمازنمیخواند!!
تویسنگر کمین،در کمینشبودم
تا سرحرفرا باز کنم ..
گفتم : ـ تو که برایخدا میجنگے..
حیفنیسنماز نخونی؟!
لبخندے(: زد و گفت :
+یادممیدےنمازخوندن رو؟
➖ بلد نیستے❓
➕نه..تا حالا نخوندم
--_ نمازخواندن رو تویتوپوآتشدشمن
یادش دادم . .
اولین نمازصبحشرا با مناولوقتخواند.
دو نفر نگهبان بعدیآمدندو جاےماراگرفتند
ماهمسوار قایقشدیمتا برگردیم..
هنوز مسافتےدورنشدهبودیمکهخمپاره
نشست،تویآبهور ،پارو از دستشافتاد
آرامکفقایقخواباندمش،لبخندکمرنگےزد🙂
با انگشترویسینهاشصلیب†کشید
وچشمشبهآسمان،با لبخند به..
شهادت🕊♥️رسید . . .
اری،مسیحے بودکهمسلمان شد و بعد از
اولیننمازشبهشهادترسید...
#شهیدانه
▂▂▂▂▂▂▂▂▂
🥀➫¦@bashohadat
▂▂▂▂▂▂▂▂▂
هدایت شده از 🐊🐊 عشق به وطن 🐊🐊
استوری مجید نوروزی
#سرباز_زهرا
#استوری بازیگران
کپی ممنوع فوروارد آزاد
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#گاندو🤞🏼🇮🇷
#استوری📲
ـ ـ ـ ـــــ❁ـــــ ـ ـ
#خادم_الزهرا
کپـــی با ذکـــر صلوات حلالت رفیق🙃🍃
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
@RRR138
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#گاندو🤞🏼🇮🇷
#استوری📲
ـ ـ ـ ـــــ❁ـــــ ـ ـ
#خادم_الزهرا
کپـــی با ذکـــر صلوات حلالت رفیق🙃🍃
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
@RRR138
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
انچه در پارت بعد میخوانید:
_چرا بیمارستان؟😕
تازه فهمیدم چه شده..😓
خون بود که از زخمم میجوشید😣
مقنعه را از زمین چنگ زد😔
با گریه چشمانش را مالید😢
به مچ دستم گره زد..💔
بعد نیم ساعت تازه میخواستند عملیات کنند...⛓😦
باورم نمیشد😱
سیلی😨
حتی حسرت یک داد و ناله را دریغ کرد😖💔
گــــاندۅ😎
⚡️⚡️⚡️⚡️⚡️⚡️⚡️⚡️ ⚡️⚡️⚡️⚡️⚡️⚡️⚡️ ⚡️⚡️⚡️⚡️⚡️⚡️ ⚡️⚡️⚡️⚡️⚡️ ⚡️⚡️⚡️⚡️ ⚡️⚡️⚡️ ⚡️⚡️ ⚡️ #رمان_امنیتی_گمنام3
⚡️⚡️⚡️⚡️⚡️⚡️⚡️⚡️
⚡️⚡️⚡️⚡️⚡️⚡️⚡️
⚡️⚡️⚡️⚡️⚡️⚡️
⚡️⚡️⚡️⚡️⚡️
⚡️⚡️⚡️⚡️
⚡️⚡️⚡️
⚡️⚡️
⚡️
#رمان_امنیتی_گمنام3
#پارت_3
سعید:
_آقا همین الان از ناجا استعلام گرفتم تو بیمارستان......درگیری به وجود اومده
رسول هم زنگ زد گفت
_الان اونجاست رسول؟
_بله...
_عملیات نجات شروع شده؟
_فعلا نتونستن موقعیتو برسی کنن...
_نگران نباش کارشونو خوب بلدن
_از این میترسم رسول کنترلش رو از دست بده درگیر شه
_باید رو پرونده خودمون تمرکز کنیم
فقط تو و فاتح برید
گزارش لحظه به لحظه بدید
تو کار نیروها هم دخالت نکنید
_چشم
با عجله و دور از چشم بچه ها و با فاتح رفتیم سمت پارکینگ
سوار موتور شدیم... به مقصد بیمارستان
وقتی رسیدیم بیمارستان، نیرو های ویژه تازه آمده بودند
کارت شناسایی ام را نشان دادم
_شما اینجا باشید...نیاز شد خبر میدیم...
داخل محوطه چرخ میزدیم
درهای ورودی از تو قفل شده بود
با خودم درگیر بودم
_چرا بیمارستان؟ اصلا برای چی و به چه هدف درگیری؟
رسول:
دستم را محکم روی پایم فشار دادم
تازه فهمیدم چه شده...
نامرد قمه را هرچه توان داشت در
ران پایم فرو کرده بود...
خون بود که از زخمم میجوشید
نگاهی به زینب کردم
سمت چپم...
با دستان لرزان همانطور که دخترک را در آغوشش فشرده بود مقنعه را از زمین چنگ زد و روی سرش درست کرد..
اشاره ای کرد که آرام باشم.
لبخند تلخی به صورتش زدم.
خداراشکر فعلا آنها درگیر بستن درهای ورودی و چک دوربین ها بودند
با تمام دردم برای ارام شدن دخترک آغوشم را باز کردم...
از زینب دل کند و روی پای راستم نشست..
درحالی که موهای مشکی سرش را نوازش میکردم صورتش را سمت خود برگرداندم
_اسمت چیه خوشگل خانوم..
با گریه چشمانش را مالید
_نازنین....زهـ...را...
_به به چه اسم قشنگی...مامان بابات کجان عزیزم؟
_با...عموم.... اومدم...
به جایی اشاره کرد..
نگاهم رفت سمت جایی که با دستان شریف و کوچکش نشان میداد...
مردی در اتاق مقابل پذیرش روی زمین افتاده بود و از سینه اش خون می آمد...
سرش را بوسیدم...
دقت کردم
اصلا شبیه اراذل و اوباش نبودند
لحجه عربی داشتند
از ما که دور شدند...
زینب با باندی که روی زمین افتاده بود زخم پایم را محکم بست...
لبم را به دندان گرفته بودم.
بعد از ان تکه ای نواری از لباس سفیدش پاره کرد و به خون سرش کشید...
تعجب کرده بودم..
ارام گفت
_دستتو بیار جلو
همان کار را کردم
پارچه را که حالا قرمز شده بود به مچ دستم گره زد..
دلم لرزید از رفتارهایش..
اشک چشمش را با گوشه مقنعه اش گرفت
_نگران نشی ها...من حالم خوبه
فقط کاری نکن که بی رسول شم...
سرم در حد انفجار درد میکرد...
کاغذی را از جیب لباسش در آورد و روی پایم گذاشت..
_این قضیه که تموم شد اینو باهم میخونیم
بزار تو جیب لباست..
لبخندی به مهربانی اش زدم...
لینک ناشناس:
https://harfeto.timefriend.net/16420916486234
⚡⚡⚡⚡⚡⚡⚡⚡
⚡⚡⚡⚡⚡⚡⚡
⚡⚡⚡⚡⚡⚡
⚡⚡⚡⚡⚡
⚡⚡⚡⚡
⚡⚡⚡
⚡⚡
⚡
#رمان_امنیتی_گمنام3
#پارت_4
کارشان شبیه یک انتحاری بود
چرا که راه فراری نداشتند..
وقتی یاد بیمارانی می افتادم که از ترس حالشان بد شده بود کفری میشدم
فکری به ذهنم رسید
تا به حال حتما سعیدرسیده بود
بی انکه کسی متوجه شود شماره اش را گرفتم و بعد اتصال تماس، گوشی را سر دادم زیر یکی از میز های پانسمان.
سعید:
تلفنم زنگ میخورد
از جیبم بیرونش اوردم..
تا اسم رسول را دیدم سریع وصلش کردم...
صدایی که نیامد حدس زدم برای شنود تماس گرفته
به سمت ون فرماندهی رفتم و گوشی را تحویلشان دادم
صدای داد فریادی که انطرف بود نشان از وضعیت بد داخل ساختمان میداد
بعد نیم ساعت تازه میخواستند عملیات کنند...
یک هشدار...
_اینجا محاصره ست...بهتره خودتونو تسلیم کنید
چندباری این جمله را تکرار کرد
بعد از چند دقیقه در میان جمعیت ولوله افتاد
به سمتی که صدا می آمد نگاه کردم
باورم نمیشد....
آن کسی که بالای ساختمان.، جلوی پنجره در چنگ مرد بی غیرت بود...
زینب خانممممم...
دیدم که رسول افتاد زمین...
رسول:
بعد از هشداری که پلیس داد یکی از ان مرد ها امد سمت جمعیت..
چشم چرخاند..
میخواست برود سمت پسرکی که از ترس زانوهایش را بغل گرفته بود..
خواستم نیم خیز شوم که زینب دستش را محکم رو زخمم فشرد..
به یک حرکت نازنین زهرا را زمین گذاشت و دوید سمت پسر..
از درد فریاد کشیدم.
مقابل مرد ایستاد
دستانش را باز کرد و مانع نزدیک شدن ان بی رحم به پسرک شد..
میخواستم بلند شوم..
میخواستم نگذارم دستی سمت زینب بلند شود اما بازخم پایم چگونه؟
با سیلی که به صورتش نشست چشمانم را محکم بستم..
وقتی باز کردم پهلویش غرق خون بود...
موهای بافته شده اش نمایان بود...
حتی حسرت یک داد و ناله را دریغ کرد
چرا ترسی در صورتش نبود
_شماااااا همتونننن آشغالیددد...فکر میکنید با این فداکاریا میتونید جون سالم به در ببرید؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
نامرد از موهایش گرفت و کشان کشان به سمت پنجره روبه حیاط بیمارستان برد..
از دیوار گرفتم و خودم را به پشتش رساندم
اما قبل از اینکه بخواهم کاری کنم از پشت به گردنم زدند...
افتادم زمین..
.............................
سعید:
از بلندی پرتش کردن پایین...
رسولی که از حالش بی خبر بودیم
زن بچه ای که معلوم نبود چی در انتظارشونه..
زینبی که حالا با بی رحمی از سه طبقه پرت شده بود پایین...
تنها کاری که تونستم بکنم زنگ زدم به آقای عبدی
برای اولین بار تو جمع صورتم خیس اشک شده بود...
رسول عاشق زنش بود.عاشق زندگیش
_الو...
_سعید چی شد؟
همین جمله کافی بود تا لکنت زبان بگیرم...
_معلوم نیست...چی سر...رسول اومد..
..زینب خانمم..
زینب خانومو از بلندی پرت کردن پایین...
........
دو روز بعد:
فرشید:
حال رسول خوب نبود..
از طرفی هم جنازه زینب خانم را خاک نکرده بودند تا رسول بتواند با او وداع کند..
جواب هیچ کس را نمیداد
ملاقاتی هم قبول نمی کرد
حتی داوود
سعید هم بعد درگیری دو روز قبل قرنیه چشمش آسیب دیده بود.
رسول:
پارچه هنوز به دستم بسته بود.
با گرهی که خود زینب زده بود
نامه را نخوانده در جیبم باقی گذاشته بودم
خودش قول داده بود با هم ان را بخوانیم..
امروز..
سالگرد ازدواجمان/:
شاید وقتش بود به دیدارش بروم...
لینک ناشناس:
https://harfeto.timefriend.net/16420980533084
گــــاندۅ😎
⚡⚡⚡⚡⚡⚡⚡⚡ ⚡⚡⚡⚡⚡⚡⚡ ⚡⚡⚡⚡⚡⚡ ⚡⚡⚡⚡⚡ ⚡⚡⚡⚡ ⚡⚡⚡ ⚡⚡ ⚡ #رمان_امنیتی_گمنام3 #پارت_4 کارشان شبیه یک انتحاری بود
خبر جدید💔
زینب💔😭😭😭
شهید شد💔😭😭
زینب😭😭💔💔
رسول طفلی💔 رسولللل طفلی
حال خودش همینجوری بد بود💔😭
سالگرد ازدواجش بود😭😭😭😭😭😭😭😭💔💔💔
آخه چرا😭😭😭💔
طفلی زینب💔
چه صبوره💔 عین صاحب اسمش صبوره💔
فعلا خدانگهدار تون💔
#رویا
https://harfeto.timefriend.net/16394256705113
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
@RRR138
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
#گاندو
هدایت شده از "دختران مهدوی"
#تلنگر
تو مترو نشستی رو صندلی....
یه خانم یا آقایی میاد روبه روی شما می ایسته...
شما بلند میشی و جاتو میدی بهش...
از این کار میتونی اهداف مختلفی داشته باشی ..
حالا یا مبارزه باهوای نفس
یا خدمت به خلق الله ..
خادمی عباد الله..
خانم یا آقایی که جاتو دادی بهش از این لطف شما احساس شرمندگی میکنن ...
شرمنده میشن وقتی میبینن شما ایستادی و اون جای شما نشسته ...
خودشو به شما مدیون میدونه و هی تشکر میکنه...
#رفقا....
خیییلی وقته.....
#شهدا #جاشونو دادن که
#مابشینیم ....
نه . . . " جاشونو" ندادن ما بشینیم"
" #جونشونو" دادن ما " بایستیم"
ماچیکارمیکنیم؟
مگه خدا نگفته "ولا تحسبن الذین قتلوا فی سبیل الله امواتا" ؟!
#حواسمون_هست؟!
داریم جلوی چشم کسانی که #جونشونو بخاطر ما دادن #گناه میکنیم ...
هدایت شده از "دختران مهدوی"
🇮🇱🇮🇱🇮🇱🇮🇱
🇮🇱🇮🇱🇮🇱🇮🇱
* *سرود ملی اسرائیل* *
* *آیا ترجمهی آن را می دانید* ؟
نکته جالب این است که برخی از رهبران عرب و سفیران آنها در اسرائیل با احترام برای آن میایستند.
این سرود شامل این کلمات است :
بگذارید همه ساکنان مصر، کنعان و بابل بلرزند و ببینند که خون آنها با سرهایشان ریخته میشود.
# چرا سرود ملی اسرائیل برای کودکان ما در مدارس توضیح داده نشده است !!؟
به طوری که هر کس در منطقه بداند دشمن او کیست #
با ما همراه شوید ، تا ترجمه دقیق لفظی از سرود ملی اسرائیل را بدانید، سرودی که در مناسبت ها و تعطیلات ویژه و با پذیرش روسای جمهور و سفیران ، در اسرائیل (از جمله سفیران عرب) پخش می شود.
چرا؟
آنها به مردم کشورهای این منطقه فشار می آورند تا برنامههای درسی مان را تغییر دهند ، تفسیر برخی آیات قرآن را تغییر دهند !!؟
و اما رهبران منطقه هرگز به آنها پیشنهاد ندادهاند که سرود ملی رسمی خود را تغییر دهند !!
سرود ملی اسرائیل چه می گوید !!؟
چرا یهودیان این سرود اسرائیل صهیونیستی را انتخاب کردند؟
עוד בלבב
יהודי
מזרח
לציון צופייה -
לא אבדה
בת שנות
עם חופשי
ציון
ترجمه سرود:
*- تا زمانی که یک روح یهودی وجود دارد .
- آرزو به جلو ، به سمت شرق
- امید ما هنوز ساخته نشده است !
- هزار سال رویای ما رویای
سرزمین صهیون و بیت المقدس
- بگذار کسانی که دشمن ما هستند ، بلرزند.
- بگذار همه ساکنان (مصر و کنعان) بلرزند.
- بگذارید که ساکنان بابل بلرزند.
- برای فرار از آسمان ، وحشت و وحشت از طرف ما
- هنگامی که نیزه های خود را در سینه هایشان میکاریم!
- و زمانی که ما می بینیم که خون آنها در حال ریختن است
و سرشان قطع شد !
- سپس ما مردم منتخب خدا خواهیم بود که خدا بخواهد .*
🔵
سوالی که ارزش پرسیدن دارد:
چه کسی تروریست است؟
و چه کسی قاتل !!؟
....
لطفاً در انتشار آن مشارکت کنید.
هدایت شده از "دختران مهدوی"
#تلنگر
عاشق خدایی هستم
که چه بخواهیم و
چه نخواهیم
دوستمان دارد
هدایت شده از 『تهی』
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
این همان نسلی است که آینده ایران را تغییر خواهند داد
@emptyy