هدایت شده از ᴍᴏʜᴇʙ ∫ مٌـحِـب
#شاتازقسمت۱۷
کپی به هر روشی ممنوع و حرام❌
فقط و فقط فوروارد آزاد✅
⭕️لینک از روی عکس پاک نشه☝️🏻
لینک کانال👇🏻
https://eitaa.com/gandoomy
🖤🖤🖤🖤🖤 پرواز 🖤🖤🖤🖤🖤
#گاندو
#پارت_چهل_و_نهم
#لبیک_یا_حسین
🖤🕊️
🖤🕊️
به خاطر وضعیت کاری مون نتونستیم جشنی بگیریم یعنی اصلا وقتی برای گرفتن جشن نداشتیم بعد از صیغه به اتفاق هم رفتیم اداره حالا آقا داوود برام شده بود داوود و خانم مرادی براش زهرا
داشتیم میرفتیم کنارش نشسته بودم و داشت رانندگی
تو فکرو خیال بودم اصلأ حواسم نبود که دارم نگاهش میکنم و لبخند میزنم همه فکر و حواسم تو گذشته بود ۰
نگاهش رو از جاده گرفت و دستش رو رو به روی صورتم تکان داد ، با تکان دستش از افکارم پرت شدم بیرون و ی دفعه گفتم :هان بله چیه !
پوز خندی زد و گفت کجایی دختر ؟
لبخندی زدم و گفتم همینجا کنار تو
پشت چشمی نازک کرد و گفت من مونم تو با این همه هوش چرا رتبه اول دانشگاه تهران رشته پزشگی نشدی باهوش ؟
زهرا:خب چه دلیلی از این منطقی تر که نمیخواستم آه و نفرین یک عالم جون پشتم باشه ؟ ها؟
داوود: هیچوقت در این حد قانع نشده بودم
داشتیم بع سر به سر هم میزاشتیم که رسیدم من دم در پیاده شدم و داوود با ماشین رفت تو پارکینگ
پشت میزم نشسته بودم و داشتم اطلاعات این لیام و دارو دستش رو زیر و رو میکردم که متوجه شدم لیام فردا از ترکیه میره انگلستان
چراغی بالای سرم روشن شد چراغی پر از سوال