eitaa logo
گــــاندۅ😎
341 دنبال‌کننده
5.7هزار عکس
2.4هزار ویدیو
41 فایل
گاندو‌صداےماست🗣 ما همان نسل جوانیم ڪہ ثابت کردیم در ره‍ عشـق جگـر دار تر از صد مردیـم...🙃🙌🏻 🌿✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿✨ ادمین : @r_ganji_ir
مشاهده در ایتا
دانلود
قول میدم ۳۵۰نفر که شدیم روزی چهار پارت رمان بزارم و شبی یک پارت
اینم آقای علی افشار (داود) در فیلم الوند توی این فیلم نامشون رسول بود
شات از آقا سعید
شات از گاندو فصل یک
بچه های گاندو در فصل یک دست جمعی
از اون نگاه های پر معناس ها 😂😂👌🏻👌🏻
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
باشگاه رفتن مجید نوروزی 🏋🏻‍♂️🥊 مجید نوروزی
زیر خاکی😍😍 آقا علی😍🤤 رو عه آقا مجید و تمیز یخ زد پتو کشیده😂 با ذکر صلوات برای ظهور امام زمان (عج)
🍃🍃🍃🍃🍃 پرواز 🍃🍃🍃🍃🍃 لیام خواست غذاش رو با داود عوض کنه که داود بیدار شد وقتی دید دسته لیام دراز شده به سمت طرف داود داود ابرویی بالا انداخت و گفت : there's a problem?(مشکلی پیش اومده) لیام قیافش خیییلییی خنده دار شده بود اون لحظه که ظاهر جدیی به خودش گرفت و اخم هاش رو توهم کرد و گفت :No داود:یجوری گفت noکه ی لحظه فکر کردم من دست زدم به غذای اون به هرحال ظاهر بی خیالی به خودم گرفتم و هدفنم رو گذاشتم رو گوشم ولی خواموش بود مه صدای لیام رو بتونم بشنوم خدارو شکر که رسیدیم ترکیه وقتی که رسیدیم پشت به پشت لیام داشتم حرکت میکردم که رسیدیم به درب خروجی من نمی‌تونستم برم دنبالش چون شک کرده بود برای همین آیهان رفت دنبالش تا رسید به یه هتل خفن و پنج ستاره توی مرکز شهر ماهم شب رو ترکیه موندیم و فردا عصرش راه افتادیم به سمت تهران زهرا: نمیدونم چرا انقدر آقا امیر آروم شده بود قبلا بزور بچه ها می‌شوندنش و همش در حال حرف زدن بود اما این سری خیلی آروم بود آقا داود ازش پرسید چرا انقدر ساکتی گفت هیچی همینجوری ‌من آشپزیم خوب نبود یعنی وقتی نداشتم برای یاد گرفتنش تنها چیزی که خوب درست میکردم قیمه بود قرای همین قیمه درست کردم شام سفره رو ولو کردم و درحالی که داشتم توی دلم قوربون صدقه بابام میرفتم که بهم قیمه درست کردن رو یاد داد از بچه ها دعوت کردم که بیان شام خواهر آیهان هم بود و سالاد درست کرد امیر به تیکه گفت:........
🍃🍃🍃🍃🍃 پرواز 🍃🍃🍃🍃 امیر به تیکه گفت:شما که گفته بودید غذا بلد نیستید درست کنید که پس این عطر و بو چیه ؟ منم با آرامش کاملی گفتم:بله الان هم میگم اما من فقط بلدم قیمه درست کنم ده ثانی آذر جان (خواهر آیهان)کمک کردن بهم آقا داود خاست بحث رو عوض کنه که گند زد :خب ببینم امیر خان شما هنوز مجردی ؟یعنی ازدواج نکردی ؟ امیر هم با پوز خندی گفت:آره داداش دوماه هست اومدم ترکیه هم ازدواج کردم هم بچه دار شدم همم نوه دار شدم همه خندیدیم🤣🤣👌🏻 و بعد سکوت کردیم من و آذر سفره رو جمع کردیم و بعد رفتیم طبقه بالا خیلی خسته بودم برای همین خیلی زود خوابم رفت خداییش خیلی خواب خوبی بود تا باشه از این ماموریت ها که یک شب راحت بتونی بخوابی روتخت خواب و کمر و گردنت خوش نشه 🥱 فردای آن روز ....... آماده شدیم برای رفتن به فرودگاه پرواز حدود بیس دقیقه تاخیر داشت سوار هواپیما شدیم و رفتیم ایران از فرودگاه امام خمینی (ره) یک راست رفتیم سایت و بعد از گذاشتن لوازمی که برده بودیم تو نماز خونه که آقا رسول رو دیدیم گفت تو اتاق آقامحمد جلسه یی تشکیل شده ماهم که باید گذارش کار می‌دادیم بالاخره برای همین ماهم رفتیم تو جلسه داود : به داش رسول چقدر قیافت داغونه رسچل:آره بابا دوهفتس خونه نرفتم از زور خواب دارم میمیرم انقدر خونه نرفتم که زنم بهم شک کرده میگه نکنه رفتی خونه اون یکی زنت 🤣 داود: واااقعا 😳؟ رسول:نع بابا شوخی کردم راستی داود احمد رفت اون موضوع رو گذاشت کف دست آقا محمد هاا داود:چییی؟ ای احمد دهن لق رسول:🤣🤣🤣 داود:چیه چرا میخندی رسول:هیچی بابا ول کن بریم جلسه ولی داود ی چیزی داود:جانم بگو رسول :خاک تو سرت با این سلیقت 🤣🤣درسته که خانم مرادی قیافه اینا داره اما با آقایون خیلی خوش اخلاق نیستان از ما گفتن بود ... داود:هر هر هر نکنه توقع داره بشینه بامرد نامحرم گل بگه گل بشنوه مسخره رسول:شوخی کردم بابا جوش نزن وارد جلسه شدیم همه اعضای تیم بودن ماهم کل عملیات رو مو به مو توضیح دادیم حدود یک ساعتی جلسه طول کشید و آقا محمد بعد از اتمام صحبت هاشون ختم جلسه رو اعلام کردن همه داشتن از در اتاق میومدن بیرون که آقا محمد گفت:داود وایسا کارت دارم .... پ.ن :به نظرتون آقا محمد با داود چی کار داره ؟ در ناشناس پیشبینی تون رو ارسال کنید و نظرات و انتقادات تون هم در ناشناس بنویسید لطفاً منتظر نظرات انتقادات و پیشنهادات شما عزیزان هستم ناشناس رمان👇🏻👇🏻 https://harfeto.timefriend.net/16236011155635 مارا در کانال گاندو به نشانی @RRR138 دنبال کنید 🧡💚🧡💚🧡💚🧡
سلام بچه ها شرمنده من برای انتخابات سرم یکم شلوغه و نمیتونم امشب پارت بزارم شرمنده ولی حتما سعی میکنم تا نصف شب پارت بزارم یاهم فردا جبران میکنم دوستون داریم لطفاً زیادمون کنید 💚🧡💚🧡 @RRR138
امینی
گــــاندۅ😎
#مجتبی امینی
ایشالا فردا تکلیف مون معلوم میشه
https://harfeto.timefriend.net/16236011155635 دوست دارید داستان چطوری تموم شه لطفاً نظرات تون رو در ناشناس ارسال کنید 🧡💚🧡
🍃🍃🍃🍃🍃 پرواز 🍃🍃🍃🍃🍃 همه داشتن از در اتاق میومدن بیرون که آقا محمد گفت:داود وایسا کارت دارم داود :بله آقا بفرمایید محمد:اگه کاری نداری بشین ی گپی باهم بزنیم و ی چایی بخوریم داود:کار که دارم اما مهم نیست، در خدمتم محمد در حالی که از صندلیش بلند شده بود و داشت به سمت فلاکس چای می‌رفت گفت :خب آقا داود سفر چطور بود از لیام چه خبر ؟ بچه ها خوب بودن ؟ امیر، آیهان ،مصطفی همه خوب بودن ؟ داود :آقا این لیام عجب موز ماریه خیلی موزماره با پوشش یه دختر جوان وارد هوا پیما شده بود وقتی هم که خانم مرادی غذا هارو اوردش من خودم رو به خواب زده بودم خواست غذا هارو عوض کنه که من خیلی طبیعی از خواب بلند شدم و ازش پرسیدم چیزی شده؟ آقا باید قیافش رو میدی دید خیلی خنده دار بود 😂 در رابطه با بچه ها هم ما آیهان رو ندیدیم مصطفی هم ماموریت بود فقط امیر بود و من و‌ خانم مرادی و آیهان برای اینکه خانم مرادی تنها نباشه خواهرش رو فرستاده بود امیر یکم ی جوری بود . محمد در حالی که داشت برای داود چایی میگزاشت گفت:چجوری بود ؟ داود :نمیدونم ی جوری انگار خیلی سر سنگین بود اون شیطنتو پرحرفی قبل رو نداشت محمد:که اینطور، خب از نقشی که داشتی راضی بودی ؟ داود درحالی که داشت از بیسکویت های روی میز برمیداشت گفت:خوبیش این بود میدونستم لیام یک مرده در پوشش زن، فقط آقا اون لباس ها سلیقه کی بود ؟ محمد:😂قشنگ بود که 😂😂 داود: خب اگه قشنگ بود شما چرا دارید می‌خندید؟ محمد:هیچی بگذریم ، خداییش خیلی تمیز کارتون رو انجام دادید داود: مخلصیم آقا محمد:داود اگه تو دختر داشتی حاضر بودی به ی مامور امنیتی مثل خودت شوهرش بدی ؟ داود:خب من که پدر نیستم که بتونم احساسات پدری رو درک کنم ولی خب همینقدر میدونم که حتی فکر کردن بهش هم سخته چه برسه بخوای انجامش بدی محمد:داود حاضری واسه یکی از بچه ها یکی از داداشات آستین بالا بزنی ؟ داود:خب بستگی داره کی باشه. محمد:مثلا سعید یا فرشید داود:آقا من منظورتون رو متوجه نمیشم 😕 محمد:خب ببین یکی از بچه ها وقتی پات تیر خورده بود تو بیمارستان بودی یکی از بچه ها یک سری خرید کرد برد در خونتون که خواهرت اومده بوده دم در که از اون بنده خدا خرید هارو بگیره اون بنده خدا سرش پایین بوده ولی خیلی اتفاقی یک لحظه خواهرت رو دیده و خب بهش علاقه مند شده صورت داود مثل فلفل قرمز شده بود از شدت عصبی شدن ولی محمد ادامه داد این بنده خدا از حجب و حیاش روش نمیشه خودش پا پیش بزاره و مزه دهنت رو بفهمه برای همین از من خواست که این کارو بکنم واسش داود درحالی که چشمانش از شدت عصبی شدن قرمز شده بود و رگ غیرتش گل کرده بود می‌پرسه: کدوم یکی از بچه هاا؟ محمد:سعیدشون 😁 داود عصبانی از جاش بلند میشه و میگه :آقا ما پدرمون فوت کرده و الان مرد خونمون منم و دلم نمی خواد آب تو دل آبجیم تکون بخوره بعد شما توقع دارید که بزارم با یک امنیای ازدواج کنه که شب و روز چشمش به در باشه و تسبیح دستش که آقا همسرش زنده بر میگرده خونه یا نه ؟ محمد:هی آروم باش داود آروم ، تو خودت هم دلت به یکی گره بخوره راضی میشی که طرف برای همین دلیل ها زنت نشه ؟ خب اگه به مرگ باشه که هرکی عر لحظه امکان داره بمیره تو خونه سکته کنه یا از در بیاد بیرون ماشین بهش بزنه و باعث شه بمیره و....... ده ثانی ما اگر تو ماموریت بمیریم نمی میریم بلکه شهید میشیم و شهدا همیشه زنده اند و شهادت هم لیاغط میخواد داود:آقا باید با خود دینا حرف بزنم (دینا خواهر داود هست که از داود سه سال بزرگتر هست) محمد :ممنون که قبول کردی داود :آقا امری با من ندارید؟ محمد:نه برو داود :بایی جازه داود از اتاق محمد بیرون اومد داشت به سمت میز کارش می‌رفت که‌....... مارا در کانال گاندو به نشانی@RRR138 دنبال کنید 🧡💚🧡💚 نظرات و پیشنهادات و انتقادات خود رو در رابطه با رمان پرواز در ناشناس زیر با ما در اشتراک بگذارید https://harfeto.timefriend.net/16236011155635
بچه ها به نظرتون آخر رمان چی میشه در ناشناس پرواز پیش‌بینی تون به همراه آیدی تون رو بفرستید به عنوان جایزه هم به کسی که کاملا درست جواب بده ۴پارت اضافی در آیدیش میفرستم له کسی که تقریباً درست جواب بده ۳پارت واسش میفرستم ب کسی که یکم نزدیک باشه نظرش درابطه با انتهای رمان ۲پارت واسش جلوتر میفرستم از رمان واسش اگر هم که نظرات درابطه با انتهای رمان از بیست تا بیشتر باشه بجای سه پارت اون روز چاهار پارت در کانال رمان قرار میدم https://harfeto.timefriend.net/16236011155635 ناشناس رمان پرواز 🍃🍃🍃👆🏼
رضایت یکی از منبر های عزیزمون