فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
من که باورم نمیشه 😳😃
𝕵𝖔𝖎𝖓 ↯
🧠 @houshebartar
╰══•◍⃟🌾•══╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
_ حاجی ... صدامونو داری؟!
ما باهات هم قسم شدیما !
هوامونو داشته باش...
مثل اونا موقعا که بخاطرمون میرفتی تو دشت و بیابون🙂🖤✨
#فرمانده
#حاج_قاسم
#سرداردلها
#حلیف
@Hlifmaghar313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خدابغلت میکنه...
#مدافع_حرم❤️
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
@RRR138
•┈┈••✾❣✾••┈┈
گــــاندۅ😎
⚡️⚡️⚡️⚡️⚡️⚡️⚡️⚡️ ⚡️⚡️⚡️⚡️⚡️⚡️⚡️ ⚡️⚡️⚡️⚡️⚡️⚡️ ⚡️⚡️⚡️⚡️⚡️ ⚡️⚡️⚡️⚡️ ⚡️⚡️⚡️ ⚡️⚡️ ⚡️ #رمان_امنیتی_گمنام3
⚡️⚡️⚡️⚡️⚡️⚡️⚡️⚡️
⚡️⚡️⚡️⚡️⚡️⚡️⚡️
⚡️⚡️⚡️⚡️⚡️⚡️
⚡️⚡️⚡️⚡️⚡️
⚡️⚡️⚡️⚡️
⚡️⚡️⚡️
⚡️⚡️
⚡️
#رمان_امنیتی_گمنام3
#پارت_20
داوود:
_داوود تو فقط امشبو اینجا باش
_اخه چطوری؟همه خونه تحت کنترله
کافیه یه قدم از خونه دور شم تا بیفتن دنبالم
_تو حیاط ویلا یه انبار زیر زمینی هست
از یه تونل راه پیدا میکنه به پشت ساختمون.
ماشین برا احتیاط پارک شده
سوار شو بیا
باید به بقیه هم زنگ بزنم
فعلا
رفتم سمت اتاق سایبری...سیاوش متوجهم شد که دارم از پله ها با عجله بالا می روم
_بالاخره میری خرییییییدددد؟؟؟
_سیاوش الان وقت ندارم....برو پایین در انبارو باز کن
باید برممممم
_خیله خب
چند تقه به در زدم
_باز کنید
بعد از چند ثانیه در باز شد
_جانم؟ اتفاقی افتاده؟
_بی زحمت سوویچ ماشین رو بدید
_هماهنگ شدی؟
_اره
_یه لحظه صبر کن میارم
محمد:
_آقا...با شمام..حواستون کجاست؟
نگاه از صورت رسول برداشتم و به چشم دکتر دادم
_بله؟
_میگم دستگاهارو قطع کنیم؟
بهت زده نگاهش کردم
_به این زودی قطع امید کردید دکتر؟
_فقط سه روز میتونیم صبر کنیم
با این وضعی که من از بیمار می بینم احتمال زیادی درصد سکته مغزی میکنه
_هیچ چی کار ساز نیست؟
_فقط دعا، دعا کنید علائم حیاتیش برگرده
سرم را پایین انداختم تا شاید سوی چشمانم برگردد
خواستم تکیه به دیوار، کنم که دستم، روی بازوی کسی قرار گرفت..
_سلام
خودم را جمع و جور کردم و ارام نشستم
_اومدی فرشید؟
_تا گفتید اماده شدم اومدم
نگاهش رفت پشت شیشه
_حال رسول چطوره؟
تا خواستم جواب دهم قامت فاتح و سعید هم نمایان شد
تا مارا دیدند سریع به سمتمان امدند
فاتح درحالی که نفس نفس میزد گفت
_اقا..دیر..که نکردیم؟
_نه..بیا بگیر بشین نفست برگرده
سعید:
صورت رنگ و رو رفته اش را به سمتم برگرداند
با نگاه عاقل اندر سفیهانه ای خیره شد به صورتم
_کی گفت تو بیای؟
_آخه رسولـــ....
_آخه نداره سعید، الان کی به جای تو داره وضعیت ویلاهارو کنترل میکنه؟
_خانم شکوری...به علی هم سپردم کمکش کنه
_چی بگم اخه بهتتت..
بگیر بشین تا داوود بیاد
خوشحال از ماندنم روی صندلی روبه روی اقا محمد نشستم
°•فلورا•°
روی تخت نشسته بودم و عکس های فاتن را نگاه میکردم
اوهم مقابلم نشسته بود و تک تک برایم توضیح میداد
یک دفعه در اتاقم به صدا در آمد
_بیا تو
_ویکتوریا کارت داره
_چیشده؟
_نمیدونم
_تو برو الان میام
با عجله تونیک بلندی را از روی تخت به هم ریخته ام قاپیدم
درحالی که سعی میکردم ان را تنم کنم از پله ها پایین امدم
ناگهان جلویم ظاهر شد
_اوففففف
نمیتونستی بیای بالا؟
_اینارو ولش
چن نفرو حضوری بفرست در خونه ارش
_اتفاقی افتاده؟
لینک ناشناس:
https://harfeto.timefriend.net/16452549638994
💌#خاطرات_شهدا
🕊🇮🇷شهید محسن جمالی
🎋🪴او تنها در یک کانکس،به مدت چهل شبانه روز مشغول عبادت میشود،و شب چهلم،خواب حضرت خدیجه را درحالی که حضرت فاطمه(س)را بردامنش بوده میبیند، وبه شهید جمالی میگوید شفاعت تو را دخترم فاطمه میکند، و این خواب واقعا در طول بقیه عمر پر برکت ای شهید والا مقام واقعا تاثیر بسزایی گذاشت،همیشه یار مظلوم و دشمن ظالمان بود.
🎋🪴شجاعت و دلیری شهید جمالی واقعا مثال زدنی بود،و ارادت خاصی به بی بی زینب(س) داشت، همیشه کارهاش برای رضای خدا بود،و اصلا هیچ چیز مانع از اهداف او نمی شد ودر این زمینه کاری به حرف مردم نداشت،و همیشه به این تعبیر قشنگ حضرت امیرالمومنین علی (ع) که نسبت این دنیا به جهان آخرت همانند رحم مادر به این دنیاست،و اون جنینی که در رحم مادر است از آمدنش به این دنیا ناراحت وفکر میکند تمام هستی همان رحم مادر است،و بعضی انسانها هم فکر میکنند، همه چیز همین دنیاست و ….
🎋🪴و همیشه میگفت،مال دنیا و زرق وبرق دنیا انسان را از بعد عرفانی و معنویات جدا میکند و هرچقدر حریصتر باشیم این فاصله بیشتر وبیشتر میشود.
🎋🪴در اعزام آخر خود میدانست که شهید میشود،چراکه در اعزامهای قبلی،خود میگفت من هنوز پاک نشده ام برمیگردم،اما در اعزام آخر روز خداحافظی حال عجیبی داشت و مادر رادر بغل گرفته و گریه میکرد که مادر حلالم کن،واگر انشاالله شهید شدم بگو فرزندم فدایی بی بی زینب(س) شد،او راه خود را شناخته بود وبه عزیزانش نیز این راه را پیشنهاد میکرد،چرا که من که ۵
برادرش بودم و اینقدر به هم علاقمند بودیم،سه روز قبل از شهادتش به من زنگ زد،ودر حالی که بغضی سنگین در گلو داشت به من گفت که بهترین دوستم شهید شده و حتما در تشییع این شهید عزیز شرکت کن،و وقتی از او زمان برگشتش را پرسیدم گریه کرد و گفت من بر نمی گردم،گفتم داداش اگه نیای منم کارهای اعزامم درست میکنم و میام(آخه من خودم هم نظامی هستم)،ودر جواب من گفت راه خیلی خوبیه،اگه واقعا لیاقتش داری بیا……..
🔹✍قسمتی از وصیت نامه شهید :
🎋🪴این را بدانید و یقین پیدا کنید،که دنیا مرحله آزمایش است وبرای رسیدن به سعادت ابدی هرگز از اهل بیت جدا نشوید وآنها را الگوی خود در زندگیتان قرار بدهید،
🎋🪴شعار ما مدافعان حرم کلنا عباسک یا زینب است،
🎋🪴و تا نابودی کامل اسرائیل پیش میرویم،که این سخن حضرت آقا که فرمودند تا ۲۵سال آینده اسرائیلی وجود نخواهد داشت ان شاءالله تحقق پیدا کند….و ان شاءالله جز شیعیان راستین و فردای قیامت در حضور اباعبدالله و آقا امام زمان سربلند باشیم.
#آرش
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
هر چیزی تو این عالم به اذن خدا انجام میگیره حتی حرکت یه مولکول و این اتفاقات همشون از روی حکمته.😉😊
الله اکبر به این عظمت خلقت
📚 کتابخانه مدرن در جبهه ...
عکاس: سعید حاجی خانی
#سرگرمی_در_جنگ
#رزمندگان
#شهدا
#دفاع_مقدس🌹
کانال شهیدمحمدابراهیمهمت👇
https://eitaa.com/kheiybar
هدایت شده از «رمـانـــــ گــانــدویـــی»
#استوری_سوگل_طهماسبی
#استوری_بازیگران
#سرباز_امام_زمان
کپی فقط به صورت فوروارد در غیر این صورت راضی نیستم🚫
@rooman_gando_1400🇮🇷
@rooman_gando_1400🇮🇷
هدایت شده از «رمـانـــــ گــانــدویـــی»
#استوری_علی_افشار
#استوری_بازیگران
#سرباز_امام_زمان
کپی فقط به صورت فوروارد در غیر این صورت راضی نیستم🚫
@rooman_gando_1400🇮🇷
@rooman_gando_1400🇮🇷
هدایت شده از «رمـانـــــ گــانــدویـــی»
#استوری_ستاره_سادات_قطبی
#استوری_بازیگران
#سرباز_امام_زمان
کپی فقط به صورت فوروارد در غیر این صورت راضی نیستم🚫
@rooman_gando_1400🇮🇷
@rooman_gando_1400🇮🇷
🌹داستان آموزنده🌹
در زمان یکی از پیامبران گذشته، سه نفر از مؤمنین در مسافرتی در محلی شبگیر شدند، و راه به جایی نبردند، نه محلی برای استراحت و نه قوت و غذایی. بالاخره یکی از آنها گفت، من اینجا یک آشنای دوری دارم میروم شاید بتوانم امشب سربار او شوم. دیگری هم فکر کرد و به یادش آمد یک همکاری اینجا دارد، گفت میروم شاید بشود امشب را مهمان او بشوم. سومی هر چه فکر کرد چیزی بهیادش نیامد. گفت: ما هم میرویم مسجد و مهمان خدا میشویم. فردا صبح که آمدند تا سفر را ادامه دهند، آن دو نفر هر کدام از خوبیهای طعامی که در شب خوردند و از نوع پذیراییها صحبت کردند ولی سومی گفت: حقیقتش ما مهمان خدا شدیم ولی تا صبح گرسنگی کشیدیم. به پیامبر آن زمان ندا رسید برو و به این مؤمن بگو، حقیقتاً ما میزبانی تو را پذیرفتیم، و پذیرفتیم که تو مهمان ما باشی، ولی هر چه گشتیم خورشت و طعامی بهتر از «گرسنگی» نبود که با آن از تو پذیرایی کنیم.
➥ @sheikh_kafi | شیخ احمد ڪـافی