🌺رمان🌺 #قسمت_صدوبیست_وهفتم زمستان سخت وپربرف آخرین داغِ ازعزیز رو به دلِ رقیه گذاشت! دیگه حتی نایِ گریه کردن هم نداشت، از سالِ۱۳۴۰ که اولین داغ روی سینه ش گذاشته شده بود اشک ریخته بود اون موقع همش ۱۸ سالش بودو دوروبرش پربود از بزرگترهایی که تسلیش می دادن ،اما الان باید به عنوان بزرگترِ ۷۳ ساله تسلیِ دل می داد بچه های بی مادرو، اونقدر خسته بود که چشمودلش دنبالِ بزرگتری دلسوز می گشت تا سرشو روی زانوانش بزاره ویه دلِ سیر گریه کنه، غم‌هاتو دلش سنگینی می کرد،اطرافیانش کمتر باهاش مدارا کرده بودن، از وقتی رضا و یعقوب رفته بودن محروم از مهر محارم شده بود،دیگه طاقتش طاق شده بود، ۵۵ سالِ به عنواین مختلف گریه کرده بود ،آروم زیرلبش با اشکهای گرمی که توسوز سرما روی گونه هاش سُر می خورد باهاش وداع کرد،چشماش به دنبال کفن سفیدی بود که بدن نحیفِ صاحبشو دربرگرفته بود،سرطان رمقی براش نذاشته بود ،اون هیکل درشتوبدن چاق،تبدیل به پوستو استخوانی رنجور از درد شده بود،سوزِ سرما همچون شلاقی به صورت تشییع کنندگان سیلی می زد! رقیه روزهای آخر هر روز می رفت دیدنش همه باور کرده بودن نفسهای آخرشو می کشه، روز قبلش بچه هاش با دلِ شکسته و چشمان پر اشک تدارک مراسم خاکسپاری رو می دیدن که تو اون سوز و سرمای کشنده کارهای کفنودفن لنگ نشه ومهمونها اذیت نشن! اون دوسه ماهی که خونه ی پسروسطیش امیر بستری شد، رقیه شبانه روز پیشش موند و ازش پرستاری کرد ،تاحدی که اکبر (برادر بزرگش) گفت : رقیه تو‌خودت مریضی، خودتو از پاننداز ،یه خورده م به فکر سلامتی خودت باش! ولی دلش رضا نمی‌داد بره ،تا خودش غذا و داروهاشو‌نمی داد و پای درد دلش نمی نشست دلش آروم نمیشد! خاله جون خسته شدی،توبرو خونه ت استراحت کن من پیش مامانم می مونم! نه دخترم تو برو خونه ت پیش شوهرو بچه هات باش من می مونم برو به زندگیت برس من هستم ! اکبر بیاو‌فراموش کن هرچی که بوده ،حالِ صفیه اصلا خوب نیست ،سرطان امونشو بریده! نمیشه رقیه نمی تونم فراموش کنم! اکبر ۷سال بس نیست؟می خوای تاخودِ قیامت باهاش قهر باشی ؟دیگه هرچی بوده گذشته ،توبیای حالش بهتر میشه ،خدای نکرده اگه بااین قهری که بینتون هست از دنیا بره بچه هاش به مراسمش راهت نمی دن! اکبر سکوت کرد،حرف آخر رقیه به فکر انداختتش! اکبر من به بهانه ی اینکه برم به خونه م سر بزنم از خونه ی امیرمستقیم اومدم خونه ی شما، وگرنه صفیه نمی ذاشت بیام‌! رقیه دید تنور داغِ نونو چسبوند! اکبر من به صفیه نگفتم اومدم ترو ببرم برای آشتی کنون، من باآژانس زودتر از شما میرم ،توهم با زنو‌بچه ت با فاصله ی کمی از من بیاین که صفیه فک کنه تو‌خودت دلتنگش شدیو اومدی ! برادرمن فکر کردن نداره،پاشو دیگه ، رحیمه خانم من رفتم بیایین ها ،دیر نکنین،اومدن شما امید تازه ای بهش می ده! رقیه خواهروبرادرشوبعداز ۷سال دوری ورنجش آشتی داد! رقیه بله صفیه جان! می دونی چیه اگه دستم به گهواره ی آقاعلی اصغر علیه السلام برسه من شفامومی گیرم! بااینکه ماه محرمِ،اما من صدای دسته های عزاداری رو نشنیدم ،دلم حسین وایِ زنجیرزنهارومی خواد! مادر ترو خدا بس کن چقدر گریه می کنی، از پا میوفتی ها! چجوری گریه نکنم خواهرمِ، مریم خاله جونت می گه دستم به گهواره ی آقاعلی اصغر علیه السلام برسه من شفامومی گیرم! خب اینکه حلِّ ! چجوری؟ من هیئتمو با گهواره ی آقا علی اصغر علیه السلام میارم خونه ی پسرخاله امیر، که خاله جون شفاشو از شش ماهه ی کربلا بگیره! واقعاً میاری ؟ هیئتت میان؟ آره مادرِ من چرا نیارم ،چرا نیان! یه مینی بوس می گیرم براشون میارمشون! کرایه ی مینی بوس هم من می دم تو فقط بیارشون! روچشم! فقط مادر تعدادشون زیادِ ها ! مهم نیست بیار هم جا هست هم ازشون پذیرایی می کنیم!(صفیه بعداز این توسل ۸ سال عمر کرد) ! آقا شما مداحِ این دسته این؟ بله حاج خانم بفرمایید! جوون این پولو بگیر و برای خواهرمن دعا کنید،خواهرم سرطان داره! روچشم برای مریضتون دعا می کنم! پسرم می خوام بشینم وسط دسته تونو خودمم دست به دامن صاحب این دسته ی عزادار بشم! بشین مادر قبول باشه! ببخشید آقا این حاج خانم مادرِ شهیدِ! خدایا یه مادر شهیدی پولی احسان کردوبرای سرطان خواهرش از دسته ی زنجیرزنان امام حسین التماس دعا کرده ، خدایا ترو به حرمتوعظمت این ماه این مادر شهیدو از اینجا دست خالی برنگردون... ابالفضل وئرشفا،مریض وار، وئرشفا... مادر پاشو بریم دسته ی زنجیرزنها رفتن ان شاءالله که شفای خاله جونو گرفتی, خیلی براش دعا کردن !

🌺رمان🌺 #قسمت_صدوبیست_وهشتم مطمئنم شفاشو گرفتم من اعتقاد دارم که وسط دسته ی عزاداران امام حسین علیه السلام نشستن دعارو مستجاب می کنه،از قدیم این بین ماها رسم بوده ،فقط خوبیش اینجاس که این عزاداری جلوی خونه ی امیر بودو صفیه صدای عزاداری رو می شنید!نذر کردم صفیه خوب بشه ،سال بعد برای غذای احسان امام حسین علیه السلام که فریبا وجعفر می دن برنجوزعفران بدم خدا ازم قبول کنه! الهی آمین! پاشو دیگه اونقدر گریه کردی که دیگه رمقی برات نمونده! شب احیا نذرکرد برای سلامتی صفیه تمام هزینه ی سالِ بعدِ مراسم شب احیا رو بده که توخونه باغ صفیه هیئت مریمو ببره ! در تمامی مجالس قرآنی و مرثیه ها و مساجد پول می داد و التماس دعا می کرد که برای سلامتی صفیه دعا کنن! امااااا ، صفیه بعد از یه بیماری سخت بعدازچندین سال مداوا کنارِ مادر آرام گرفتو به اهل قبور پیوست! شادی روحش فاتحه ای قرائت کنیم! ادامه دارد...

شعبان، آفتابِ پس از باران است که وقتی می‌تابد قلب‌ها را به حلول رنگین کمانی از عشق، مهمان می‌کند؛ این تازه سرفصلِ اولِ ضیافتی باشکوه است..🌸

⬅️🌙 نماز اول ماه قمری ⏰وقت خواندن نماز اول ماه: 🌄از اوّل طلوع فجر 🌅تا پایان غروب همان روز ⬅️ طریقه اقامه نماز اول ماه: ⭕️نماز اول ماه همانند سایر نمازهای مستحبی دو رکعت است.  👈رکعت اول بعد از حمد ۳۰ بار سوره توحید 👈رکعت دوم بعد از حمد ۳۰ بار سوره قدر ⭕️ پس از نماز 👈صدقه بدهد 👈دعای اول ماه را بخواند ⏪سلامتى اش را در آن ماه از خدا خريده است. ⬅️ دعای اول ماه قمری: بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ وَ مَا مِنْ دَابَّةٍ فِي الْأَرْضِ إِلا عَلَى اللَّهِ رِزْقُهَا وَ يَعْلَمُ مُسْتَقَرَّهَا وَ مُسْتَوْدَعَهَا كُلٌّ فِي كِتَابٍ مُبِينٍ بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ وَ إِنْ يَمْسَسْكَ اللَّهُ بِضُرٍّ فَلا كَاشِفَ لَهُ إِلا هُوَ وَ إِنْ يُرِدْكَ بِخَيْرٍ فَلا رَادَّ لِفَضْلِهِ يُصِيبُ بِهِ مَنْ يَشَاءُ مِنْ عِبَادِهِ وَ هُوَ الْغَفُورُ الرَّحِيمُ بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ سَيَجْعَلُ اللَّهُ بَعْدَ عُسْرٍ يُسْرا مَا شَاءَ اللَّهُ لا قُوَّةَ إِلا بِاللَّهِ حَسْبُنَا اللَّهُ وَ نِعْمَ الْوَكِيلُ وَ أُفَوِّضُ أَمْرِي إِلَى اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ بَصِيرٌ بِالْعِبَادِ لا إِلَهَ إِلا أَنْتَ سُبْحَانَكَ إِنِّي كُنْتُ مِنَ الظَّالِمِينَ رَبِّ إِنِّي لِمَا أَنْزَلْتَ إِلَيَّ مِنْ خَيْرٍ فَقِيرٌ رَبِّ لا تَذَرْنِي فَرْدا وَ أَنْتَ خَيْرُ الْوَارِثِينَ اللّٰهُمَّ‌عَجِّل‌لِوَلیِّڪ‌الفَرَج سلامتی مولامون #امام_زمان صلوات

🌃 ٵࢪٵݦـــــۺ ۺب‍ ‍ان‍هٜٜ أینَ مُـــــــنتَقِّم...🇵🇸🇮🇷