امام کاظم علیه السلام وقتی قصد دفنشون رو داشتند در حین تشیع جنازه اشون چندین بار پارچه را از صورت اسماعیل کنار زدند و به مردم گفتند نگاه کنید ک اسماعیل از دنیا رفتع است
ولی بعدا عده ای ادعاء کردند ک امام بعدی اسماعیل است لذا فرقه اسماعیلیه به جود آمد.
عبدالله افطح اسمشون بودند
افطح به کسی میگن که سر یا پایش بزرگ باشد
لذا این فرقه معروف به فطحیه شدند
نکته اول
یکی از اصحاب امام کاظم علیه السلام شخصی هست به نام علی بن یقطین
ایشون از وزیر های دربار عباسی بوده. و به دستوز امام علیه السلام در دربار عباسی ماند. و امام علیه السلام با وی شرط کرد که در دربار بمان و شیعیان را نجات بده. من بهشت را برای تو تضمین میکنم
أینَ مُـــــــنتَقِّم...🇮🇷🇵🇸
نکته اول یکی از اصحاب امام کاظم علیه السلام شخصی هست به نام علی بن یقطین ایشون از وزیر های دربار
روايت كرد عبد الله بن ادريس از ابن سنان كه او گفت ؛
هارون الرشيد فرستاد در بعض أيّام براى علىّ بن يقطين جامه اى فاخر از جهت إكرام او ، و از آن جمله دراعه سياهى بود از خز كه از لباس ملوك و سلاطين که مطلّا بود ، آنگاه علىّ بن يقطين بهترين آن جامه ها را براى أبى الحسن موسى بن جعفر علیه السلام فرستاد و از آن جمله دراعه بود و اضافه كرد به آن مالى كه رسم بود و مقرّر كه از خمس مال خود ميفرستاد.
چون اين هدايا به آنحضرت رسيد مال و جامه را قبول فرمود و دراعه را بازپس فرستاد به دستِ آورنده به سوی علىّ بن يقطين ، و نوشت به او كه اين دراعه را نگاه دار و بيرون مكن از دست خود كه زود باشد كه بآن احتياج تمام پيدا شود.
پس به شكّ افتاد علىّ بن يقطين بر آن و نميدانست سبب آن را ، و نگاه داشت دراعه را.
پس چون چند روز گذشت غضب كرد علىّ بن يقطين بر غلامى كه از خاصّان او بود و از خدمت خود او را بيرون كرد ، و غلام ميدانست ميل علىّ بن يقطين را به أبى الحسن علیه السلام و واقف بود بر آنچه او براى إمام فرستاده بود از جامه و مال و لطفها كه ميكرد و غير آن. غلام شتافته اين احوال را به هارون الرشيد رسانيد و گفت علیّ بن یقطین قائل است به إمامت موسى بن جعفر و خمس مال خود را هر سال براى او ميفرستد و آن دراعه كه أمير براى تشريف او فرستاده بود را براى أبو الحسن فرستاده.
هارون الرشيد بر آشفت و غضب سخت بر او مستولى شد و گفت من كشف اين قضيه كنم ، پس اگر أمر اين چنين باشد كه تو ميگوئى خون او را بريزم.
و فی الحال فرستاد و علىّ بن يقطين را طلب كرد ، چون نزد وى آمد گفت چه كردى دراعه ای را كه براى خلعت تو فرستاده بودم؟ گفت نزد منست در صندوقى محفوظ است سر به مهر مطيَّب به بویهاى خوش ، هيچ صباحى نباشد إلّا كه ميگشايم آن را و نظر ميكنم به آن از جهت تيمّن و تبرّك و ميبوسم و باز بجاى خود مينهم و همچنين در مساء با آن مثل اين عمل ميكنم. هارون الرشيد گفت بفرست و حاضر كن آن را الساعه. گفت بلى چنين كنم ، و طلب كرد بعضى از خدمتكاران خود را و گفت برويد بفلان خانه از خانههاى من و كليد از كنيزك من بستان و در بگشاى ، و فلان صندوق را نيز بگشاى و بقچه مهر كرده كه در آنجا هست را بياور.
خادم رفت و در ساعت آن را نزد رشيد حاضر كرد ، پس أمر كرد كه مهر آن را برداشتند و گشادند ، چون رشيد نظر كرد دراعه را ديد بحالى كه او گفته پيچيده مطيَّب به بوهاى خوش ، غضب او تسكين يافت و گفت به علىّ بن يقطين كه بفرست آن را بجاى خود و باز گرد به ايمنى كه ما ديگر نخواهيم شنيد سخن هيچ بدگوى را در حق تو ، و أمر كرد كه در عقب او جايزه عظيمه بردند ، و گفت آن غلام بدگوى را هزار تازيانه بزنند ، چون پانصد تازيانه زدند او جان سپرد.
بحارالأنوار ۴۸ / ۱۳۷.
#موسی_بن_جعفر
#علی_بن_یقطین
💎 [الخرائج و الجرائح] رُوِیَ: أَنَّ عَلِیَّ بْنَ یَقْطِینٍ کَتَبَ إِلَی مُوسَی بْنِ جَعْفَرٍ علیه السلام اخْتُلِفَ فِی الْمَسْحِ عَلَی الرِّجْلَیْنِ فَإِنْ رَأَیْتَ أَنْ تَکْتُبَ مَا یَکُونُ عَمَلِی عَلَیْهِ فَعَلْتَ فَکَتَبَ أَبُو الْحَسَنِ الَّذِی آمُرُکَ بِهِ أَنْ تَتَمَضْمَضَ ثَلَاثاً وَ تَسْتَنْشِقَ ثَلَاثاً وَ تَغْسِلَ وَجْهَکَ ثَلَاثاً وَ تُخَلِّلَ شَعْرَ لِحْیَتِکَ ثَلَاثاً وَ تَغْسِلَ یَدَیْکَ ثَلَاثاً وَ تَمْسَحَ ظَاهِرَ أُذُنَیْکَ وَ بَاطِنَهُمَا وَ تَغْسِلَ رِجْلَیْکَ ثَلَاثاً وَ لَا تُخَالِفَ ذَلِکَ إِلَی غَیْرِهِ فَامْتَثَلَ أَمْرَهُ وَ عَمِلَ عَلَیْهِ فَقَالَ الرَّشِیدُ أُحِبُّ أَنْ أَسْتَبْرِئَ أَمْرَ عَلِیِّ بْنِ یَقْطِینٍ فَإِنَّهُمْ یَقُولُونَ إِنَّهُ رَافِضِیٌّ وَ الرَّافِضَةُ یُخَفِّفُونَ فِی الْوُضُوءِ فَنَاطَهُ بِشَیْ ءٍ مِنَ الشُّغُلِ فِی الدَّارِ حَتَّی دَخَلَ وَقْتُ الصَّلَاةِ وَ وَقَفَ الرَّشِیدُ وَرَاءَ حَائِطِ الْحُجْرَةِ بِحَیْثُ یَرَی عَلِیَّ بْنَ یَقْطِینٍ وَ لَا یَرَاهُ هُوَ وَ قَدْ بَعَثَ إِلَیْهِ بِالْمَاءِ لِلْوُضُوءِ فَتَوَضَّأَ کَمَا أَمَرَهُ مُوسَی فَقَامَ الرَّشِیدُ وَ قَالَ کَذَبَ مَنْ زَعَمَ أَنَّکَ رَافِضِیٌّ فَوَرَدَ عَلَی عَلِیِّ بْنِ یَقْطِینٍ کِتَابُ مُوسَی بْنِ جَعْفَرٍ تَوَضَّأْ مِنَ الْآنَ کَمَا أَمَرَ اللَّهُ اغْسِلْ وَجْهَکَ مَرَّةً فَرِیضَةً وَ الْأُخْرَی إِسْبَاغاً وَ اغْسِلْ یَدَیْکَ مِنَ الْمِرْفَقَیْنِ کَذَلِکَ وَ امْسَحْ مُقَدَّمَ رَأْسِکَ وَ ظَاهِرَ قَدَمَیْکَ مِنْ فَضْلِ نَدَاوَةِ وَضُوئِکَ فَقَدْ زَالَ مَا یُخَافُ عَلَیْکَ.
🔹 روایت شده که علی بن یقطین نامه ای برای موسی بن جعفر علیه السّلام نوشت که: در مسح پاها اختلاف وجود دارد، اگر صلاح میبینید چیزی مرقوم بفرمایید که عمل خود را مطابق آن انجام دهم. ابا الحسن علیه السلام مرقوم فرمودند: آنچه من به تو امر میکنم این است که سه بار مضمضه کنی و سه بار استنشاق کنی و سه بار صورتت را بشویی و سه بار به زیر محاسن خود آب برسانی، دستانت را نیز سه بار بشوی و روی گوشها و داخل آنها را هم مسح کن و پاهایت را هم سه بار بشوی و غیر از این روش وضو نگیر. علی امر ایشان را اطاعت کرد و همان طور وضو گرفت.
رشید به اطرافیان خود گفت: دوست دارم وضع علی بن یقطین را روشن کنم؛ میگویند او شیعه است و شیعیان وضویشان سبک تر است. او را در خانه به کار مشغول کرد تا وقت نماز داخل شد و خودش پشت دیوار خانه، طوری علی بن یقطین را ببیند ولی علی او را نبیند، ایستاد. قبلاً برایش آب وضو فرستاده بود. او همان طور که موسی علیه السّلام دستور داده بود وضو گرفت. هارون از پشت دیوار بلند شد و گفت: دروغ گفته هر که گفته تو رافضی هستی. نامه ای از طرف موسی بن جعفر علیه السّلام به علی بن یقطین رسید که: از حالا همان طور که خداوند دستور داده وضو بگیر؛ صورتت را یک بار بشوی که واجب است و بار دوم مستحب است، دستانت را نیز از آرنج همین طور بشوی و فقط جلوی سر و روی پاهایت را از باقی مانده آب وضویت مسح کن، آن چه موجب بیم بر تو بود از میان رفت.
📖خرائج و جرائج،ص۲۰۳
📖بحارالانوار، ج۴۸،ص۱۳۶،ح۱۱
⚜علی بن یقطین ره گوید: هارون برای تضعیف موقعیت اجتماعی حضرت و تحقیر وی در میان مردم مردی را به همکاری دعوت نمود که از شعبده بهره ای داشت و قرار شد او در مجلسی حضرت را خجلت زده کند
✴️مجلسی معظم فراهم آوردند هنگام پذیرائی همه بر سر سفره قرار گرفتند آن مرد در مقداری از نانها نیرنگی خاصی بکار برده بود آن نانها را مقابل حضرت گذاشتند. همین که خادم امام کاظم علیه السلام خواست نانی را بردارد آن نان مقداری عقب تر پرید و هر نان نزدیک دست را که میخواست بردارد همین صحنه تکرار میشد و هر بار خنده هارون فضا را پر میکرد و همه نگاه ها متوجه حضرت و هارون و آن مرد مکار شده بود
🔅لحظه ای بعد امام سربلند کردند و به تصویر شیری که روی پرده ای نقش بسته بود نگاه نمودند و فرمودند: ای شیر بگیر دشمن خدا را فورا شیر عظیمی از پرده بیرون جست و آن مرد مکار را درید. هارون و ندیمان از ترس بی هوش شدند و مجلس بهم ریخت.
🔅وقتی هارون به هوش آمد از آن حضرت درخواست نمود که: به حق من بر تو از تصویر شیر بخواه آن مرد را بازگرداند. حضرت فرمود: اگر عصای موسی که سحر ساحران را بلعید بود باز میگرداند او هم بازگردانده میشد. کنایه از اینکه این امر محقق نشود