eitaa logo
أینَ مُـــــــنتَقِّم...🇮🇷🇵🇸
181 دنبال‌کننده
10.4هزار عکس
5.3هزار ویدیو
772 فایل
⚘من به فدای عزیز فاطمه زهرا(س)⚘ ⚘اللَّهمَّ صَلِّ عَلَى مُحمَّدٍ وآلِ مُحَمَّد وَ عَجِّل فَرَجَهمُ⚘ خُداوندا! گُذران عُمرمرادرراه هدفی که برای آن خَلقم نِمودی، قرارده ⚘ مناجات حضرت زهرا(س)⚘
مشاهده در ایتا
دانلود
⬅️ حرکات بدن : حرکات بدنیشان کند و بی نشاط است. ⬅️تکلم : کند، شل و کلمه به کلمه با صدای آرام و نارسا صحبت می کنند. ⬅️ پوشش : در تمامی فصول سال سردشان است و بیشتر از دیگران لباس می پوشند.
➡️سایر : معمولا دارای صورتی گرد، چشمانی درشت، بینی کوچک و چانه ظریفی هستند. خواب : زیاد می خوابند و اغلب هنگام برخاستن از خواب همچنان احساس کسالت دارند.
⬅️آب و هوا : تحمل سرما را ندارند، از کولر فرار می کنند و به بخاری و پوشیدن لباسهای گرم علاقۀ زیادی دارند. فصل زمستان فصل بدی برایشان است و به دلیل این که زمستان سبب افزایش بلغم در بدن می گردد، بسیار بدحال می شوند. تابستان فصل ایده‌آل برای این افراد است.
✅ به طور کلی اگه آدم هیکلش درشت باشه طبعش هست. اگه هیکلش ریز باشه طبعش هست. ✅✅اگه فعالیتش زیاد باشه طبعش هست و اگه فعالیتش کم باشه طبعش هست.
✅ با این اطلاعات میتونید حدودا طبع خودتون رو شناسایی کنید. ⬅️ ضمن اینکه بعضیا میگن که ما برخی از خصوصیات صفرا رو داریم و برخی خصوصیات سودا. یا از سایر طبایع هر کدوم چند تا خصوصیتش رو داریم.
⬅️ اگه کسی طبعش بهم ریخته باشه اینطور میشه و برای همین نمیشه که درست تشخیص داد که طبعش چیه ✅ اینجا نیاز به پزشک خوب طب اسلامی هست که با شناخت دقیق طبایع، نسخه مناسب رو ارائه کنه بهتون. ⚘ اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وآلِ مُحَمَّدٍ وعَجِّلْ فَرَجَهُمْ⚘ ادامه دارد ...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
أینَ مُـــــــنتَقِّم...🇮🇷🇵🇸
#افزایش_ظرفیت_روحی5 🔶 در مورد افزایش قدرت روحی باید به یه نکته خیلی مهم توجه کرد: ✅ واقعا مهم ترین
❇️ گفته شد که برای قوی شدن باید بسیاری از واقعیت های طبیعی دنیا رو پذیرفت. 🔹 نگاه درست به واقعیت ها و تسلیم در برابر برخی واقعیت ها میتونه آدم رو از لوس بازی در بیاره و قوی کنه. مثلا این واقعیت که توی دنیا آدم گاهی بیمار میشه. ☢️ اگه یه موقع یه بیماری سراغت اومد زیادی آه و ناله نکن. بگو خب فعلا که خدا برام امتحان بیماری رو فرستاده. ☺️ باید حواسم باشه که این امتحان رو به خوبی پشت سر بذارم. "سعی کن هییییچ وقت غر نزنی!" ✅ چقدر مهمه که آدم اهل نق زدن و غر زدن نباشه. 🚫 آدم وقتی میشه اهل غر زدن میشه. تا یه مشکلی براش پیش میاد سریع به همه بد و بیراه میگه! سریع اعتراض میکنه! ⭕️ معلومه که این آدم به اندازه کافی روی خودش کار نکرده. اگه آدمی هستی که با هر اتفاق ناخوشایندی غر میزنی، سعی کن این کار رو ترک کنی. 🔷 از الان به بعد تمرین کن تا خواستی غر بزنی سریع جلوی خودت رو بگیر بگو: من نباید غر بزنم تا قوی بشم.... ☺️ من نباید غر بزنم... آروم باش! چه خبرته؟ غر نزن!😒 آرررررروم!!!! 💢 به جای اینکه سر دیگران عصبی بشی گاهی سر خودت عصبی شو! اتفاقا میبینی که چقدر توی ارتباط با اطرافیانت روحیه بهتری پیدا میکنی و چقدر "پیش خداوند مهربان" عزیز میشی... پس چی شد؟😊 تمرین میکنیم که اصلا غر نزنیم...!👌🏻 ⚘ اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وآلِ مُحَمَّدٍ وعَجِّلْ فَرَجَهُمْ⚘ ادامه دارد...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
مفضل بن عمر گوید: شنیدم امام صادق علیه السلام می فرمود : دوازده پرچم مشتبه برافراشته می شوند که از یکدیگر شناخته نشوند . پس من گریستم ، سپس عرض کردم : پس ما چکار کنیم ؟ امام صادق علیه السلام به نور خورشید که در ایوان تابیده بود ، اشاره کرد و فرمود : یا ابا عبد الله ، این نور آفتاب را می بینی؟ عرض کردم : بله . پس فرمود : به خدا سوگند که امر ما روشن تر از این نور آفتاب است. 📚 الكافي ج۱ ص۳۳۶ 📚الغیبة النعمانی ص۱۵۴ 📚 كمال الدین وتمام النعمة ص۳۴۷ 📚الغیبةالطوسی ص۳۳۸ 📚 بحار الانوار ج۵۲ ص۲۸۱ 📚الزام الناصب ج۲ ص۱۴۲ @ienamontaghem9999🕊
. 📗 ادامه کتابِ 《 راستي دردهایم کو ؟ 》 دو تا وانت تویوتا آماده‌اند که بروند به الهویز. جواد، فرمانده فوج هم در صحنه است. سیدغفار و جواد اوضاع را کنترل می‌کنند. نزدیک 20 نفر از نیروهای عراقی پشت وانت‌ها نشسته‌اند. من از کنار جاده می‌روم تا با گروهی که جلو می‌روند، همراه شوم. سیدغفار مرا دید که سوار هیچ‌کدام از ماشین‌ها نشده‌ام. کنارم ترمز زد و گفت بپر بالا! بی‌معطلی در ماشین را باز کردم و سوار شدم و راه افتادیم. تویوتای رحیم جلو می‌رفت، تویوتای یکی از فرماندهان پشت سرش و ماشین ما هم پشت سر همه‌شان. سیدغفار مسیر را درست نمی‌شناخت. پشت ماشین رحیم می‌رفتیم که رحیمِ مجروح، دستش را از ماشین بیرون آورد و اشاره کرد که بایستیم. سیدغفار کنار ماشین رحیم نگه‌داشت. رحیم گفت کجا می‌آیید؟ مسیر از آن طرف است! حالا دیگر مسیرمان از رحیم جدا می‌شد. سیدغفار که دور می‌زند تا از مسیر دیگری برویم، من چشم در چشم امیر، نگاهش می‌کنم. نمی‌دانم چرا لبخند به لبم نمی‌آید. نیم‌دقیقه‌ای وسط حرف‌های نیروها، همدیگر را تماشا می‌کنیم. انگار از نگاهم تعجب کرده است. راه که می‌افتیم به ثانیه نمی‌کشد که رحیم توی بیسیم صدایم می‌کند: -کمیل کمیل رحیم! -جانم رحیم جان -کمیل! هرچی سیدغفار و جواد گفتن گوش بدی ها! -خیالت راحت! -کمیل! حرفشونُ گوش بده و مراقب خودت هم باش لحظه‌ای بعد، دوباره صدای رحیم می‌پیچد توی ماشین. گوش تیز می‌کنم که کلمه به کلمه‌اش را خوب بشنوم. -کمیل کمیل رحیم -جانم رحیم -هرچی سیدغفار و جواد گفتن گوش بده! -رحیم‌جان! خیالت راحت... ... ۱۵۰ 📔