دیدم عمو کنارش چه جوری داد می زد،😔
یه کاری کن برم، گفت این بازوبندُ وا کن بابات برات نامه نوشته
وا کرد دید نوشته قاسم کربلا حسینُ تنها نذار😔🏴
دیگه سر از پا نمی شناسه با عجله اومد گفت عمو ببین بابام نامه نوشته،🥀🥀
تا دست خط داداششُ دید انقده گریه کرد،😭 بوسید رو چشاش گذاشت، 😭
گفت دیدی کارتُ کردی ...😔
عباس بیا زینب بیا قاسم می خواد بره
قاسم خدا را شکر که اینجا حسن نیست😭
اینجا برای تو زره غیر از کفن نیست😭
حالا که داری می روی شمشیر بردار
دست خدا باشد به همراه تو سردار🥀😔
کاش نمی گفت بابام حسنه،😭
خیلی ها از تو جمل از باباش کینه داشتن 😭
یه تنه تو جمل طوفان کرده،
هر کی رفت قاسم به درک واصلش کرد
ازرق شامی جنگاوریه، یه تنه با صد مرد جنگی برابری می کنه،
بهش برخورد گفت یه پهلوون شامُ به جنگ یه نوجوون می فرستی؟!
گفت بذار بچه هامُ بفرستم،
بچه هاشُ یک یک فرستاد همه رُ قاسم به درک واصل کرد
ازرق شامی اومد به جنگ یه نوجوان
اما تا اومد قاسم بن الحسن گفت ازرق تویی؟ گفت منم
گفت پس چرا هول کردی؟ بند چکمه ها تُ نبستی
تا خم شد بند چکمه رُ نگاه کنه یه ضربت به فرقش زد،
ماشاءالله به این قاسم ابن الحسن
دیدن با این نوجوون نمیشه تن به تن جنگید😔
محاصرش کردن، 😔
اول گفت سنگ بارونش کنید😔😭
انقده با سنگ زدنش هر یه سنگ می خورد می گفت بابا… 😭😭😭😭
صلی الله علیک یا ابا عبدالله الحسین😭😭🥀
الا لعنة الله علی القوم الظالمین🤲🥀🏴🏴
سیزده بار ز خود رستم من
سیزده مرتبــه سرمستم من
سیزده بار به آقا سوگنــد
قاسم ابن الحسنی هستم من
سیـــزده بار دلــم در محــن است
تا سحر ذکر دلم یا حسن است
آن شهیدی که شب روضه ی اوست
سیزده ساله ترین بی کفن است🥀😔
کوفیان یک دفعه بی تاب شدند
در شگفت از رخ مهتاب شدند
تا که از خیمه خود کرد طلوع
سیزده قـــرص قمر آب شدند