ایلیا🇵🇸 ༄
خانواده ایشون از دایۍ شھید خواهش کرده بودند ..
تا آقا مصطفۍ رو تو هتل المپیک استخدام کنند ..
آخہ دایی آقا مصطفۍ مدیر عامل اون هتل بود ..
داییشون گفتند آقا مصطفۍ تو اتاق مانیتورینگ کار کنند .
. . . ؛
اما دیدند آقا مصطفۍ بعد از مدتۍ از اونجا رفتند ..
پدرشون بھشون گفتند :
« باباجان دردسر میخواۍ بکشۍ ؟ براۍ ِ چۍ نموندۍ ؟
هم کار میکردۍ و هم میتونستۍ درست رو بخونۍ .. »
گفتند :
«چون دایی مدیرعامل بود من رفتم بہ اتاق مانیتورینگ ..
واگرنہ نیروهاۍ ِ اونجا باید هشت سال زحمت بکشند تا بہ اونجا برن ..
یک نفر رو جاۍ ِ من بیرون کردند تا من بہ جاش بیام ..
این خارج از جوانمردۍ بود :)
اگر هم مثل بقیہ نگھبانۍ مۍدادم ..
در حق ِ دایۍ نامردۍ کرده بودم ..
چون مردم مۍگفتند نگاه کن بہ بچه خواهرش رحم نکرده ..
و اون رو تو سرما و گرما جلوۍ ِ در گذاشتہ ..
براۍ ِ همین بھتر بود از اون جا بروم ... »
ایلیا🇵🇸 ༄
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــ ؛
شھید صدرزاده :
وقتی کار فرهنگی را شروع می کنید ..
با اولین چیزی که باید بجنگیم خودمان هستیم .
وقتی که کارتان می گیرد و دورتان شلوغ می شود ..
تازه اول مبارزه است ... !!
زیرا شیطان به سراغتان می آید ..
اگر فکر کرده اید که شیطان می گذارد ،
شما به راحتی برای حزب الله نیرو جذب کنید ..
هرگز !!!
اگر می خواهید کارتان برکت پیدا کند :
- به خانواده شهدا سر بزنید .
- زندگی نامه شهدا را بخوانید .
- سعی کنید در روحیه خود ، شهادت طلبی را پرورش دهید .
- سخنان مقام معظم رهبری را حتما گوش کنید !
قلب شما را بیدار میکند و راه درست را نشانتان میدهد ..
- دعای ندبه و هیئت چهارشنبه را محکم بچسبید ..
- خودسازۍ دغدغه اصلی شما باشد ..!
ایلیا🇵🇸 ༄
پاسدار ؟ ارتشی ؟ جانباز ؟ فرزند ایت الله فلانی ؟ دکترای حوزه؟ نه بچها آسید ابراهیم قصه مون فقط یه
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ؛
شھید سید مصطفۍ صدرزاده ،
در وصیت نامه خودشون میگن که :
مبارزه با دشمن آرزوی بنده بود ..
و فقط خدا میداند که چقدر برای آن ضجه زدم و التماس کردم ..
ممکن است بعضی ها به شما طعنه بزنند ، اما اهمیت ندهید !
من به راهی که رفتم یقین دارم .
این شهادت لطف و هدیه خدا بوده :)
و مردم عزیز ایران یادمان باشد که ..
به خاطر وجب به وجب این سرزمین و دین اسلام چقدر خون دادیم !
و چقدر بچه های ما یتیم شدند ..
زن ها بیوه ، مادرها مجنون و پدرها گریان فقط و فقط برای خدا بود ..
ایلیا🇵🇸 ༄
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ؛ شھید سید مصطفۍ صدرزاده ، در وصیت نامه خودشون میگ
همچنین از غربت حضرت زینب -سلاماللھعلیھا- مینویسند :
بۍبۍزینب آن زمانی که شما در شام غریب بودید ، گذشت ..
دیگر به احدی اجازه نمیدهیم ..
به شما و به سلاله حسین -علیہالسلام- بیاحترامی کنند :)
دیگر دوران مظلومیت شیعه تمام شده !
بۍبۍجان [ انیسلملمنسالمکموحربلمنحاربکم ]
بۍبۍ عزیزم مرا قاسم خطاب کن :)
روی ِ خون ِ ناقابل من هم حساب کن ..
ایلیا🇵🇸 ༄
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــ ؛
- احترام به بزرگترها
- مهربانی با کودکان
- دست بوسی کوچکترها نسبت به بزرگترها
چیزایی بود که شھید صدرزاده در مسجد محله رسم کرده بود ..
ایلیا🇵🇸 ༄
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ؛
با خانمشون رفته بودند پیش شهدای گمنام ..
بالای پله ها شهدای گمنام دفن بودند ..
آقا مصطفۍ حتی از پله ها هم بالا نرفتند ..
پایین ایستاده بودند ..
با لحن تندی گفتند :
« اگر شما کار اعزام مرا جور نکنید ..
هرجا بروم ، میگویم که شما کاری نمیکنید ..
هرجا بروم میگویم دروغ است که شهدا عند ربهم یرزقون هستند ..
میگویم روزی نمیخورید و هیچ مشکلی از کسی برطرف نمیکنید ..
خودتان باید کارهای من را جور کنید . »
حتی بالا نیومدند که فاتحهای بخونند ..
فقط ایستاده بود و زیر لب با شهدا دعوا میکرد ..
. . . . . . ؛
کمتر از ده روز بعد از این ماجرا حاجتش را گرفت ..
سه روز بعد از عید فطر بود که برای اولین بار اعزام شد ..