میگه که :
تو نور بودی !
میدیدمت اما ،
نمیتوانستم لمست کنم
زیرا از من عبور میکردی ؛
چشمانت با من حرف میزد .
چشمانت میگوید نگرانمی.
چشمانت میگوید دوستم داری .
چشمانت قربون صدقعه ام میرود .
چشمانت دنباله چشمانم را میگیرد.
و چشمانت همه چیز را لو میدهد..
لذتِ نوشیدن یک چای و یک آغوشِ گرم ،
این همان جَنّٰاتٍ تَجْرِی در خیالات من است .