مۍگُفـت؛
اَخـمکَردنتوۍمُحیطۍکہ
پُرازنـٰامحرَمہخیلۍهَمخوبہ..シ☝️🏻!'
شهیدمصطفیصدرزاده
#شهیدانه
❄️🌨☃🌨❄️
👈 اگه الان ناراحتی، غصه داری، نگرانی، فکرت مشغوله، ولی داری سخت تلاش میکنی و میجنگی... مطمئن باش آخرش خوب میشه، قشنگ میشه، روشن میشه ، زیبا میشه...
👈 به قول مولانا: «اگر ابر ها گریه نمیکردن جنگل ها نمی خندیدن!
❄️🌨☃🌨❄️
#خانهیبیقرآن
💠 امام صادق عليه السلام فرمودند:
✨ خانه اى كه در آن قرآن خوانده نمى شود و از خدا ياد نمى گردد، سه گرفتاری در آن خانه بوجود می آید:
1⃣ بركتش كم شده،(دائم مشکل مالی دارند.)
2⃣ فرشتگان آن را ترك مى كنند(رحمت و فیض خاص خداوند به آن خانه نازل نمی شود.)
3⃣ شياطين در آن حضور مى يابند.
(نزاع و جدال در آن خانه زیاد است.)
🌹خواندن قرآن در خانه این سه گرفتاری را برطرف می کند.
📚 كافى، ج 2، ص 499، ح1
❄️🌨☃🌨❄️
7.59M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
..
ناراحتی رهبر معظم انقلاب از نادیده گرفتن این موضوع در عموم جامعه توسط مسئولین مربوطه و مردم!
بیش از ۴۲بار تاکید رهبر بر یک موضوع
حکم جهادی که علیالخصوص برای زنان صادر شده است!
آیا شما به فرمان رهبرتان لبیک گفتهاید؟!
#فرزنداوری #لبیک_یا_خامنه_ای
17.06M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
..
🎥فرصت خاص و ویژه برای جبران گذشته و سرعت گرفتن در این ماه امکان پذیر است...🎙 #استاد_شجاعی
#ماه_شعبان 🌙 #شعبان
🌷 ۱۴ نکته ازسوره حجرات:
🌷۱.لاترفعوا اصواتکم....صداتون رابلندنکنید
🌷۲.فَتَبَيَّنُوا:
اخبارفاسقین رابدون تحقیق باورنکنید
🌷۳.فَأَصْلِحوُا....بین مومنین،اصلاح کنید
🌷۴.وَأَقْسِطُوا:....باعدالت،نظردهید
🌷۵.لَا يَسْخَر:....مسخره نکنید
🌷۶.وَلَا تَلْمِزُوا:طعنه نزنید. عیب جویی نکنید.
🌷۷.وَلَا تَنَابَزُوا بِالْأَلْقَاب:لقبهای زشت ندهید
🌷۸.اِجْتَنِبُوا كَثِيرًا مِنَ الظَّنِّ:
از گمانهای بد دوری کنید
🌷۹.وَلَا تَجَسَّسُوا....سوال بی فایده نکنید
🌷۱۰.وَلَا يَغْتَب......غیبت نکنید
🌷۱۱.باارشترین شما،باتقواترین شماست.۱۳حجرات
🌷۱۲.رشدیافتگان،عاشق ایمان وازگناه بیزارند.۷حجرات
🌷۱۳.اسلام آوردنتان رامنت نگذاریدخدالطف کرده که هدایتتان کرده.۱۷حجرات
🌷۱۴.بعضی اعمال بد، اعمال خوب راازبین میبرد.۲حجرات
❄️🌨☃🌨❄️
یواش رفتم داخل خونه که ارسن امد سمتم وگفت :خیلی درد میکنه ؟؟..
اشک توچشمام جمع شده بود ..سرتکون دادم ..رفت سمت اشپزخونه وگفت :تا تودوش بگیری
یخ میارم بذاری ارومشه دردش ...
رفتم داخل حمام ..دلم ضعف میرفت وقتی دستم روروش میذاشتم ..یک تی شرت ابی پوشیدم با
شلوارکی که تا زانوم بودوسفید رنگ ..رفتم داخل اشپزخونه ..دیدم کیسه یخ رو میزه وخوابش برده
..اخی چقدر خسته بوده...دربرابر وسوسه اذیت کردنش کوتاه امدم ..رفتم بال سرش ودستمو بردم
داخل موهاش وپشونیش رو بوسیدم ..
لبخندی زد وگفت :مامان کوچولو ..خوبی ؟؟.
دستش رو گرفتم وگفتم :مگه خواب نبودی ..
لبخندش جا خوش کرده بود ...بلند شد وگفت :چرا خواب بودم ...میرم دوش بگیرم بهتره اینو
بذاری رو تا کمتر شه دردش ..
سری تکون دادم وگفتم :باشه ...
*
داشتم میرفتم بیرون باید واسه مجلس سارا لباس مناسبی میخریدم که خودم اذیت نشم ...ارسن
رفته بود شرکت ...پالتوی خاکستری رنگم رو پوشیدم ورفتم پایین از پله ها ...نمی دونم چرا گاهی
نفسم تنگ میشد ..مخصوصا اگر یکم بیشتر داخل حمام میبودم ..بااین که نه از اب خیلی گرم
استفاده نمی کردم ..نه چیز دیگه ای ...پشت ماشین نشستم ...با این که دلم نمی خواست
توجشن عقدی خواهرم باشم اما نمی شد ...دیگه واقعی این حس بهم داده میشد که من غریبه ام
..با این که نظرم همیشه پرسیده میشد ..اما میگفتم "نمی دونم خودتون بهتر میدونید تا من
..خودت فکر کن ببین به چه وسایلی احتیاج داری ..
زمانی هم که این جوری میگفتم سریع میگفت :من از قصد اونجوری نکردم ..ناراحت یک چیز
دیگه بودم ...عکس العمل من هم لبخندی بود واین که حق داشتی بهتره بحث نکنیم خودت همه
چی رو انتخاب کنی ...
نمی خواستم دوباره سنگ رو یخ بشم ..دوباره اون نگاه دشمن بارش رو ببینم واین که بازم
مشکالتم رو به رخم بکشه ...
امروز چه ورجه وروجه میکرد ...خودشو میزد به درو دیوار ...خندم گرفته بود ..دستمو از رو فرمان
برداشتم وگفتم :اروم بگیر عروسی خالته...توچرا ذوق کردی انقدر داری اذیت میکنی
این چند وقته هم مثل ادم رفتار میکردم با ارسن ...اما خب اگر یکم اذیتش نکنم که روزم شب
نمیشه ...با همه این اتفاق ها هنوزم دوسش داشتم ...بدجنس صدام میزنه ننه سپیده ..ای حرص
میخورم ..جلو همه هم اینو میگه ...
داخل پاساژ شدم وکاله سوسنی رنگم رو بیشتر کشیدم رو پیشونیم که سردرد نشم ..برف میومد
ریز وخیلی اروم وخوشگل ...کاش ارسن هم میومد ...
تمام ویترین ها رو با دقت نگاه میکردم بلکه یک چیز شیک ومناسب وضعیت خودم پیدا کنم...تو
این سه ماه که گذشته بود اصال جواب افشین رو نمی دادم ...خیلی زنگ میزد
یک پیراهن کرمی رنگ که تا روی زانو بودوقسمت باالتنه اش تنگ میشد وبعدش ازاد وطرح دار
میشد به چشمم خورد ..خدا کنه به من بخوره ...داخل شدم ..فروشنده یک خانوم میانسال بود از
چهره اش مهربونی وخوش کالمی میبارید ..اصال بنظرمن میشه از روی چهره ادم ها اخالقشون رو
فهمید ..سالم کردم که گفت :خیلی خوش امدی ..
لباس پشت ویترین رو نشون دادم وگفتم :میخوام پرو کنم لباس رو ...
لبخندی زد وگفت :میارمش خانومی ..."مکثی کرد وادامه داد :خانومم حامله ای ؟؟..
به صفحه گوشی نگاه کردم ..ساعت 6بود ..لبخندی زدم وگفتم :بله ..دنبال یک لباس راحت هم
هستم ...
با خوش رویی لباس رو داد وچراغ اتاق پرو رو روشن کرد برام ..تشکری کردم که خندید وگفت
:الهی ..چه مامان بانمکی میشی تو ..تصورت کردم ..وای ..انشااهلل سالم باشه ...
لبخندی زدم وبازم تشکر ورفتم داخل اتاق ...
لباسه خیلی بهم میومد ..اما رنگش رو دوست نداشتم ...یک لحظه دلم گرفت ..کاش مامانم میومد
..با این که میدونست همیشه دوست دارم باشه مخصوصا که اینطوری بود وضعیتم ..نمی امد
..دریغ میکرد اون نگاه های مهربونش رو ازم ..دربرابر چیزی هم که بهش میگفتم جواب میداد
خجالت بکش بچه ات داره میاد ..واونوقت من باشم ..
چه دلیل مسخره ای برای خودم یک پوزخندی زدم ..ادم تا دنیا دنیاست ..مادر چندتا بچه هم که
بشی ..بازم دلت بهونه میگیره که پیش یک نفر که تموم جودش معجزه ای بنام ارامش رو داره
باشی ..
لباس رو روی میزش گذاشتم که لیوان چاییش رو گذاشت وگفت :پسندتون شده ؟؟..
کارت عابرم رو دراوردم وگفتم :بله فقط رنگ های دیگه ای هم داره ؟؟..
رفت سمت رگال وگفت :ازاین کارم فقط رنگ صدفیش مونده ومشکیش ...
صدفی رو انتخاب کردم ورفتم تا یک تل یا کلیپسی بخرم تا باهاش ست بشه ..خیلی خسته شده
بودم ...
داخل خونه شدم ویک راست رفتم سمت شومینه ....یخ کرده بودم ...بهتر بودیک چیز گرم بخورم
۷۷
#ولایت 11
وسیلۀ ابلاغ
🔷 ایمان و تقوا به تنهایی کافی نیستند؛ چون هنوز «مَن» باقی مونده.
⭕️ اینکه یه نفر صرفاً اهل نماز و روزه باشه زیاد معلوم نمیشه که چقدر تونسته «منِ» خودش رو از بین ببره...
✅ برای اینکه معلوم بشه که انسان چقدر از نفس خودش گذشته،
👈 «خداوند متعال دستورات خودش رو از طریق خلیفه الله #ابلاغ میکنه».
🚫 یه اتفاق تلخ این بین می افته ؛ ↘️
و اونم اینه که اگه کسی "ظاهراً اهل دین و خداپرستی" باشه
اما در واقع اهل #هواپرستی باشه🔞👿
در زمان مواجه شدن با دستورات #ولی_خدا، ازش #تنفر پیدا میکنه.......
☢