eitaa logo
🎙ایمان طاهری | گوینده 🎤
82 دنبال‌کننده
78 عکس
114 ویدیو
2 فایل
در کانال «ایمان طاهری»: هر روز داستان های جذاب میشنوید و علاوه بر اون با تولیدات صوتی ایمان ، حس و حال خوب به خودتون و دیگران هدیه میدید🎙💯🌺❤️ با ما همراه باشید🌷🌷✋️🙋‍♂️ 👤ارتباط👇🏻 @imantaheri_ir
مشاهده در ایتا
دانلود
تو مثل تابستانی! لبخندهایت طعم هندوانه می‌دهند و چشم‌هایت همرنگ آسمان آبی تیر است پوستت به سرخی گیلاس لب‌هایت به شیرینی هلو و موهایت به سیاهی شب‌های شهریور است بودنت مثل یک لیوان شربت آلبالو در گرمای طاقت فرسای مرداد لذت بخش است و نگاهت، همچون نسیم خنکی در روزهای آخر شهریور جانی دوباره به آدم می‌بخشد تو درست مثل تابستانی! ترکیبی از رنگ و گرما و زیبایی مگر می‌شود عاشقت نشد؟! @iman_taheri_ir ❤️👌
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
17.72M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
به یک نگاه تو تطهیر میشود دل من❤️ ❤️السلام علیک یا علی بن موسی الرضا @iman_taheri_ir
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
نمایش رادیویی اولین روز.mp3
8.13M
<💚🌸> 👈اولین روز🤫🫢 خلاصه 📜داستان📜: مرد مسنی به همراه پسر ٢۵ ساله‌اش در قطار نشسته بود. در حالی که مسافران در صندلی‌های خود نشسته بودند، قطار شروع به حرکت کرد. به محض شروع حرکت قطار پسر ٢۵ ساله که کنار پنجره نشسته بود پر از شور وهیجان شد. دستش را از پنجره بیرون برد و در حالی که هوای در حال حرکت را با لذت لمس می‌کرد فریاد زد...... 🔶️کارگردان : ایمان طاهری 🎙گوینده و تدوینگر: ایمان طاهری اگر خوشتون اومد برای بقیه هم ارسال کنید🥰🌷❤️ @iman_taheri_ir https://rubika.ir/imantaheri_ir
دل را به صفای صبح پیوند بزن بر پایِ شب سیاهِ غم ، بند بزن هرچند که دلسوخته‌ای، چون خورشید بر شوخی روزگار لبخند بزن سلااااام صبح بخیر @iman_taheri_ir
داستان شب 🌙 به دانشگاه می‌رفتم که مادربزرگم و دم درب حیاط نشسته دیدم. سلام کردم و رد شدم، گفت میری نونوایی گفتم نه مادر، می‌بینی که  میرم دانشگاه، کتابام رو ببین، گفت پس مادر واسه منم چهارتا نون بگیر. دیدم فایده نداره، سریع ۴ تا نون گرفتم برگشتم، گفت حالا میری دانشگاه واسه چی؟ گفتم: فردا نون داشته باشم بخورم، گفت بیا مادر من دو تا نون بَسَمه، دو تا واسه من دو تا واسه تو. فردا هم بیا خودم نونت رو میدم اما اگه خودت بری نون بگیری، خندیدم. گفت: مادرجان تمام زندگی من همین خنده‌های شماست، امروز کسی نیومده حوصلم سر رفته بود، وگرنه نون داشتم. اون روز کلاسم و تعطیل کردم و کنارش نشستم تا شب برای هم حرف زدیم و خندیدیم. مهمتر از کار و درس، همین پدر و مادرا هستند، قدرشونو بدونید. @iman_taheri_ir 🍃🍃🍃