رفتن به مدرسه توی اون هوای برفیِ شدید خیلی جالبناک بود، اینکه چندتا دونهی کریستال سفید انقدر میتونه روز آدمو متفاوت کنه.
نیمساعت وایسادن توی حیاط مدرسه قبل از امتحان، دستایی که یخ زده بودن و من بازم عکس میگرفتم. اینکه دیگه مهم نبود امتحان رو خراب میکنیم یا نه، تنها چیزی که اهمیت داشت صدای خندههای بچهها بود. و دوستم بین اونهمه سر و صدا، آروم زمزمه میکرد که : بدرود عزیزم، تا ی دیدار دوباره.
اینکه قبل از شروع امتحان معاونمون گفت که مستخدممون نمیاد داخل سالن و میتونیم مقنعههامونو دربیاریم تا سرما نخوریم. به مراقبا میگفت برگههارو نذارین رو زمین چون خیس میشن. این متفاوت بودن امروز خوشحالم میکرد.
انگار هیچی اهمیت نداشت برامون جز اینکه ' خدا کنه برف قطع نشه '
سر امتحانم حتی موقع حل کردن مسئلههای ریاضی به خودم میومدم و میدیدم دارم میگم خدایا توروخدا برفا تموم نشن.
و فقط میتونم بابت اینهمه خوشحالیِ یهویی، رو کنم به آسمون و بگم : خدایا، ممنونتم :>
- دوازدهم دیماه
اینمنم.
❄️🌨
امروز کارامل ماکیاتو هم خریدم. درسته آیس نبود ولی خب وقتشه بگم چسی شدم💅🏻