🤲 خدای خوبم امروز
امیدوار کن کسی را که به آستانت آمده
بگیر دستانی را که اکنون بسوی تو بلند است و مستجاب کن دعای کسی که با اشکهایش دارد تو را صدا میزند
📿 التماس دعا
🔴 دعای پرفضیلت در شب جمعه و شب عید قربان
🔵 يَا دَائِمَ الْفَضْلِ عَلَى الْبَرِيَّةِ يَا بَاسِطَ الْيَدَيْنِ بِالْعَطِيَّةِ يَا صَاحِبَ الْمَوَاهِبِ السَّنِيَّةِ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ خَيْرِ الْوَرَى سَجِيَّةً وَ اغْفِرْ لَنَا يَا ذَا الْعُلَى فِي هَذِهِ الْعَشِيَّةِ.
🌕 اى كسي كه جود و بخشش تو به آفريدگان هميشگى است!اى آنكه دو دست سخاوت خود را براى عطا گشودهاى!اى صاحب عطاهاى گرانبها!بر محمّد و خاندان او،نيكوخوترين مردمان درود فرصت،و ما را اى خداى بلندمرتبه در چنين شبى بيامرز.
🌱|@ir_ansar
🔥🔥🔥🔥
#فرار_از_جهنم
#قسمت_چهل_و_یک : جوجه مواد فروش
هنوز از مدرسه زیاد دور نشده بودیم که چشمم به چند تا جوون هجده، نوزده ساله خورد ... با همون نگاه اول فهمیدم واسطه مواد دبیرستانی هستن ...
زدم بغل و بهش گفتم پیاده شو ... رفتیم جلو ... .
- هی، شما جوجه مواد فروش ها ... .
با ژست خاصی اومدن جلو ... جوجه مواد فروش؟ ... با ما بودی خوشگله؟ ... - از بچه های جیسون هستید یا وانر ؟ ... .
یه تکانی به خودش داد ... با حالت خاصی سرش رو آورد جلو و گفت ... به تو چه؟ ... .
جمله اش تمام نشده بود، لگدم رو بلند کردم و کوبیدم وسط سینه اش ... نقش زمین شد ...
دومی چاقو کشید ... منم اسلحه رو از سر کمرم کشیدم ... .
- هی مرد ... هی ... آروم باش ... خودت رو کنترل کن ... ما از بچه های وانر هستیم ... .
همین طور که از پشت، یقه احد محکم توی دستم بود ... کشیدمش جلو ... تازه متوجهش شدن ... به وانر بگید استنلی بوگان سلام رسوند ... گفت اگر ببینم یا بفهمم هر جای این شهر، هر کسی، حتی از یه گروه دیگه ... به این احمق مواد فروخته باشه ... من همون شب، اول از همه دخل تو رو میارم ... .
🔥🔥🔥
#قسمت_چهل_و_دو : نمیکشمت
سوار ماشین که شدیم، زل زده بود به من ... .
- به چی زل زدی؟ ...
- جمله ای که چند لحظه قبل گفتی ... یعنی قصد کشتن من رو نداری؟ ... .
محکم و با عصبانیت بهش چشم غره رفتم ... من هرچی باشم و هر کار کرده باشم تا حالا کسی رو نکشتم ... تا مجبور هم نشم نمی کشم ... تو هم اگر می خوای صحیح و سالم برگردی و آدم دیگه ای هم آسیب نبینه بهتره هر چی میگم گوش کنی ... و الا هیچی رو تضمین نمی کنم... حتی زنده برگشتن تو رو ... .
بردمش کافه ... .
- من لیموناد می خورم ... تو چی می خوری؟ ... یه نگاه بهش انداختم و گفتم ... فکر الکل رو از سرت بیرون کن ... هم زیر سن قانونی هستی؛ هم باید تا آخر، کل هوش و حواست پیش من باشه ... .
منتظر بودم و به ساعتم نگاه می کردم که سر و کله شون پیدا شد ... ای ول استنلی، زمان بندیت عین همیشه عالیه...
پاشون رو که گذاشتن داخل، نفسش برید ... رنگش شد عین گچ ... سرم رو بردم نزدکیش ... به نفعته کنارم بمونی و جم نخوری بچه ... یکی مردونه روی شونه اش زدم و بلند شدم ...
یکی یکی از در کافه میومدن تو ... .
- هی بچه ها ببینید کی اینجاست؟ ... چطوری مرد؟ ...
یکی از گنگ های موتور سواری بود که با هم ارتباط داشتیم ...
#ادامه_دارد...
🌱| @ir_ansar
بر پیکر عالم وجود جان آمد
صد شکر که امتحان به پایان آمد
از لطف خداوند خلیل الرحمن
یک عید بزرگ به نام قربان آمد
عید سعید قربان بر همه مسلمانان جهان مبارک و خجسته باد
🌱|@ir_ansar
گفتم : با این همه گناه ، برای کدام گناهم توبه کنم ؟
گفت : “ان الله یغفر الذنوب جمیعا”
خدا همه ی گناهان را می بخشد...!
پیامبر اکرم صلّی الله علیه و آله:
هر كس نيّتش صادق باشد، اوّلين قطره از خون قربانى اش، كفّاره همه گناهان او است.
📚 دعائم الاسلام، ج ۱
🌱|@ir_ansar
ان شاءالله خطاها وگناهامون
قربانےِکارهایِ خوبمون بشن
غم وغصھ هامون فدایےِلحظھ
هاۍِخوبموݩ ✨
واخلاقِ بدموݩ قرباݩےِویژگے
هاۍِخوبموݩ (:
📌 رفیق خدا شدن سخت نیست
🔆 قربان، عید تقرّب به پروردگار، و ابراهیم، نماد سربلندی در آزمونِ ادعا و عمل، جز رضایت معبودش نمیخواهد.
🔹 تمام وجودش، جانش و فرزندش را به مسلخ عشق میبرد و میشود خلیلالله. تو هم میتوانی! رفیقِ خدا شدن خیلی هم سخت نیست.
🔻 کافیست حجِّ واجبت را بهجا آوری! مگر مَثَلِ امام، مَثَل کعبه نیست؟ پس بلند شو! پروانهوار به دورش بگرد و طواف کن! شیطانِ نفست را سنگ بزن! دوستداشتنیهای زمینیات را فدای یار کن!
تسلیمش باش!
🎉 رضایت او رضایت خداست. حالا میتوانی مسلمانیات را جشن بگیری. حَجَّت قبول
🌱|@ir_ansar
🔥🔥🔥
#فرار_از_جهنم
#قسمت_چهل_و_سه : قول شرف
تمام مدتی که ما با هم حرف می زدیم عین جوجه ها که به مادرشون می چسبن ... چسبیده بود به من ...
- هی استنلی، این بچه کیه دنبالت خودت راه انداختی؟ ... پرستار کودک شدی؟ ... .
و همه زدن زیر خنده ... یکی شون یه قدم رفت سمتش ... خودش رو جمع کرد و کشید سمت من ... .
- اوه ... چه سوسول و پاستوریزه است ... اینو از کجای شهر آوردی ؟ ... .
- امانته بچه ها ... سر به سرش نزارید ... قول شرف دادم سالمش برگردونم ... تمام تیکه هاش، سر هم ...
همه دوباره خندیدن ... باشه، مرد ... قول تو قول ماست ... اونم از احد دور شد ... .
از کافه که اومدیم بیرون ... خودش با عجله پرید توی ماشین... می شد صدای نفس نفس زدنش رو شنید ... .
- اینها یکی از گنگ های بزرگ موتورسوارن ... اون قدر قوی هستن که پلیسم جرات نمی کنه بره سمت شون ... البته زیاد دست به اسلحه نمیشن ... یعنی کسی جرات نمی کنه باهاشون در بیوفته ... این 60 تا رو هم که دیدی رده بالاهاشون بودن ...
- منظورت چی بود؟ ... یه تیکه، سر هم ...
سوالش از سر ترس شدید بود ... جوابش رو ندادم ... جوابش اصلا چیزی نبود که اون بچه نازپرورده توان تحملش رو داشته باشه ...
🔥🔥🔥
#قسمت_چهل_و_چهار : مسیر آتش
مقصد دوم مون یکی از مراکز موادی بود که قبلا پیش شون بودم ... .
اونجا هم اوضاع و احوالش فرق چندانی با جای قبلی نداشت... چشم هاش می لرزید ... اگر یه تلنگر بهش می زدی گریه اش در میومد ... جایی بودیم که اگر کسی سرمون رو هم می برید یه نفرم نبود به دادمون برسه ...
تنها چیزی که توی محاسبتم درست از آب در نیومد ... درگیری توی مسیر برگشت بود ... .
درگیری مسلحانه بود ... با سرعت، دنده عقب گرفتم ... توی همون حالت ویراژ می دادم و سر ماشین رو توی یه حرکت چرخوندم اما از بد بیاری ... همزمان یکی از ماشین هاشون از تقاطع چرخید سمت ما و ماشین بین ماشین ها قفل شد ... .
اسلحه رو کشیدم و از ماشین پریدم پایین ... شوکه شده بود و کپ کرده بود ... سریع چرخیدم سمتش ... در ماشین رو باز کردم و کشیدمش بیرون ... پشت گردنش رو گرفتم ... سرش رو کشیدم پایین و حائلش شدم تیر نخوره ... سریع از بین ماشین ها ردش کردم و دور شدیم ...
از شوک که در اومد، تمام شب رو بالا میاورد ... براش داروی ضد تهوع خریدم ... روی تخت متل ولا شده بود ...
روی تخت دیگه نشسته بودم و نگاهش می کردم ... مراقب بودم حالش بدتر نشه ... حالش افتضاح بود ... خیس عرق شده بود ... دستم رو بردم سمت پیشونیش با عصبانیت زدش کنار ... نیم خیز شد سمتم ... توی چشم هام زل زد و بریده بریده گفت ... چرا با من اینطوری می کنی؟ ... .
یهو کنترلش رو از دست داد و حمله کرد سمت من ... .
#ادامه_دارد...
🌱| @ir_ansar