جایی در زندگی ام
می ایستم و می گویم:
این، تماماً "من" بود..
که دوام آورد؛
که ادامه داد؛
و رسید...
خودمون کم بدبختی داشتیم دست و پای
شیطونم باز کردن از فردا عین سگ هار
دوباره پاچه میگیره.
دوس داشتم از اینا باشم که با لباس خواب و چشمبند میرن تو تخت، صاف میخوابن تا خود صب، پامیشن چشماشون رو میمالن، دستا به سمت بالا، با لبخند از تخت خارج میشن. اما از اینام که شب گوشهی راست میخوابم، بیدار میشم سر و ته پایین تختم، وخستهام. و ناراحت.
گاهی فقط بیخیال باش!
وقتی قادر به تغییرِ بعضی چیزها نیستی
روزت را برای عذاب داشتنها
و افسوس نداشتنها
خراب نکن !
دنیا همین است؛
همه باد های آن موافق،
همه اتفاقات آن دلنشین،
و همه روز های آن خوب نیست!
اینجا گاهی حتی آب هم،
سر بالا میرود!
پس تعجبی ندارد
اگر آدم ها جوری باشند
که تو دوست نداری!
گاهگاهی در انتخاب هایت
تجدید نظر کن!
فراموش نکن
تو مجاز به انتخاب آدم هایی،
نه تغییر آنها….