⤴️ برشى از وصيت نامه شهيد مدافع حرم🌷 اميرعلى هيودى🌷
همه شما خواستارم که همیشه در راه «حق» و «ولایت و رهبری» و «انقلاب» قدم بردارید و حافظ خون «شهدا» باشید...
🌐 @Iran_Iran
🇮🇷 http://telegram.me/Iran_Iran
🌷شهيد مرتضى حسين پور🌷
به روايت مادر گرامى؛
همیشه نمازش را «سروقت» میخواند، یکبار نشد به او بگویم، مرتضی بلند شو نماز بخوان! اصلاً نفهمیدیم کی به سن تکلیف رسید ...
🌐 @Iran_Iran
🇮🇷 http://telegram.me/Iran_Iran
16.16M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥موشن کمیک خاطره سردار شهید حاج قاسم سلیمانی از شهید عماد مغنیه
🌹
🌐 @Iran_Iran
🇮🇷 http://telegram.me/Iran_Iran
7.56M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
☑️لحظه هدف قرار دادن نظامی اسرائیلی در شهر خان یونس توسط تکتیرانداز گروهانهای قدس
🌐 @Iran_Iran
🇮🇷 http://telegram.me/Iran_Iran
⤴️ فرازی از وصیت
🌷شهيد مهدى موحدنيا🌷
انشاءاللّه در «آزادسازی قدس» و به نابودی کشاندن اسرائیل همه سهیم باشیم ....
🌐 @Iran_Iran
🇮🇷 http://telegram.me/Iran_Iran
16.97M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
☑️ اشکهای حاج احمد کاظمی پیش از عملیات کربلای ۴
🔹️حاج احمد کاظمی پیش از عملیات کربلای ۴ در حین صحبتهایی که با رزمندگان لشکر ۸ نجف اشرف دارد اشک از چشمانش جاری میشود و ادامه صحبتهای او با گریه همراه است.
#حاج_احمد_کاظمی
🌐 @Iran_Iran
🇮🇷 http://telegram.me/Iran_Iran
📷شهیدی که با لب تشنه از دنیا رفت
🔹مادر شهید مهدی بیات میگوید: " پسرم به زاهدان رفت که یکساله برگردد اما دو سالی در آنجا بود. سال دوم وقتی ایام عید و تعطیلات رسید و همه به خانههایشان برمیگشتند، تصمیم گرفت به جای یکی از دوستانش که زن و بچه داشت، بماند. به ما تلفنی گفت: من جای دوستم میمانم تا او بتواند به زن و بچهاش سر بزند و پیش آنها باشد. روزی که کارش تمام شده بود و قرار بود به تهران بازگردد، یک عملیاتی پیش آمد. در عملیاتی که پیش از عزیمتش به تهران پیش آمد و در آن حضور داشت، به شهادت رسید."
🔹این مادر شهید به برخی از خصوصیات اخلاقی شهید اشاره کرد و بیان میکند: " مهدی با مرام و معرفت و مؤدب بود. با لب تشنه از دنیا رفت. مهدی همیشه وقتی از دانشگاه به خانه برمیگشت یک شاخه گل در دستش داشت که برای من گرفته بود. وقتی میرسید اول دست من را میبوسید و بعد یک جای خاص در خانه برای شاخه گلش داشت که آن را آنجا میگذاشت و میگفت بضاعت یک دانشجو در حد همین شاخه گل است. ۱۰ سال از شهادتش میگذرد ولی من هنوز هم جای گل او در خانه را با یک گل مصنوعی نشان کرده و یادش را زنده میکنم."
#معرفی_شهید
#شهید_مدافع_وطن
🔻سخنگوی فراجا از دستگیری پنج تروریست در عملیاتهای جداگانه پلیسی خبر داد و اعلام کرد که این افراد در جریان شهادت چهار مامور پلیس راه خاش، دو سرباز وظیفه در تفتان و چابهار و تامین تسلیحات برای عملیاتهای تروریستی نقش داشتند.
▪️ڪانال مدافعان حـــــرم
🌐 @Iran_Iran
https://t.me/joinchat/AAAAADvRqlwtdgFnCnTrvQ
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
شعری که دختر شهید در محضر حضرت آقا خواندند و جواب حضرت آقا به یک بیت خاص
🌷شهیدمدافع حرم علی اکبر عربی🌷
🌐 @Iran_Iran
🇮🇷 http://telegram.me/Iran_Iran
#قسمت_پنجم
#شهيد_مهدي_زين_الدين
بعد از این که از سوریه بر گشتیم . من قم ماندم و او رفت اهواز . ماه آخر بارداریم بود . خانه ی پدر و مادر منتظر به دنیا آمدن بچه ام بودم . ولی پدر و مادر که جای شوهر آدم را نمی گیرند . او لابد خیالش راحت بود که من کنار پدر و مادر هستم و آن ها هوایم را دارند . درست است که نبودنش همیشه برای من طبیعی بود ، ولی انگار وقتی آدم بچه دارد نیازش به مهر و محبت بیش تر می شود . خدا رحمت کند شهید صادقی را . از دوستان نزدیک آقا مهدی بود . حرف هایی را که به هیچ کس نمی زد به او می گفت . آدم نکته سنجی بود . آن روزها مجروح شده بود و باید در قم می ماند و استراحت می کرد . اطرافیان از حال من بی خبر بودند . سه چهار روز قبل از زایمانم شهید صادقی یک پاکت پول آورد دم خانه ی ما . گفت " آقا مهدی پیغام داده اند و گفته اند من نمی توانم با شما تماس بگیرم ، این پول را هم فرستاده اند که بدهم به شما . " خیلی تعجب کردم . هیچ موقع در زندگی مشترکمان حرفی از پول و خرج زندگی نمی شد .حالا این که آقا مهدی از جای دور برایم پول بفرستد باور نکردنی بود . بعدها فهمیدم که قضیه ی پیغام و پول را شهید صادقی از خودش درآورده .
بچه مان روز تاسوعا به دنیا آمد . قبلاً با هم صحبت کرده بودیم که اگر دختر بود اسمش را زهرا بگذاریم . اما به خاطر پدربزرگش اسمش را لیلا گذاشتیم . لیلا دختر شیرینی بود ، من اما آن قدر که باید خوش حال نبودم . در حقیقت خیلی هم ناراحت بودم . همه اش گریه می کردم . مادرم می گفت " آخر چرا گریه می کنی ؟ این طوری به بچه ات شیر نده . " ولی نمی توانستم . دست خودم نبود . درست است که همه ی خانواده ام بالای سرم بودند ، خواهرهایم قرار گذاشته بودند که به نوبت کنارم باشند ، ولی خُب من هم جوان بودم . دوست داشتم موقع مهم ترین واقعه ی زندگیمان شوهرم یا حداقل خانواده اش پیشم باشند .
🌸پايان قسمت پنجم داستان زندگي #شهيد_مهدي_زين_الدين 🌸
🌐 @Iran_Iran
🇮🇷 http://telegram.me/Iran_Iran