فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
چگونه شیطان رو از خود دور کنیم
👤آیت الله مجتهدی تهرانی
🌐 @Iran_Iran
🇮🇷 http://telegram.me/Iran_Iran
🔺پیام تبریک قالیباف به پزشکیان/ مجلس خود را کنار دولت چهاردهم میداند
رئیسمجلس:
🔺همه دغدغه مجلس دوازدهم، پاسخ به مطالبات مردم، مخصوصا حل مشکلات اقتصادی است و در همین راستا در چارچوب قوانین، مجلس دوازدهم خود را کنار دولت چهاردهم می داند و از هرگونه کمک و حمایتی فروگذار نخواهد کرد و وظیفه خود می داند با نظارت همدلانه و موثر به دولت کمک کند تا آسایش مردم و پیشرفت کشور محقق شود.
🔺بار دیگر ضمن تبریک به رئیس جمهور محترم و منتخب، از خداوند متعال برای همه مسئولین نظام جمهوری اسلامی ایران توفیق خدمت بیشتر به مردم عزیز ایران را خواستارم.
🌐 @Iran_Iran
🇮🇷 http://telegram.me/Iran_Iran
📎 فرازی از وصیتنامه شهید
ای خدا صدها هزار بار شکر و من چطور از تو شکرگزار باشم؟ نمیدانم آن آرزوی قلبی ای که داشتم برآورده شد؟
🌐 @Iran_Iran
🇮🇷 http://telegram.me/Iran_Iran
11.18M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📹 #نقاشی_شنی | «رفیق»
🎞️قسمت یازدهم
🏷 شهید عابدینی به روایت شهید حاج قاسم سلیمانی
🌐 @Iran_Iran
🇮🇷 http://telegram.me/Iran_Iran
میزان مشارکت مردم در ادوار مختلف انتخابات
#اینفو_افسران
🌐 @Iran_Iran
🇮🇷 http://telegram.me/Iran_Iran
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
روایتی از ربوده شدن سردار احمد متوسلیان در لبنان
🌐 @Iran_Iran
🇮🇷 http://telegram.me/Iran_Iran
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
این کلیپ را باید الان دید...
▪️ڪانال مدافعان حـــــرم
🌐 @Iran_Iran
https://t.me/joinchat/AAAAADvRqlwtdgFnCnTrvQ
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
این کلیپ را باید الان دید...
▪️ڪانال مدافعان حـــــرم
🌐 @Iran_Iran
https://t.me/joinchat/AAAAADvRqlwtdgFnCnTrvQ
نگاهی به زندگی سردار اسلام شهید اسدالله اسعدی
🔹شهید اسدالله اسعدی با آغاز جنگ تحمیلی به صورت مرتب و مستمر به جبهه اعزام میشد و در عملیاتهای بسیاری شرکت کرد. در سال های ۶۱ و ۶۲ در سپاه بجنورد و حوزه فرماندهی مشغول به کار شد، هم جانشین فرمانده بود و هم کار دفترداری میکرد. رابطهاش با خانواده، دوستان، اقوام و همکاران بسیار حسنه و از روی مهر و محبت بود. وی در جبهه جانشین دوم گردان یدالله بود.
🔹در قسمتی از وصایای شهید اسدالله اسعدی آمده است: " اى پدر مهربان و مادر عزیزم که آرزو داشتى من از جبهه با پیروزى کامل برگردم و مرا داماد کنى غافل از آنکه من اینجا به معشوق خود رسیدهام و شما را هم دعوت مىکنم به این مجلس شادى واقعا که همچون مجلسها کم بوجود مىآید. امیدوارم که مرا ببخشید که از شما جدا شدم چون معشوقم را بیشتر دوست داشتم و همه دوست دارند ولى هر کس هر کس به آن معشوق نمىرسد امیدوارم که شما هم به این معشوق برسید، ان شاء الله. "
🔹اى پدر جان، آن پولهایى که قرض الحسنه از بچهها گرفتهام با عرض ادب تقدیمشان کن و از جاى من تشکر کن. "
#معرفی_شهید
#شهید_دفاع_مقدس
🌐 @Iran_Iran
🇮🇷 http://telegram.me/Iran_Iran
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
نصرت خدا در توکل است
⭕️صحبتهای شنیدنی شهید همت 👌
#عند_ربهم_یرزقون
🌐 @Iran_Iran
🇮🇷 http://telegram.me/Iran_Iran
تبریک سرلشکر سلامی به پزشکیان
🔹فرمانده کل سپاه: آقای دکتر پزشکیان انتخاب جنابعالی در چهاردهمین انتخابات ریاستجمهوری را صمیمانه تبریک و تهنیت عرض میکنم. همهجانبه برای تداوم و تقویت تعامل و همکاری سپاه و دولت آمادهایم.
🌐 @Iran_Iran
🇮🇷 http://telegram.me/Iran_Iran
❂◆◈○•--------------------
﴾﷽﴿
❂○° #پلاک_پنهان °○❂
🔻 قسمت #شصت_وپنج
به محض رسیدن کمیل بدون اینکه ماشین را خاموش کند،از ماشین پایین پرید و به سمت چند نفر که دور هم جمع شدند دوید.
چند نفری را کنار زد ،با دیدن دختری که صورتش را با دستانش پوشانده و شانه هایش از ترس و گریه میلرزیدند،قلبش فشرده شد ،کنارش زانو زد و آرام صدایش کرد:
ــ سمانه
سمانه که از ترس بدنش میلرزید و از حضور این همه غریبه اطرافش حس بدی به او دست داد بود ،با شنیدن صدای آشنایی سریع سرش را بالا آورد و با دیدن کمیل ،یاد اتفاق چند دقیقه پیش افتاد،سرش را پایین انداخت و به اشک هایش اجازه دوباره باریدن را داد.
کمیل حرفی نزد اجازه داد تا آرام شود،سری برگرداند، امیرعلی مشغول صحبت با چند نفر بود و از آنها در مورد اتفاق میپرسید.
چند نفر هم هنوز کنارشون ایستاده اند و به او و سمانه خیره شده بودند.
سمانه با هق هق زمزمه کرد:توروخدا بهشون بگو اد اینجا برن
کمیل که متوجه حرف سمانه نشده بود و بی خبری از حال سمانه واتفاقی که برایش افتاده کلافه شده بود،تا می خواست بپرسد منظورش چیست،متوجه حضور چند نفر بالای سرشان شد،حدس می زد که سمانه از حضورشون معذب است.
ــ اینجا جمع نشید
چند نفری رفتن اما پسر جوانی همانجا ایستاد و خیره به سمانه نگاه می کرد،کمیل با اخم بلند شد و گفت:
ــ برو دیگه،بی چی اینجوری خیره شدی
ــ به تو چه باید به خاطر کارام به تو جواب پس بدم
کمیل عصبی به سمتش رفت که بازویش کشیده شد،به امیرعلی نگاهی انداخت که با آرام زمزمه کرد:
ــ آروم باش کمیل،الان وقتش نیست،سمانه خانم الان ترسیده اینجوری داری بدترش میکنی
کمیل نگاهش را به سمانه که وحشت زده به او و پسره نگاه می کرد ،انداخت،استغرالله ای زیر لب گفت و دستش را کشید.
امیرعلی روبه پسره گفت:
ــ برو آقا پسر برو شر به پا نکن
پسرجوان هم وقتی متوجه وخامت موضوع شد ترجیح داد که برود.
ــ کمیل این آقا کامل توضیح داد چه اتفاقی افتاده از سمانه خانم بپرس که اگه واقعا بی گناهه بزاریم بره
تا کمیل میخواست چیزس بگوید ،صدای لرزان و خش دار سمانه آن دو را به خود آورد:
ــ بزارید بره،او فقط کمکم کرد
امیرعلی نگاهی به کمیل انداخت ،کمیل با یک بار پلک زدن به او فهماند که مرد را ازاد کنند،امیرعلی سری تکان داد و از آن ها دور شد،کمیل بار دسگر جلوی پاهای سمانه زانو زد،دلش می خواست که الان سمانه برایش همه چیز را تعریف می کرد،بگوید که حالش خوب است و آسیبی به او نزدند،اما نمی توانست بپرسد.
↩️ #ادامہ_دارد...
○⭕️
✍🏻 #نویسنده: فاطمه امیری
🌐 @Iran_Iran
🇮🇷 http://telegram.me/Iran_Iran