بیاید فرض کنیم که المپیک ۲۰۲۴ تو ایران برگزار شده و توی مراسم چنین اتفاقاتی افتاده:
۱- پرچم المپیک رو برعکس به اهتزاز درآوردن
۲- به رئیس فیفا و بقیه افراد یه دونه نایلون جا نونی دادن بکشن روی سرشون که بارون خیسشون نکنه!
۳- وسط المپیک برق کل پایتخت بطور کامل قطع شده
۴- مشخص شده تختخواب ورزشکارا از جنس کارتن مقوا هستش!
۵- سرقتهای بیش از حد رخ داده
۶- به سیستم حمل و نقل ریلی حمله شده
۷- منع ترددهای بیشماری رو اعمال کردن که باعث سردرگمی مردم شده
۸- کیفیت غذاها فاجعهست و صدای همه دراومده
۹- رودی که قراره توش افتتاحیه برگزار بشه به حدی کود انسانی توش هست که رنگ و بوش تغییر کرده!!!
۱۰- از ملیپوش آرژانتینی ۱ میلیون دلار دزدیدن!!
اینا رو تو ایران تصور کردید!؟
حالا باید بدونید تک تک این اتفاقات تو فرانسه جهان اولی رخ داده!
اتفاقاتی که اگه تو ایران بود، براندازها و خودتحقیرها با هر کدومش ماهها مسخره میکردن و به ایران و ایرانی فحش میدادن!
▪️ڪانال مدافعان حـــــرم
🌐 @Iran_Iran
https://t.me/joinchat/AAAAADvRqlwtdgFnCnTrvQ
📎فرازی از وصیتنامه
🌷شهيد سید مجتبی هاشمی🌷
امیدوارم که خداوند گناهانم را مورد بخشش قرار دهد، از تمامی کسانی که به طریقی، دینی به آنها دارم طلب مغفرت میکنم...
🌐 @Iran_Iran
🇮🇷 http://telegram.me/Iran_Iran
8.5M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
جای یک نفر خالی است
🌐 @Iran_Iran
🇮🇷 http://telegram.me/Iran_Iran
از دزفول تا عرش شهادت
🔹سردار سرلشکر شهید دکتر حاج احمد سوداگر از فرماندهان و طراحان عملیات برجسته دوران دفاع مقدس و پایهگذار بسیاری از مراکز علمی، فرهنگی و پژوهشی پس از این دوران است، مسئولیت اطلاعات عملیات قرارگاههای قدس، کربلا، نجف و فرماندهی لشکرهای ۷ ولیعصر (عج)، ۲۵ کربلا و ۲۷ محمد رسول الله (ص)، معاون اطلاعات عملیات سپاه پاسداران، تاسیس دانشکده اطلاعات و امنیت سپاه و پایه گذاری کاروانهای راهیان نور تنها بخشی از مسئولیتهای های اوست.
#معرفی_شهید #شهید_شما
#شهید_شیمیائی
🌐 @Iran_Iran
🇮🇷 http://telegram.me/Iran_Iran
8.15M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
رجزخوانی پسر شهید سیدرضی برای صهیونیستها
🌐 @Iran_Iran
🇮🇷 http://telegram.me/Iran_Iran
❂◆◈○•--------------------
﴾﷽﴿
❂○° #پلاک_پنهان °○❂
🔻 قسمت #هشتاد_شش
تاثیر صحبت کمیل انقدر زیاد بود که دیگر سمانه لب به اعتراض باز نکرد.
با صدای گوشی کمیل نگاهش از سمانه گرفت و جواب داد
ــ الو زنداداش
ــ.....
ــ خب صبر کنید بیام برسونمتون
ــ ...
ــ مطمئنید محسن میاد؟
ــ ...
ــ دستتون درد نکنه،علی یارتون
تماس را قطع کرد و گوشی را در جیب اور کتش گذاشت.
ــ چیزی شده؟
ــ نه زنداداش بود،گفت خریداشون تموم شده،ثریا خانم زنگ زده به محسن بیاد دنبالشون
سمانه دستانش را مشت کرد و در دل کلی غر به جان آن سه نفر زدکه می دانستند از تنها ماندن با کمیل شرم می کرد اما او را تنها گذاشتند.
ــ سمانه خانم
ــ بله
ــ بریم خرید لباس؟نه من نه شما لباس نخریدیم
ــ نه ممنون من فردا با دخترا میام
کمیل اخمی کرد و گفت:
ــ چرا دوست ندارید با من خرید کنید؟
ــ من همچین حرفی نزدم،فقط اینکه شما نمیزارید خریدامو حساب کنم اینجوری راحت نیستم
کمیل خندید و گفت:
ــ باشه هر کی خودش خیرداشو حساب میکنه.خوبه؟
ــ خوبه
در پاساژ قدم می زدند و به لباس ها نگاهی می انداختند،کمیل بیشتر از اینکه حواسش به لباس ها باشد،مواظب سمانه بود که در شلوغی پاساژ کسی با او برخورد نکند.
سمانه به مانتویی اشاره کرد و گفت:
ــ این چطوره؟
کمیل تا می خواست جواب بدهد،نگاهش به دو پسری که در مغازه بودند و به سمانه خیره شده بودند ،افتاد.
اخمی کرد و گفت:
ــ مناسب مراسم نیست
سمانه که متوجه نگاه های خشمگین کمیل با آن دو پسر شد حرفی نزد، و به بقیه ویترین ها نگاهی انداخت.
سمانه نگاهی به مغازه ی نسبتا بزرگی انداخت ،نگاهی به مغازه انداخت همه چیز سفید بود،حدس می زد که مغازه مخصوص لباس های مراسم عروسی و عقد باشد.
ــ بریم اینجا؟
کمیل نگاهی به مغازه انداخت اسمش را زمزمه کرد:
ــ ساقدوش،بریم
وارد مغازه شدند،سمانه سلامی کرد،دختری که موهایش در صورتش پخش شده بودند،سرش را بالا آورد و سلامی کرد،اما با دیدن سمانه حیرت زده گفت:
ــ سمانه تویی؟
ــ وای یاسمن تو اینجا چیکار میکنی
در عرض چند ثانیه در آغوش هم فرو رفتند.
ــ وای دختر دلم برات تنگ شده
ــ منم همینطور،تو اینجا چیکار میکنی؟مگه نرفتی اصفهان
یاسمن اهی کشید و گفت:
ــ طلاق گرفتم
ــ وای چی میگی تو؟
ــ بیخیال دختر تو اینجا چیکار میکنی،این آقا کیه؟
سمانه که حضور کمیل را فراموش کرده بود ،لبخندی زد و گفت :
ــ یاسمن دوستم،کمیل نامزدم
کمیل خوشبختمی گفت،یاسمن جوابش را داد و دوباره سمانه را در آغوش گرفت.
ــ عزیز دلم ،مبارکت باشه،
ــ ممنون فدات شم،اومدم برا خرید لباس عقد
ــ آخ جون بیا خودم آمادت میکنم
دست سمانه را کشید و به طرف رگال های لباس برد،و همچنان با ذوق تعریف می کرد:
ــ یادته میگفتیم تورو هچکس نمیگیره میمونی رو دستمون
بلند خندید و موهایش را که پریشان بیرون ریخته بودند را مرتب کرد.
سمانه را به داخل پرو برد و چند دست لباس به او داد.
↩️ #ادامہ_دارد...
○⭕️
✍🏻 #نویسنده: فاطمه امیری
🌐 @Iran_Iran
🇮🇷 http://telegram.me/Iran_Iran
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠مطابق میل من
روایت تجربه گر از گستردگی روح و تسلطش بر آنها
🌺🍃🌺🍃🌺🍃🍃🌺🍃🌺
#زندگی_پس_از_زندگی
🌐 @Iran_Iran
🇮🇷 http://telegram.me/Iran_Iran
آفت عزاداری در محرم - @AkhbareFori.mp3
11.46M
آفت عزاداری در محرم
🎙حاج آقا قرائتی
#هیئت_مجازی
📸 و این خاصیت نام شماست که همیشه دݪم را وصل کرده به حال بهتری
•┈••✾•🌿🌺🌸🌺🌿•✾••┈•
🌐 @Iran_Iran
🇮🇷 http://telegram.me/Iran_Iran
22.56M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔸معجزه امام رضا(ع) و عنایت به یک بانوی مسیحی
🌐 @Iran_Iran
🇮🇷 http://telegram.me/Iran_Iran