eitaa logo
🌹ڪانال مدافعان حرم🌹
6.5هزار دنبال‌کننده
30.1هزار عکس
28.9هزار ویدیو
288 فایل
صفایی ندارد ارسطو شدن خوشا پر کشیدن پرستو شدن 📞ارتباط با خادم کانال 👇👇 @diyareasheghi
مشاهده در ایتا
دانلود
❇️ 🟣شهید مدافع‌حرم 🎙راوے: پدر شهید ☂امیر در دوره نوجوانی، بیشتر وقت خود را در هیئت رزمندگان و مسجد می‌گذراند و در هیئات با تواضع کفش‌های مردم را جفت می‌کرد و تا پایان مراسم در آنجا حضور داشت و کمک می‌کرد. ⛱او عضو سپاه پاسداران و پیرو خط ولایت فقیه بود و برای دفاع از اسلام و حرم زینب سلام‌الله‌علیها از جان و همسر و فرزند خود گذشت و راهی سوریه شد. حضرت زینب با شهادت امیر، پاداش محافظت از حرم خود را به او داد. ☂امیر بسیار مهربان و خوش‌اخلاق بود. در کارش اخلاص و جدّیّت فراوان داشت و همیشه سعی می‌کرد من و مادرش را از خود راضی نگاه دارد. 🌐 @Iran_Iran 🇮🇷 http://telegram.me/Iran_Iran
10.45M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
⚫️ 🔳محبّت مــــادری 🖤سردار شهید حاج : هر وقت در سختی‌های جنگ، فشارها بر ما حادث می‌شد، هیچ کاری از ما برنمی‌آمد، پناهگاهی جز حضرت زهرا نداشتیم... 🖤من قدرت او را، محبت مادری او را در هور دیدم. در قلب کانال ماهی دیدم. در وسط میدان مین دیدم... 🌐 @Iran_Iran 🇮🇷 http://telegram.me/Iran_Iran
استوری جالب بازیکن تیم ملی مراکش: لا فتی إلا علی لا سیف إلا ذوالفقار 🌐 @Iran_Iran 🇮🇷 http://telegram.me/Iran_Iran
‍‍‍‍‍🌸🌼🌺🌼🌸🌺🌼🌸 🌸🌼🌺🌼🌸 🌸🌼🌺 🌸 💟 🌕شهید مدافع‌حرم 📀راوے: همسر شهید 💜ما در سال۱۳۸۶ ازدواج و ۸سال زندگی کردیم. بعضی آقایان وقتی وارد خانه می‌شوند و محیط خانه را نامرتّب می‌بینند یا متوجه می‌شوند که غذا آماده نیست، اعتراض می‌کنند. مواقعی بود که من به خاطر موقعیّت کاری یا بچه‌‌داری نمی‌توانستم غذا آماده کنم یا خانه را مرتب کنم. 🌻وقتی مصطفی وارد می‌شد‌، از او عذرخواهی می‌کردم. مصطفی از ته قلبش ناراحت می‌شد و می‌گفت:« تو وظیفه‌‌ای نداری که برای من غذا درست کنی! تو وظیفه‌‌ای نداری که خانه را مرتب کنی! این وظیفه من است و حتما من اینجا کم‌کاری کرده‌ام.» 💜بعد با خنده به او می‌گفتم:«پس من چه‌کاره هستم و وظیفه من چیست؟» مصطفی هم پاسخ می‌داد:«وظیفه‌ی تو فقط تربیت بچه‌‌هاست. بقیه کارهای خانه وظیفه من است. اگر خودم بتوانم، کارهای خانه را انجام می‌دهم و اگر نتوانستم، باید با کسی هماهنگ کنم که این کارها را برای تو انجام دهد.» 🌻زندگی با مصطفی خیلی خیلی شیرین بود. مصطفای من خیلی عاطفی بود! خوشبختی‌‌ای که من چشیدم، در یک یا دو زمینه نیست. شاید برخی فکر کنند کسانی که مذهبی و حزب‌‌اللّهی هستند، آدمهای خشکی در خانه‌‌شان هستند ولی مصطفای من خیلی عاطفی بود. 💜کوچکترین تغییر و تحوّلاتی را که در خانه و ظاهر خانه اتفاق می‌‌افتاد، خیلی سریع ابراز می‌کرد که مثلا چیزی در خانه عوض شده است. خیلی زیبا می‌توانست محبتش را ابراز کند. زمانی به او اعتراض می‌کردم تا درباره‌ی این مبلغی که در خانه گذاشته است، بپرسد که چه شد و کجا خرج شد، اما مصطفی می‌گفت «فرقی نمی‌کند که او خرج کند یا من خرج کنم.» 🌻هیچ وقت در هیچ موردی بازخواستم نمی‌کرد و سوال و جواب نداشتیم. اینکه مثلا بپرسد "کجا رفتی؟ چه‌کار کردی؟ پول را برای چه خرج کردی؟" وجود نداشت. در واقع بین ما یک حالت اعتماد کامل وجود داشت. 🌐 @Iran_Iran 🇮🇷 http://telegram.me/Iran_Iran
7.24M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
☑️طائب: در ماجرای مهسا امینی اگر همان اول ما اطلاع رسانی دقیق می کردیم شاید این اتفاقات نمی افتاد/ در اردیبهشت ماه از آمریکایی ها و اسرائیلی‌ها سند یافتیم که قصد ایجاد اغتشاش دارند. 🌐 @Iran_Iran 🇮🇷 http://telegram.me/Iran_Iran
6.72M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
▪️السّلام ای روضه خوانِ فاطمه هستی و آرام جانِ فاطمه... 🏴 ایام شهادت حضرت زهرا سلام الله علیها به روایت ۷۵ روز تسلیت باد. ▫️ڪانال مدافعان حـــــرم 🌐 @Iran_Iran https://t.me/joinchat/AAAAADvRqlwtdgFnCnTrvQ
📨 🔴شهید مدافع‌حرم 🔷به یاد شهید بهشتی 🎈پدر شهید روایت می‌کند: وقتی که مادرِ محمدحسین او را باردار بود، ماجرای هفتم تیر و شهادت بهشتی و یارانش پیش آمد. همان زمان همسرم به من پیشنهاد کرد اگر نوزادمان پسر بود، نامش را به یاد شهید بهشتی، «محمدحسین» بگذاریم. 🦋دو ماه و چندروز بعد هم محمدحسین به دنیا آمد. پسرم نامش را از یک شهید گرفت و با عشق و یاد شهدا زندگی کرد و عاقبت خودش نیز به شهادت رسید. 🎈محمدحسین حین جنگ تحمیلی بزرگ شد و در برخی از این اعزام‌ها، او که شاید چهارسال بیشتر نداشت، به بدرقه‌ی رزمنده‌ها می‌آمد و به شکل نمادین، اسلحه روی دوشش می‌انداخت. یکبار وقتی من جبهه بودم، محمدحسین همراه برادرِ بزرگش دنبال تشییع جنازه‌ی یک شهید رفته و سر از بهشت زهرا علیهاالسلام درآورده بودند! 🦋آن زمان او هنوز مدرسه هم نمی‌رفت و برایمان عجیب بود که با چه برداشتی این همه راه را همراه تشییع‌کنندگان رفته است! عشق و علاقه به شهدا از همان زمان در دلِ این بچه جوانه زده بود. 🌐 @Iran_Iran 🇮🇷 http://telegram.me/Iran_Iran
زمینه | زهرای حیدر - کربلایی محمدحسین حدادیان.mp3
حجم: 18.4M
🎙عزاداری شب اول فاطمیه اول ۱۴۴۴ دوشنبه ۱۴ آذر ۱۴۰۱ کربلایی محمدحسین حدادیان - زمینه (زهرای حیدر) مــهــدیـــه امــام حــســن مــجــتــبـی (ع) 🌐 @Iran_Iran
1.86M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔊 🟡روحانی شهید مدافع‌حرم بــــرادران! از جمله صفاتی که در احــــادیث بــــرای یاران امام زمان (عج) ذکر شده اینست که قــــلب‌هایشان به صلابتِ ... ! 🌐 @Iran_Iran 🇮🇷 http://telegram.me/Iran_Iran
را صدا بزن 📿 اول وقت 🌐 @Iran_Iran 🇮🇷 http://telegram.me/Iran_Iran
هوالعشـــق باز میگویی.. _ گفتم بس کن!! _ نه گوش کن!!...آره کارای پارک برای این بو دکه حرصت رو دربیارم. اما این جا...فکر کردم تویی!!چون مادرت گفته بود سجاد شب خونه نیست!!..حالا چی؟بازم حرف داری؟ بازم میخوای لهم کنی؟ دست باند پیچی شده ام را به سینه ات میکوبم... _ میدونی..میدونی تو خیلی بدی! خیلی!! از خدا میخوام آرزوی اون جنگ و دفاعو بدلت بزاره... دیگر متوجه حرکاتم نیستم و پی در پی به سینه ات میکوبم... 💞 💞 _ نه!...من ...من خیلی دیوونه ام! یه احمق! که هنوزم میگم دوست دارم... آره لعنتی دوست دارم... اون دعامو پس میگیرم! برو... باید بری! تقصیر خودم بود ...خودم از اول قبول کردم... احساس میکنم تنت درحال لرزیدن است.سرم را بالا میگیرم.گریه میکنی...شدیدتر از من!! لبهایت را روی هم فشار میدهی و شانه هایت تکان میخورد. میخواهی چیزی بگویی که نگاهت به دست بخیه خورده ام میفتد... _ ببین چیکار کردی ریحان!! بازوام را میگیری و بدنبال خود میکشی. به دستم نگاه میکنم خون از لابه لای باند روی فرش میریزد.ازهال بیرون و هردو خشک میشویم...مادرت پایین پله ها ایستاده و اشک میریزد.فاطمه هم بالای پله ها ماتش برده... _ داداش..تو چیکار کردی؟... پس تمام این مدت حرفهایمان شنونده های دیگری هم داشت.همه چیز فاش شد.اما تو بی اهمیت از کنار مادرت رد میشوی به طبقه بالا میدوی و چند دقیقه بعد با یک چفیه و شلوار ورزشی و سویی شرت پایین می ایی. 💞 💞 چفیه را روی سرم میندازی و گره میزنی شلوار را دستم میدهی... _ پات کن بدو! بسختی خم میشوم و میپوشم.سوئےشرت را خودت تنم میکنی از درد لب پایینم را گاز میگیرم. مادرت باگریه میگوید... _ علی کارت دارم. _ باشه برای بعد مادر...همه چیو خودم توضیح میدم... فعلا باید ببرمش بیمارستان. اینها را همینطور که به هال میروی و چادرم را می اوری میگویے. با نگرانی نگاهم میکنی... ادامہ دارد... نویسنده این متن: 🌐 @Iran_Iran 🇮🇷 http://telegram.me/Iran_Iran