•••
الحمدالله که مادرمی...
#امنا_زهراء
#مادرم_زهراء
#سلاماللهعلیها
🌐 @Iran_Iran
🇮🇷 http://telegram.me/Iran_Iran
زمینه | التماست میکنم بیشتر بمون - کربلایی محمدحسین حدادیان.mp3
15.91M
🎙عزاداری شب اول فاطمیه دوم ۱۴۴۴
شنبه ۳ دی ۱۴۰۱
کربلایی محمدحسین حدادیان - زمینه
(التماست میکنم بیشتر بمون)
مــهــدیـــه امــام حــســن مــجــتــبـی (ع)
🌐 @Iran_Iran
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
دلم تنگ است
بࢪاے یڪ دلتنگے
از جنسِ جــــا ماندن...
ڪہ دࢪمانش ࢪسیــــدن باشد!
ࢪسیدن بہ قافلہی یاࢪانے سفࢪ ڪࢪده...
شهادٺــــم آرزوســــٺ...
🌹شهیدان مدافعحرم #قدیر_سرلک و #محمدحسین_محمدخانی
🌐 @Iran_Iran
🇮🇷 http://telegram.me/Iran_Iran
6.11M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
اعترافات قاتلین کیان پیرفلک
🔹لحظه دستگیری یکی از سرکردگان اصلی حادثه تروریستی ایذه
🌐 @Iran_Iran
🇮🇷 http://telegram.me/Iran_Iran
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
واکنش رئیس جمهوری به افزایش قیمتها
رئیسی در جلسه نظارت ستادی وزارت صمت:
🔹افزایش بیرویه قیمتها بهشدت به مردم آسیب میزند. اگر کاری کنیم که مردم تصور کنند نظارتی در بازار وجود ندارد، اصلا خوب نیست.
🔹اگر افزایش قیمتها توجیه دارد، باید به مردم توضیح دهید اما اگر گرانی بیدلیل است باید جلوی آن را گرفت.
🔸آقای رئیسی مخاطب این بایدها کیست؟ شخص خود شما
🌐 @Iran_Iran
🇮🇷 http://telegram.me/Iran_Iran
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
مخاطب بایدها/۲۲خرداد۹۶
🌐 @Iran_Iran
🇮🇷 http://telegram.me/Iran_Iran
9.55M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 ببینید | دین نداشته باش، انسان باش‼️
💯 این شعار نتیجه معضل دوبینی در جامعه است؛ مطرحکنندگان این شعار، نه مفهوم دین را درست فهمیدهاند، نه مفهوم انسانیت را!
1⃣ قسمت اوّل؛ سایر قسمتهای این مجموعه کلیپ جذّاب و تاثیرگذار را طی روزهای آتی از کانال رسمی روییندژ در پیامرسانها مشاهده کنید!
📚 دانلود جزوهی خواندنی #آشنای_غریب و سایر مقالاتِ #جبههی_مقاومت_فرهنگی_رویین_دژ:
#نشر_حداکثری
#کلیپ
▪️ڪانال مدافعان حـــــرم
🌐 @Iran_Iran
https://t.me/joinchat/AAAAADvRqlwtdgFnCnTrvQ
دختر و همسر علی دایی رو در حالیکه میخواستن فرار کنن برن دبی ممنوع الخروج کردن…
آقای شهریار فوتبال! حالا وقت پاسخگویی به اون دروغاییه که تو آتیش فتنه به خاطر خانواده ات دمیدی
🌐 @Iran_Iran
🇮🇷 http://telegram.me/Iran_Iran
🌹ڪانال مدافعان حرم🌹
دختر و همسر علی دایی رو در حالیکه میخواستن فرار کنن برن دبی ممنوع الخروج کردن… آقای شهریار فوتبال!
علی دایی: دختر و همسر من را از پرواز پیاده کردهاند اما بازداشت نشدند. الان هم پیگیر کارهای آنها هستم تا از کیش به تهران برگردند.
بعد از اینکه دختر و همسرم را از هواپیما پیاده کردند، یک ساعت بعد گفتند که دخترتان میتواند برود و وقتی دخترم میخواست برود گفتند که درهای هواپیما بسته است و او هم نمیتواند برود.
#رمان #مدافع_عشق
#قسمت_52
هوالعشـــق
حسین آقا یک دستش را پشت دست دیگرش میزند و روی مبل مقابلت مینشیند. سرش را تکان میدهد و در حالیکه پای چپش از استرس میلرزد نگاهش را به من میدوزد
_ بابا؟...تو قبول کردی؟
سکوت میکنم ،لب میگزم و سرم را پایین میندازم
_ دخترم؟...ازت سوال کردم! تو جداً قبول کردی؟
تو گلویت را صاف میکنی و در ادامه سوال پدرت از من میپرسی
_ ریحان؟..بگو که مشکلی نداری!
دسته ای از موهای تیره رنگم که جلوی صورتم ریخته است را پشت گوش میدهم و آهسته جواب میدهم
_ بله!...
حسین اقا دستش را در هوا تکان میدهد
_ بله چیه بابا؟ واضح جواب بده دختر!
💞 💞
سرم را بالا میگیرم و در حالیکه نگاهم را از نگاه پر نفوذ پدرت میدزدم جواب میدهم
_ یعنی...بله! قبول کردم که علی بره!
این حرف من آتشی بود به جان زهراخانوم تا یکدفعه از جا بپرد ، از لبه پنجره رو به حیاط بلند شود و وسط هال بیاید.
_ میبینی اقا حسین؟...میبینی!!عروسمون قبول کرده!
رو میکند به سمت قبله و دستهایش را با حالی رنجیده بالا می آورد
_ ای خدا من چه گناهی کردم اخه! ... ببین بچه دسته گلم حرف از چی میزنه...
علےاصغر که تا الان فقط محو بحث مابود در حالیکه تمام وجودش سوال شده میپرسد
_ ماما داداچ علی کوجا میره؟
پدرت باصدای تقریبا بلند میگوید
_ اا ... بسه خانوم! چرا شلوغش میکنی؟؟...هنوز که این وسط صاف صاف واساده...
و بعد به علی اصغر نگاه میکند و ادامه میدهد
_ هیچ جا بابا جون هیچ جا...
مادرت هم مابقی حرفش را میخورد و فقط به اشکهایش اجازه میدهد تا صورت گرد و سفیدش را تر کنند
احساس میکنم من مقصر تمام این ناراحتی ها هستم
گرچه دل خودم هنوز به رفتنت راه نمیدهد...ولی زبانم مدام و پیا پی تو را تشویق میکند که برو!
تو روی زمین روبروی مبلی که پدرت روی آن نشسته مینشینی
_ پدر من! یه جواب ساده که اینقدر بحث و ناراحتی نداره
من فقط خواستم اطلاع بدم که میخوام برم.همه کارامم کردم و زنمم رضایت کامل داره...
حسین آقا اخم میکند و بین حرفت میپرد
_ چی چی میبری و میدوزی شازده؟ کجا میرم میرم؟..مگه دخترمردم کشکه؟...اون هیچی مگه جنگ بچه بازیه!...من چه میدونستم بعداز ازدواج زنت از تو مشتاق تر میشه...
توحق نداری بری
تا منم رضایت ندم پاتو از در این خونه بیرون نمیزاری
💞 💞
بلند میشود برود که تو هم پشت سرش بلند میشوی و دستش را میگیری
_ قربونت برم خودت گفتی زن بگیر برو!...بیا این زن! " و بہ من اشاره میکند"
چرا آخه میزنی زیر حرفات باباجون
دستش را از دستت بیرون میکشد
_ میدونی چیه علی؟ اصن حرفمو الان پس میگیرم..چیزی میتونی بگی؟...
این دختر هم عقلشو داده دست تو! یه ذره بفکر دل زنت باش
همین که گفتم حق نداری!!
سمت راهرو میرود که دیدن چشمهای پر از بغض تو صبرم را تمام میکند.یکدفعه بلند میگویم
_ باباحسین!؟ شما که خودت جانبازی.. چرا این حرفو میزنی؟...
یک لحظه مےایستد،انگار چیزی در وجودش زنده شد.بعداز چند ثانیه دوباره به سمت راهرو میرود...
با یک دست لیوان آب را سمتت میگیرم و با دست دیگر قرص را نزدیک دهانت می اورم.
_ بیا بخور اینو علی...
دستم را کنار میزنی و سرت را میگردانی سمت پنجره باز رو به خیابان
_ نه نمیخورم...سردرد من با اینا خوب نمیشه
_ حالا تو بیا اینو بخور!
دست راستت را بالا می آوری و جواب میدهی
_ گفتم که نه خانوم!...بزار همونجا بمونه
لیوان و قرص را روی میز تحریرت میگذارم و کنارت می ایستم
نگاهت به تیر چراغ برق نیم سوز جلوی در خانه تان خیره مانده
میدانم مسئله رفتن فکرت را بشدت مشغول کرده
کافیست پدرت بگوید برو تا تو با سر به میدان جنگ بروی
💞 💞
شب از نیمه گذشته و سکوت تنها چیزیست که از کل خانه بگوش میخورد
لبه ی پنجره مینشینی
یاد همان روز اولی میفتم که همینجا نشسته بودی...
بی اراده لبخند میزنم.
لبخندی که پر است از احساس محبت ...
سرم را کج میکنم ، به دیوار میگذارم و نگاهم را به ریش تقریبا بلندت میدوزم
قصد داری دیگر کوتاهشان نکنی تا یک کم بیشتر بوی شهادت بگیری
البته این تعبیر خودم است
میخندم و از سر رضایت چشمهایم را میبندم که میپرسی
_ چیه؟چرا میخندی ؟...
چشمهایم را نیمه باز میکنم و باز میبندم
شاید حالتم بخاطر این است که یکدفعه شیرینی بدخلقی های قبلت زیر دندانم رفت
_ وا چی شده؟...
موهایم را پشت شانه ام میریزم و روبرویت مینشینم. طرف دیگر لبه پنجره.نگاهم میکنی
نگاهت میکنم...
نگاهت را میدزدی و لبخند میزنی
قند دردلم آلاسکا میشود
️
ادامہ دارد...
نویسنده این متن
#میم_سادات_هاشمے
🌐 @Iran_Iran
🇮🇷 http://telegram.me/Iran_Iran
15.64M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💠ماجرای مرد کویتی که بر اثر حمله انتحاری داعش، مرگ موقت را تجربه کرد
#زندگی_پس_از_زندگی
🌐 @Iran_Iran
🇮🇷 http://telegram.me/Iran_Iran