May 11
May 11
📚 شخصیت مبارز ایدئولوژی می خواهد!
احمد محمود دیپلم گرفته بوده که عضو سازمان جوانان حزب توده میشود بیاینکه فلسفهی سیاسی و اقتصادی و... آن را بداند. بعدتر زندانی و تبعید شده و حدود 6 سال از تمام حقوق اجتماعی محروم میشود. نکته همینجاست. نویسندهی واقعگرای رمان همسایهها نتوانست برای خالد مبنای فکری، سیاسی و آرمانی بیابد که مرکز ثقل تابآوری سختیهای مبارزه باشد چراکه خود هم مبنای فعالیتهای حزب توده را نمیدانست یا نمیخواست بیان کند. خواننده فقط خالدی را میبیند که شاهد ضعف جامعهی فرودست، فقر فراگیر و سرمدار مبارزه با ستم است. اما برای چه هدفی؟ نمیداند. و به اعتقاد این قلم، این ضعفی بزرگ برای شخصیت خالد و صفحهی 300 به بعد کتاب است. نمیشود نمایندهای برای زیست و مبارزهی سیاسی به تصویر کشید اما مبانی و اهداف محرک او را در پردهای از ابهام گذاشت. بنابراین به قول احمد محمود، نویسنده نمیتواند بدون ایدئولوژی باشد مخصوصا زمانیکه میخواهد برای سرزمینش مبارز بسازد...
متن کامل یادداشت #فاطمه_مرادی بر رمان #همسایه_ها را در سایت ایرانی بخوانیم مطالعه کنید.
#همسایه_ها
#احمد_محمود
#پرونده_مکتب_جنوب
#صنعت_نفت
#بلوغ
➡️ iranibekhanim.ir
➡️ https://t.me/iranibekhanim
➡️ instagram.com/iranibekhanim
📚 از رنجی که میبردند!
احمد محمود، در پسِ رنجِ شکنجه و دوندگیهای خالد، نامهای را که پدر کارگر ناچارِ از نداری و گرسنگی در کویت میفرستد را مدام در ذهن او زمزمه میکند:«اینجا آدم خیال میکنه که نوکر عرباس، عربا هم نوکر انگلیسیا..اینجا پول هست ولی با خفت و خواری..» ناصرِ همسایه میگوید:«آدم اونجا باید زرنگ باشه، زرنگ...به فرنگی گفتم «گود می سن»... خندید و زد پس قفام، حقوقم رو اضاف کرد...آدم باید زرنگ باشه...»علاوه بر این در قسمتی از کتاب، تصویری از همسایگی و همجواری لولههای انتقال نفت و مردم تنگدست نمایش داده میشود که شاید بتوان گفت علاوه بر معنای ظاهری اسم همسایهها، مطلوب نویسنده از «همسایهها» ، همنشینی مردم با ثروت فراوان اما بدون بهرهمندیست. بدین گونه رنگ ننگ و زیردستی و خفّت مردمِ تحت استعمار در جایجای متن به صورت کوبنده تکرار میشود و راه را به روی خواننده روشن و حتمی نشان میدهد.
متن کامل یادداشت #معصومه_سلامی بر رمان #همسایه_ها را در سایت ایرانی بخوانیم مطالعه کنید.
#همسایه_ها
#احمد_محمود
#پرونده_مکتب_جنوب
#صنعت_نفت
#بلوغ
#ملی_شدن_صنعت_نفت
#خوزستان
#ادبیات_زندان
#رئالیسم
➡️ iranibekhanim.ir
➡️ https://t.me/iranibekhanim
➡️ instagram.com/iranibekhanim
📚 فرجام خلاف جریان داستان و تلاش برای فرار آدمها، به ایران آمده بود و قصد اصلاح امور را داشت. او با چالشهای غیرمنطقی، بیبرنامگی و بیتدبیری صاحب منصبان در روند کار مواجه و ناامید میشود. منصور فرجام با تفکر به شهادت و قدم برداشتن در راه آن لیاقت پیدا میکند و آخر داستان به شهادت میرسد. او درباره انتخابِ مرگِ آگاهانه، اینگونه برای آریان در وصیتنامه خود مینویسد:« جلال، من سالم و هوشیارم، با حواس جمع و بهقول تو ذرهای بوی الکل و مواد مخدر روی نفسم نیست. کمی درد دارم. در آینده هم درد و احتمالاً مرگ در بین است؛ اما امروز این زندگی والا است. دلیل و منطقی هم نیست. فقط عشق مرگ است. یا مرگ عشق...» به نظر میرسد که شهادت فرجام تکانی به شخصیت نزدیک بهفرجام داستان که بیشتر با او دمخور بودند بدهد و تحولی انجام گیرد، اما جلال آریان تنها به نقد خود و امثال خود و بیحیثیت و ویرانکردن هویتش بسنده میکند. او بعد از شهادت فرجام عبارتهایی میگوید که برای من تداعیکننده همان تشابهاتی است که اول نوشتهام گفتم؛ اینبار اما بیشتر از جهات اخلاقی و کارآمدی نه فقط ظاهری: «عاشقان قرارداد نمیبندند. حرف از کار ساعتی نمیزنند. حرف از مزایا نمیزنند، عاشقان کوپن و کارت تعاونی و بن نمیخواهند. عاشقان یک گوشه نمیتمرگند، زر نمیزنند. عاشقان بوروکرات و کارشناس و حسابگر نیستند. عاشقان ویدئو جمع نمیکنند. عاشقان ساندویچ سوسیس توی کشو ندارند. عاشقان پول مردهها و مریضهای فامیل را نمیخورند، طلا و ارز خارجی جمع نمیکنند. شماها همه یک مشت فاحشه غربزده گرسنهاید.»
متن کامل یادداشت #مائده_رضوی_منش را اینجا بخوانید.
#زمستان62
#اسماعیل_فصیح
➡️ iranibekhanim.ir
➡️ https://t.me/iranibekhanim
➡️ instagram.com/iranibekhanim
📚 قصهی یوسف شاید تلخترین قصهی زخم شیر باشد هر چند هیچکدام از داستانها شیرین تمام نمیشود، حتی اگر به جایی شوخی اضافه میشود که بهنظر ناجورترین وصلهی این مجموعه است. شوخیها در همه داستانها از زبان یک نفرند. اسم آدمها عوض میشود اما نوع شوخیها نه. انگار همه از زبان یک آدم معین به قصه چسبانده شده است. باقی داستانها منحصرند به خودشان. در خود شکل میگیرند و در خود تمام میشوند. هرچند در قصههایی دلت میخواهد پیچیدگیها و نشیبوفرازها بیشتر شود و ماجرا کش بیاید اما نویسنده سریع تمامش میکند.
زخم شیر، که به نظر میرسد بهترین داستان این مجموعه است و نام کتاب هم از آن برداشته شده. بهترین بودنش نه به این خاطر است که از جنگ گفته، بلکه به این دلیل است که شخصیت ننه در آن بهترین پرداخت و وصف را دارد و از همان ابتدا برای معرفیاش حرفهایی زده میشود و چیزهایی وصف میشود تا شکل بگیرد و قد و قامت پیدا کند و انتظارت از او بهجا باشد...
متن کامل یادداشت #زهرا_باقری بر مجموعه داستان #زخم_شیر را در پایگاه ایرانی بخوانیم مطالعه کنید:
https://iranibekhanim.ir/blog/samadtaheri-bagheri
➡️ iranibekhanim.ir
زویا پیرزاد با نشان دادن برشی از یک زندگی معمولی با چنین زیرلایه عشقی، در واقع به دنبال نشان دادن عواطف واقعی یک زن، نیاز او به توجه، درک و دیدهشدن و یا عشق و همراهی از سوی همسرش به صورتی محجوبانه و زنانه است که به آرامی و لابلای مشغولیتهای روزمره و هنرمندانه از سایه به زیر نور کشیده میشود، در معرض دید همگان قرار میگیرد و سپس به آرامی پنهان میشود. دلبستگی روحیای که کلاریس باید در تمام فراز و نشیبهای روحی در همراهی و همدلی همسر خود دریافت میکرد به وضوح اتفاق نیفتاد. گویی برای احساسات زنانه او مراقبت خاصی از جانب دنیای اطراف در نظر گرفته نمیشود.
متن کامل یادداشت #معصومه_سلامی بر رمان #چراغ_ها_را_من_خاموش_میکنم را در پایگاه ایرانی بخوانیم مطالعه کنید:
https://iranibekhanim.ir/blog/cheraghha-salami
➡️ iranibekhanim.ir
➡️ https://t.me/iranibekhanim
➡️ instagram.com/iranibekhanim
41.55M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
.
#مجید_اسطیری از رمان #زمستان62 میگوید.
قرار نیست صدای بلند دنیاگریزی و شهادت منصور فرجام باعث تحول و تنبه جلال آریان بشود چون اگر این اتفاق بیفتد رمان تبدیل به یک اثر شعارزده تکصدایی میشود؛ اما شب پس از شهادت منصور یک تکگویی طولانی مملو از خودافشاگری و خودویرانگری از جلال داریم که تمام حیثیت و هویت خودش و امثالش را به نقد میکشد که درخشانترین فراز کتاب است:
«اینجا جای منصور فرجام است... جای تو نیست. عاشقان قرارداد نمیبندند. حرف از کار ساعتی چند نمیزنند. حرف مزایا نمیزنند. عاشقان کوپن و کارت تعاونی و بن نمیخواهند. عاشقان یک گوشه نمیتمرگند، زر نمیزنند. عاشقان بوروکرات و کارشناس حسابگر نیستند. عاشقان ويدئو جمع نمیکنند. عاشقان ساندویچ سوسیس توی کشو ندارند. عاشقان پول مردهها و مریضهای فامیل را نمیخورند، طلا و ارز خارجی جمع نمیکنند. شماها همه یک مشت فاحشه غرب زده گرسنه اید.»
➡️ iranibekhanim.ir
➡️ https://t.me/iranibekhanim
➡️ instagram.com/iranibekhanim
.
در منزل دوم از دوره بررسی آثار داستانی برجسته خلق شده توسط نویسندگان مکتب اصفهان، نشست مجازی آتی گروه کتابخوانی #ایرانی_بخوانیم به نقد و بررسی رمان برجسته "گاوخونی" نوشته #جعفر_مدرس_صادقی اختصاص خواهدداشت.
این نشست ساعت 15 روز پنجشنبه 6 مهر 1402 در اتاق جلسات مجازی ایرانی بخوانیم برگزار خواهدشد و حضور برای همه علاقه مندان آزاد خواهدبود.
نشست های مجازی ایرانی بخوانیم پنجشنبه ها در این نشانی برگزار میشود:
https://meet.google.com/aav-ywao-ohf
➡️ iranibekhanim.ir
➡️ @iranibekhanim
➡️ instagram.com/iranibekhanim
در سالگرد شهادت #رئیسعلی_دلواری و #روز_مبارزه_با_استعمار_انگلیس بخوانید:
⬅️ استعمارستیزی، مقدمه استبدادستیزی است.
#صادق_چوبک در رمان #تنگسیر بارها اشاره میکند که زارمحمد در شمار سربازان رئیسعلی دلواری بوده و با انگلیسها جنگیده و حتی رئیسعلی موقع شهادت سرش روی پای محمد بوده و وصایایش را به او گفته:
«چن ساله که من بیرق انگلیس رو همینجور میبینم که هیچ وخت نمیذارن کهنه بشه و آفتاب رنگ و روش ببره؟ عوضش بيرق خودمون که رو «امیریه» زدن آفتاب رنگ و روش برده و سفید سفیدش کرده. حالا دلم میخواد «رییس على» سر از گور دربیاره ببینه چه خبره. هنوز خون جوونای تنگسیر تو نخلستونای «تنگک» خشک نشده. خدا میدونه چقده تنگسیر کشته شد. مگه ما کم ازشون کشتیم؟ خودم پونزده تا کشتم. چه آدم نازنینی بود رییسعلی که خدا نور تو قبرش بباره».
⬅️ متن کامل یادداشت #مجید_اسطیری را در پایگاه #ایرانی_بخوانیم مطالعه کنید:
https://iranibekhanim.ir/blog/choobak-estiry
#صادق_چوبک
#تنگسیر
#مکتب_جنوب
➡️ iranibekhanim.ir
➡️ @iranibekhanim
➡️ instagram.com/iranibekhanim
📚 نثر در این مجموعه شاخص است. توصیفات و صحنه ها جاندار و پرکششاند. نویسنده با وسواس جملات را انتخاب کرده و دیالوگها در جای درستشان قرار گرفته اند.
داستانها به شیوه ی رئالیستی روایت شده و باتوجه به سال نگارش هر اثر، حالوهوای همان سالها را در داستان مییابیم. از این مجموعه نگارش داستان علو مربوط به قبل از انقلاب است و با وجود اینکه نسبت به سایر داستانها با ملاحظات بیشتری همراه بوده اما اجازه ی چاپ نگرفته است.
داستان سیاسنبو و اکو سیاه در سال 58 نوشته شده اند و قانون کاپیتولاسیون را به نقد کشیدهاند. صفدری در این دو داستان نشان داده چطور وضع قانون کاپیتولاسیون علاوه بر نقض حقوق ملت ایران، کرامت انسانی آنها را زیر سوال برده و تا حد حیوان تنزلشان داده است.
داستان اول با نام سیاسنبو، خطاب به حسن روایت شده است. پدر حسن در دریا غرق شده و عمویش توسط انگلیسیها به آتش کشیده شده و ناپدریش، اکوسیاه را انگلیسیها زنده به گور کرده اند. در داستان چاقوی دسته قرمز کسی که بعد از انقلاب در جبهه پایش ترکش خورده همان حسن است. حسن نسبت به رفتار اسماعیل انتقاد دارد. با اینکه او را از بچگی میشناخته و میداند که اسماعیل مهربان و از خود گذشته است اما نوع نگاه او به مذهب و وطن و انسانیت را نمیپسندد و با او همسو نیست.
در سنگ سیاه کاری که فقر با آدمها میکند بهتر دیده میشود. مردی که در جوانی برای کار به کویت میرود به امید اینکه در کاری به استادی برسد و به شهرش برگردد اما در غربت نمیتواند بر یک کار بماند. سالها پی هم می آیند و او هر سال پیِ کاری است.
در داستانهایی که بعد از انقلاب نوشته شده دو موضوع به چشم میخورد. اول فقر که باعث مهاجرت میشود، و دوم جنگ و تبعات آن. نویسنده به ارزشهای جدیدی که بین مردم دودستگی ایجاد کرده نقد دارد و این ارزشها را شعاری میداند.
متن کامل یادداشت #شیوا_حاجیانی بر مجموعه داستان #سیاسنبو را اینجا بخوانید.
➡️ iranibekhanim.ir
➡️ https://t.me/iranibekhanim
➡️ instagram.com/iranibekhanim