🌹شهید #حاج_قاسم_سلیمانی:
شرط شهید شدن، شهید بودن است.
شبی با تعدادی از برادران متأهل همکار، شام را دعوت شهید خمری بودیم. از لحظه ورود به منزل شهید تا هنگام خداحافظی، صحنههای زیبایی از اخلاق و رفتار ایشان در خانه دیدیم که با توجه به عرف مردم منطقه، برایمان تازگی داشت.😯
آن شب، شهید شخصاً سفره را پهن کرد، ظروف محتوی غذا را از آشپزخانه آورد و داخل سفره گذاشت و پس از صرف شام ضمن تمیز کردن سفره، ظروف را جمع کرده و به آشپزخانه برگرداند.😍
ایشان به گونه ای در امور جاری خانه و پذیرایی از مهمانان با همسرش همکاری میکرد که تعجب همگان را برانگیخت.😮
ما که از این همه احترام و تواضع شهید در برابر همسرش متعجب شده بودیم، هنگام خداحافظی به ایشان گفتیم: «این چه کاری بود که کردید؟🤔 این گونه کارها، کار مرد نیست».
شهید خیلی جدی گفت: «چه اشکالی دارد که انسان در محیط خانه به تأسی از بزرگان دین به همسرش کمک کند😊».
یکی از افتخارات شهید این بود که سعادت آن را دارد تا در امور منزل به همسرش کمک کند.
#مسافر_بهشت
😊دوستاتون رو هم به ایران جوان بمان دعوت کنید.
╭━━⊰ ❀ 🇮🇷 ❀ ⊱━━╮
@iranjavanbeman_ir
╰━━⊰ ❀ 🌱 ❀ ⊱━━╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
حاج قاسم:
این طوری میشود که او بر جانها امروز حکومت میکند🌷
#شهید_همت
#مسافر_بهشت
╭━━⊰ ❀ 🇮🇷 ❀ ⊱━━╮
@iranjavanbeman_ir
╰━━⊰ ❀ 🌱 ❀ ⊱━━╯
کار همیشهاش بود!
جعبه شیرینی🍰 را جلو بردم و تعارف کردم. یکی برداشت و گفت: میتوانم یکی دیگر هم بردارم؟
گفتم: البته این حرفها چیه سید؟!
و سید یک شیرینی دیگر هم برداشت، اما هیچ کدام را نخورد.😯
کار همیشهاش بود.
هر جا که غذای خوشمزه🍲 یا شیرینی🍰 یا شکلاتی🍫 تعارفش میکردند، بر میداشت، اما نمیخورد.
میگفت: «میبرم تا با خانم و بچهها با هم بخوریم😊».
به ما توصیه میکرد که این خیلی مؤثر است که آدم شیرینیهای زندگیاش را با خانوادهاش تقسیم کند.😍
شاید برای همین هم همیشه در خانه نماز را به جماعت میخواند!
#شهید_آوینی
#مسافر_بهشت
😊دوستاتون رو هم به ایران جوان بمان دعوت کنید. [ ایتا | روبیکا ]
╭━━⊰ ❀ 🇮🇷 ❀ ⊱━━╮
@iranjavanbeman_ir
╰━━⊰ ❀ 🌱 ❀ ⊱━━╯
برای تشکر
زمان جنگ وقتی فرمانده نیروی زمینی بود، چند ماه خونه نیومده بود،
یه روز دیدم در میزنن، رفتم پشت در دو نفر بودن،
یکیشون گفت:
منزل جناب سرهنگ شیرازی همین جاست؟
دلم هری ریخت😰، گفتم حتما براش اتفاقی افتاده،
گفت: جناب سرهنگ براتون پیغام فرستاده و بعد یه پاکتی✉️ بهم داد،
اومدم توی حیاط و پاکت رو بازکردم هنوز فکر میکردم خبر شهادتش رو برایم آوردن، اون رو باز کردم،
یه نامه💌 توش بود با یه انگشتر عقیق💍
توی اون نامه نوشته بود: "برای تشکر از زحمت های تو، همیشه دعات می کنم"،
ازخوشحالی اشک توی چشمام جمع شد.🥲
#شهید_صیاد_شیرازی
#مسافر_بهشت
😊دوستاتون رو هم به ایران جوان بمان دعوت کنید. [ ایتا | روبیکا ]
╭━━⊰ ❀ 🇮🇷 ❀ ⊱━━╮
@iranjavanbeman_ir
╰━━⊰ ❀ 🌱 ❀ ⊱━━╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 #یک_تکه_از_ماه
🥘 اوایل ازدواجمون بود و هنوز نمیتونستم خوب غذا درست کنم یه روز تاس کباب بار گذاشتم و منتظر شدم یوسف از سر کار بیاد همین که اومد رفتم سر قابلمه تا ناهار بیارم ولی ....
#شهید_یوسف_کلاهدوز
#مسافر_بهشت #همسفر_بهشت #تا_ساحل_آرامش
😊دوستاتون رو هم به ایران جوان بمان دعوت کنید. [ ایتا | روبیکا ]
╭━━⊰ ❀ 🇮🇷 ❀ ⊱━━╮
@iranjavanbeman_ir
╰━━⊰ ❀ 🌱 ❀ ⊱━━╯
😂 مصطفی تو کچلی؟
او حتی نفهمیده بود، یعنی اصلا ندیده بود که سر مصطفی مو ندارد! دو ماه از ازدواجشان میگذشت که دوستش مسئله را پیش کشید: «غاده! در ازدواج تو یک چیز بالاخره برای من حل نشد. تو از خواستگارهایت خیلی ایراد میگرفتی، این بلند است، این کوتاه است ... مثل اینکه میخواستی یک نفر باشد که سر و شکلش نقص نداشته باشد. حالا من متعجبم چه طور دکتر را که سرش مو ندارد قبول کردی؟»
«مصطفی کچل نیست، تو اشتباه میکنی.»
دوستش فکر میکرد غاده دیوانه شده که تا حالا نفهمیده.
آن روز همین که رسید خانه، در را که باز کرد و چشمش افتاد به چمران، شروع کرد به خندیدن. مصطفی پرسید: «چرا میخندی؟» و غاده که چشمهایش از خنده به اشک نشسته بود گفت: «مصطفی، تو کچلی؟ من نمی دانستم!» و آن وقت مصطفی شروع کرد به خندیدن و حتی قضیه را برای امام موسی صدر هم تعریف کرد. از آن به بعد آقای صدر همیشه به مصطفی میگفت: «شما چه کار کردید که غاده شما را ندید؟»
مطالعه متن کامل:
iranjavanbeman.ir/?p=3078
#ایران_جوان_بمان
#شهید_چمران
#مسافر_بهشت
╭━━⊰ ❀ 🇮🇷 ❀ ⊱━━╮
@iranjavanbeman_ir
╰━━⊰ ❀ 🌱 ❀ ⊱━━╯