eitaa logo
مجتمع فرهنگی امام رضا علیه السلام
7.7هزار دنبال‌کننده
36.9هزار عکس
11.1هزار ویدیو
352 فایل
✅کانال مجتمع فرهنگی آموزشی امام رضا علیه السلام @ircom_8 🔹آدرس : چیتگر- بلوار کوهک- خیابان نسیم 16 غربی- مجتمع امام رضا علیه السلام @ircom8admin ادمین کانال مجتمع ✅لینک کانال ها و لوکیشن مجتمع امام رضا(ع): https://takl.ink/ircom_8/
مشاهده در ایتا
دانلود
#کبوترانه #شهید_عباس_دوران_2 🌷همانطورکه گفته بود حاضر نشد تا باقی عمرش را به اسارتی تلخ بسپارد متولد ۱۳۲۹،سال ۵۱ برای تکمیل دوره خلبانی به آمریکا رفت . پس ازبازگشت بعنوان خلبان هواپیمایی F4 در پایگاه یکم شکاری وسپس پایگاه سوم شکاری مشغول شد . عباس درسحر گاه روز ۳۰ تیر ماه سال ۱۳۶۱ که لیدری دسته پرواز را به عهده داشت، به قصد ضربه زدن به شبکه دفاعی و امنیتی نفوذ ناپذیر مورد ادعای صدام به پنج نفر از زبده ترین خلبان نیروی هوایی در حالی که هنوز ستیغ آفتاب ندمیده بود، با اراده ای پولادین به پالایشگاه ((الدوره)) یورش بردندوچندین تن بمب هواپیماهای خود بر قلب دشمن حاکمان جنگ افروز عراق ریختند و پس از نمایش قدرت و شکستن دیوار صوتی در آسمان بغداد،هنگام بازگشت، هواپیمای عباس مورد اصابت موشک دشمن واقع شد و شهید دوران اگر چه اجازه ترک هواپیما را به همرزم خلبانش در عقب کابین داد، اما خود به رغم اینکه می توانست با استفاده ازچتر نجات سالم فرود آید، همچنان سعی میکرد هواپیمایش را بسوی یکی از تاسیسات مهم عراق که در چند مایلی محل برگزاری اجلاس سران غیرمتعهدها بود بکشاند . @ircom_8
#کبوترانه 🍃بسمِ رَبِّ الشُّهَدا وَالصِّدیقین🕊 #شھـید_محسن_حاجی_حسنی1 💐 میگویند حضرت مسیح علیه السلام یک روز تشت آب آورد و پای حواریون خودش را شست . محسن همین طور تا میکرد با بچه ها . همان وقت هایی با دست پر از مالزی برگشته بود، یک سفر با شاگردهایش رفت گلستان . هیچ وقت از ذهن هادی نمیرود آن روز را که محسن سرش را شست . هادی میخواست ریش خودش را خط بگیرد که محسن ریش تراش را از دستش قاپید . اول خط تمیزی دور ریش هادی انداخت بعد تصمیم گرفت سرش راهم بشوید . کله هادی را به زور زیر شیر آب گرفت و شامپو زد . طوری به موهایش چنگ می انداخت که انگار دارد سر بچه اش را میشوید . 💐هادی داد میزد : _ چشمم میسوزه مامان! ولی محسن ول کن نبود . آبکشی که تمام شد حوله را انداخت روی سر هادی و موهایش را خشک کرد . 💐بعد هم سشوار کشید و خوب شانه زد . دست آخر نگاه دقیقی از زوایای مختلف به سر و کله هادی انداخت و گفت : _ خوب شد . حالا برو! 💐 زیاد اتفاق می افتاد که وسط بحث ها خیلی جدی به امید خیره میشد و ازش میپرسید : _ امید! چرا من اینقدر تو رو دوست دارم؟! @ircom_8
🌷🌷🌷🌷🌷 💠 : عصر یک روز وقتی خواهر وشوهر خواهر ابراهیم به منزلشان آمده بودند هنوز دقایقی نگذ شته بود که از داخل کوچه سرو صدایی شنیده می شد.ابراهیم سریع از پنجره طبقه ی دوم نگاه کرد و دید شخصی موتور شوهر خواهرشان را برداشته و در حال فرار است. ابراهیم سریع به سمت درب خانه آمد و دنبال دزد دوید و هنوز چند قدمی نرفته بود که یکی از بچه محل ها لگدی به موتور زد و آقا دزده با موتور به زمین خورد.تکه آهنی که روی زمین بود دست دزد را برید و خون هم جاری شد. ابراهیم به محض رسیدن نگاهی به چهره پراز ترس و دلهره دزد انداخت و بعد موتور را بلند کرد و گفت: سوار شو! همان لحظه دزد را به درمانگاه برد و دست دزد را پانسمان کرد. کارهای ابراهیم خیلی عجیب بود و شب هم با هم به مسجد رفتند و بعد از نماز ابراهیم کلی با اون دزد صحبت کرد و فهمید که آدم بیچاره ای است و از زور بیکاری از شهرستان به تهران آمده و دزدی کرده. @ircom_8
#کبوترانه🌕 ﺍﻋﺠﻮﺑﻪ ﺍﯼ ﺑﻮﺩ ... ﺍﺯ شاﻧﺰﺩﻩ ﺳﺎﻟﮕﯽ ﺗﻮ ﺟﺒﻬﻪ ﺑﻮﺩ ... ﺩﺭ ﻣﺤﺎﺻﺮﻩ ﺳﻮﺳﻨﮕﺮﺩ ﺷﻬﯿﺪ ﭼﻤﺮﺍﻥ ﮐﻪ ﺗﯿﺮ ﺧﻮﺭﺩﻩ ﺑﻮﺩ ﺍﻭ ﻧﺠﺎﺗﺶﺩﺍﺩ ﻭ ﭼﻤﺮﺍﻥ ﮐﻠﺖ ﺷﺨﺼﯽ ﺍﺵ ﺭﺍ ﺑﻌﻨﻮﺍﻥ ﻫﺪﯾﻪ ﺑﻪ ﺍﻭ ﺩﺍﺩ ... ﺁﺫﺭ ۶۰ ﺩﺭ ﻋﻤﻠﯿﺎﺕ ﻣﻄﻠﻊ ﺍﻟﻔﺠﺮ ﻭﻗﺘﯽ ﺩﺭ ﺣﺎﻝ ﻧﺠﺎﺕ ﺟﺎﻥ ﻣﺠﺮﻭﺣﺎﻥ ﺑﻮﺩ ﺍﺳﯿﺮ ﺩﺷﻤﻦ ﺷﺪ ... ﻭ ﺳﺮﺍﻧﺠﺎﻡ ﺑﺮ ﺍﺛﺮ ﺷﮑﻨﺠﻪ ﻫﺎﯼ ﻭﺣﺸﯿﺎﻧﻪ ﻣﺎﻣﻮﺭﺍﻥ ﺍﺳﺘﺨﺒﺎﺭﺍﺕ ﺻﺪﺍﻡ ﺩﺭ ﺍﺭﺩﻭﮔﺎﻩ ﻣﻮﺻﻞ ﻋﺮﺍﻕ ﺑﺸﻬﺎﺩﺕ ﺭﺳﯿﺪ .ﻭﺩﺭ ﻣﺮﺩﺍﺩ ۸۱ ﭘﯿﮑﺮﺵ ﺑﻪ ﺍﯾﺮﺍﻥ ﺑﺎﺯﮔﺸﺖ ﻭ ﺩﺭ ﮔﻠﺰﺍﺭ ﺷﻬﺪﺍﯼ ﺗﺒﺮﯾﺰ ﺁﺭﺍﻡ ﮔﺮﻓﺖ ... ﺍﺳﻄﻮﺭﻩ ﺍﯼ ﺍﺯ ﺁﺫﺭﺑﺎﯾﺠﺎﻥ 🌷#ﺷﻬﯿﺪ_ﯾﻌﻘﻮب_ﻓﺎﺗﺢ🌷 یاد شهدا با صلوات🌷 @ircom_8
#کبوترانه 🌹🌹🌹 برایم العفوی بگو و دعایی کن دعای شهادت! خودت دستم را بگیر و بالا ببر... و شهیدم کن مثل خودت... برای دلم دعا کن.... 🌷#شهید_محسن_حججی🌷 یاد شهدا با صلوات🌷 👇 @ircom_8
🌹🌹 اواخر اسفند سال 62 در عملیات خیبر، وقتی که رزمندگان اسلام در رسیدن به اهداف خود ناكام ماندند و دژ طلائیه سقوط نکرد و حتی یگان زرهی سپاه اسلام نتوانست به این دژ نفوذ کند؛ حاج حسن تهرانی مقدم با اطمینان خاطر گفت كه می تواند موشکی درست كند و دژ را بزند. ما متعجب بودیم كه او چگونه می خواهد با این امكاناتی كه داریم این كار را انجام بدهد. اما شهید تهرانی مقدم رفت و با وسایلی كه آن جا در دسترس بود، موشک خاصی را بر روی وانت تعبیه کرد و با تلاش مجدانه خویش دنبال زدن دژ طلائیه بود، هرچند كه شلیک موشك با موفقیت انجام نشد اما این رفتار نشان می داد كه وی با چه نگاهی و از کجا فعالیت خود را شروع کرده است؛ ایشان هیچ وقت و تحت هیچ شرایطی تسلیم نشد و خود را نباخت. اگر امروز ما تبدیل به یک قدرت موشکی با قدرت بازدارندگی بسیار زیاد در مقابل تهاجم ها به کشور شده ایم، روحیه خودباوری در سایه ایمان و تلاش مجاهدانه و خالصانه حاج حسن مقدم و یاران اوست كه این مهم را برای ما فراهم کرده است.🚀🚀 @ircom_8
#کبوترانه🌹🌹🌹 #شهید_محمد_بروجردی🌷🌷💐💐 توي جو آن روز کردستان #خنده_رو بودن واقعاً نوبر بود. مسئول باشي و با آن سر و ريش بور و آشفته هزار تا کار بر عهده ات باشد و هزار جاي کارت لنگ بزند و هزار جور حرفت بهت بگويند و هر روز خبر شهادت يکي از بچه هايت را برايت بياورند و چند بار در روز بخواهي نفراتت را از کمين ضد انقلاب دربياوري و نخوابي و نقشه بکشي و سازماندهي بکني و دست آخر هنوز بخندي واقعاً که هنر مي خواهد بعضي از بچه ها توي اوقات استراحت جدول درست مي کردند توي يکي از اين جدول ها نوشته بود مردي که هميشه مي خندد… جوابش يازده حرف بود يکي با مداد توش نوشته بود محمد بروجردي. بقيه هم ياد گرفته بودند از اين جدولها دست مي کردند. مي نوشتند توپ روحيه، مسيح کردستان، باباي بسيجي ها … @ircom_8
#کبوترانه🌹🌹🌹 #شهید_برونسی🌷🌷🌷🌷 دو تا گردان دیگر راه به جایی نبردند؛ یکی شان به خاطر شناسایی محدود، راه را گم کرده بود؛ یکی هم پای فرمانده اش رفته بود روی مین. هر دو گردان را بی سیم زدند که بکشند عقب. حالا چشم امید همه به گردان ما بود، و چشم امید ما به لطف و عنایت اهل بیت عصمت و طهارت (علیهم السّلام). شاید اغراق نباشد اگر بگویم بیشتر از همه، خود عبدالحسین حال توسل پیدا کرده بود. وقت راه افتادن، چند دقیقه ای برای پیدا کردن پیشانی بند معطل کرد. یعنی پیشانی بند زیاد بود، او ولی نمی دانم دنبال چه می گشت. با عجله رفتم پهلوش. گفتم: چه کار می کنی حاجی؟ یکی بردار بریم دیگه. حتی یکی از پیشانی بندها را برداشتم و دادم دستش، نگرفت.گفت: دنبال یکی می گردم که اسم مقدس بی بی توش باشه! حال و هوای خاصی داشت. خواستم توی پرش نزده باشم. خودم هم کمکش کردم. بالاخره یکی پیدا کردیم که روش با خط سبز، و با رنگ زیبایی نوشته بود: یا فاطمه الزهرا (سلام الله علیها) ادرکنی. اشک توی چشم هاش حلقه زد.🌧🌧 @ircom_8
🌹🌹🌹🌹🌹 ای حیات! با تو وداع می کنم، با همه ی مظاهر و جبروتت. ای پاهای من! می دانم که فداکارید! و به فرمان من مشتاقانه به سوی شهادت_صاعقه وار_ به حرکت در می آیید; اما من آرزویی بزرگ تر دارم. 🌷🌷🌷🌷🌷 @ircom_8
🌹🌹🌹 🌷🌷🌷 احترامش به خانم برای خیلی ها باعث تعجب بود. عجیب عاشق همسر و زندگی‌اش بود همیشه می گفت : زن موجودی است ، نه در مقایسه با موجود دیگری... و تاکید میکرد ؛ « جامعه منهای ، ساقط خواهد شد .» @ircom_8
🌹🌹🌹🌹 🌷🌷🌷🌷 از طرف من به جوانان بگویید چشم شهیدان و تبلور خونشان به شما دو خته است بپا خیزید و اسلام خود را دریابید. @ircom_8
#کبوترانه 🌹🌹🌹🌹 #شهید_محمد_بروجردی 🌷🌷🌷🌷🌷 بچه ها را براي نماز صبح بلند مي کرد، مي خواند: اي لاله خوابيده چو نرگس نگران خيز از خواب گران خواب گران خواب گران خيز مي گفت: اگه آيه آخر سوره کهف رو بخونين هر ساعتي که بخواين بيدار ميشين. آمد بالاي سرم گفت مگه آيه رو نخوندي؟ گفتم: چرا؟ گفت: پسر چرا دير بلند شدي؟ درست موقع اذان بود. گفتم نيت کرده بودم سر اذان بيدار بشم که شدم. خنديد و گفت: مرد مومن اين رو گفتم براي … گفتم: حاجي ما خوابمون سنگينه… بايد کل سوره کهف رو بخونيم.🌷🌷 @ircom_8