آگهی استخدام
🔺️هلدینگ صنعتی سیمان لار سبزوار از واجدین شرایط جهت کار در کارخانه تولید سیمان دعوت به همکاری می نماید.
࿐჻ᭂ⸙🍃🌸🍃⸙჻ᭂ࿐
✅ با ما همراه شوید...
🌷@isaar_gonabad
http://eitaa.com/isaar_gonabad
۲۲ دی ۱۴۰۲
🏴إِنَّا لِلَّهِ وَإِنَّا إِلَیْهِ رَاجِعُونَ🏴
🔳 تسلیت در پی درگذشت همکار اداره سلامت و توانمندسازی اجتماعی بنیاد شهید و امور ایثارگران خراسان رضوی
🏴همکار محترم «هاشم ابراهیمی» به علت بیماری ریه دار فانی را وداع و به رحمت ایزدی پیوست.
🖤با قلبی سرشار از غم و اندوه درگذشت هاشم ابراهیمی همکار اداره سلامت و توانمندسازی اجتماعی بنیاد شهید و امور ایثارگران خراسان رضوی را تسلیت گفته، برای آن مرحوم رحمت واسعه و برای بازماندگان صبر و شکیبایی خواستاریم.
✔️به پاس سالها خدمت صادقانه در بنیاد شهید و امور ایثارگران استان خراسان رضوی و برای شادی روح این خادم الشهداء فاتحه و صلوات قرائت شود.
▪️برگزاری مراسم ترحیم متعاقباً اعلام می شود.
#روابط_عمومی_بنیادشهیدخراسان_رضوی
┄┅═✧☫#ایثار_گناباد ☫✧═┅┄
࿐჻ᭂ⸙🍃🖤🍃⸙჻ᭂ࿐
🏴 @isaar_gonabad
🏴http://eitaa.com/isaar_gonabad
۲۲ دی ۱۴۰۲
۲۲ دی ۱۴۰۲
💢امشب 23 دیماه سالروز شهادت
شهید محمد خدایی
🕊شادی ارواح طیبه شهداء صلوات🌹
راه شهــــ🌹ــــیدان ادامه دارد...🕊🕊
࿐჻ᭂ⸙🍃🌸🍃⸙჻ᭂ࿐
✅ با ما همراه شوید...
🌷@isaar_gonabad
http://eitaa.com/isaar_gonabad
۲۲ دی ۱۴۰۲
ایثار گناباد
💢امشب 23 دیماه سالروز شهادت شهید محمد خدایی 🕊شادی ارواح طیبه شهداء صلوات🌹 راه شهــــ🌹ــــیدان ادام
دانش آموز شهید محمد خدایی
شهید خدایی:« شهادت موهبتی است که خداوند به هر کسی عطا نمیکند .»
آغاز: 5/1/1348، روستای رهن – گناباد
پرواز: 23/10/1365، شلمچه
شهید بزرگوار محمد خدایی ،فرزند علی جان و عذرا ،در ۵/۱/۱۳۴۸ در خانواده ای ساده و مذهبی در روستای رهن از توابع شهرستان گناباد دیده به جهان گشود. قبل از اینکه به مدرسه برود همراه پدرش به چرای گوسفندان میپرداخت . دوران ابتدائی را در دبستان رهن گذراند و به دلیل عدم وجود مدرسه ی راهنمایی در روستا، وارد راهنمایی ۲۲ بهمن در گناباد شد و دبیرستان را در مدرسه ی شهید چمران تا سوم گذراند . در کارهای کشاورزی به خانواده کمک میکرد . تابستانها برای فراهم نمودن هزینه ی تحصیل ، سر کوره کار میکرد .(1)
محمد فردی با ادب ، مهربان ،شوخ طبع و پرسر زبان بود . نسبت به نماز ،روزه حق الناس بسیارحساس بود. نجیب بود و به ائمه ی اطهار (ع) و مخصوصاً امام حسین (ع) ارادت خاصی داشت .دهه ی اول محرم را در خانه نبود و به صورت فعال و مستمر در هیأت مذهبی فعالیت مینمود . آرزوی زیارت کربلا داشت (۲) هر روز صبح قرآن میخواند . صبحها قبل از رفتن به مدرسه به مادر بزرگش سر میزد و به ایشان خیلی علاقه داشت . از غیبت پرهیز میکرد و به دیگران نیز تذکر میداد که غیبت نکنند . قرآن آموزش میداد و از افراد بی نماز و بداخلاق متنفر بود .
در تمام راهپیماییها شرکت میکرد . شبها به پایگاه محل میرفت و در آنجا فعالیت مینمود . ولایت پذیری زیادی از حضرت امام (ره) داشت .
اولین بار درسن ۱۳ سالگی به ندای امام عزیز لبیک گفت و به جبهه رفت . در جبهه آر پی جی زن بود . وقتی هم که برای مرخصی میآمد ،در جمع آوری کمک به جبهه فعالیت داشت .(۳)
گاهی اوقات که در جبهه بیکار بود درس میخواند و در عملیاتهایی که در آنجا برگزار میشد شرکت میجست .
سرانجام محمد ، در عملیات کربلای ۵ ، در ١٣۶۵/١٠/٢٣ در منطقه شلمچه ، بر اثر اصابت ترکش به سر به شهادت رسید و چون کبوتری سبکبال به عرشیان پیوست . پیکر پاکش را پس از تشییع جنازه ی با شکوه در گناباد به زادگاهش منتقل میکنند و در گلزار شهدای روستایش به خاک میسپارند
۱- خدایی ، علی جان ، سرگذشت پژوهی ،ص ۱-۲-۳-۵-۶-۸
۲- خدایی ، زهرا ، سرگذشت پژوهی ،ص ۵
۳. خدایی ، علی جان، سرگذشت پژوهی ،ص۹
موقع گل زعفران، رفته بودیم سرِ زمین. محمد، خیلی وقت نبود که از جبهه آمده بود. جماعت صبح را که خواند، آمده بود کمک.
از هر دری حرف و سخنی بود. نمی دونم قضیه سر چی بود که محمد ورداشت و گفت:«دعا کنین ایشا ا… این دفعه شهید بشَم. من دوست ندارم اسیر بشم که نون و نمک دشمنای خدا رو بخورم و قیافهی اونا رو ببینم.
مجروح هم نمیخوام بشَم که منافقا سرزنشم بِدَند و با یه چشم دیگه نگام کنن. دعا کنین فقط شهید بشَم»
مامان و بابا که اول با این حرفا پلکشون داغ شده بود، یه دفعه شروع کردن به گریه؛ آن هم با صدای بلند. صدای گریههایشون همه ی کشاورزای اون اطرافو دور و برِمون جمع کرد.
ـ «چی شده؟ واسه چی گریه میکنین؟»
محمد گفت:« هیچی من دارم حرف میزنم، اینا گریهشون گرفته.»
از اون زمانا، این خاطره مثل یه فیلم ،تو ذهن همه مون مونده.اتفاقاً آخرش، همون جوری شد که می خواست. نه اسیر شد و نه مجروح. او شهید شد.
*
وقتی خبر اومد که از جبهه بچههای گناباد مییان، واسه قربونی گوساله رو انداختیم پشت وانت. هر کی که پیاده میشد، بابا باهش احوالپرسی میکرد.
بچه ها که پیاده می شدن یه جور خاصی نگاه بابا می کردن. آخرینها هم پیاده شدند؛ اما خبری از محمد نبود. از هر کدوم که میپرسیدیم، خبر درستی بهِمون نمیداد.
یکی میگفت:«رفته پیش اقوامتون تهران و یکی دیگه…»
دمق و ناراحت برگشتیم خونه. پدر خیلی این در آن در زد. بالاخره با یکی که تماس گرفتیم؛ گفت بین شهدا واسهتون تحقیق میکنم.
دو روز بعد دو روحانی اومدن خونهمون. گویا خبری آورده بودن. آره خبرشون مربوط به شهادت محمد بود.
حالا میفهمَم اون نگاهای بچه ها چه معنیی داش؛ درست مثل نگاهای محمد وقتی که سرشو از اتوبوس درآورده بود و تا آخرین لحظه ای که دور می شد، همچنان دست تکون می داد و نیگامون می کرد.
*
کارش حرف نداشت. فرمانده گفته بود:«عملیات بعد هم واستا!»
به بچهها گفته بود:«تا تُو عملیات بعدی شرکت نکنم، برنمی گردم.»
گفتند:«توی کربلای ۵ هم محشری به پا کرده.می گفتن بعد از این که کلی از تانکای بعثیا رو با آرپیچی زده، یه ترکش خمپار میخوابوندش رو زمین. این بار به آرزوش می رسه.»
📩رضا پرست
۲۲ دی ۱۴۰۲
۲۲ دی ۱۴۰۲
۲۲ دی ۱۴۰۲
💐رسول خدا صلی الله علیه و آله :
🔹رجب ماه بارش رحمت الهى است. خداوند در اين ماه رحمت خود را بربندگانش فرو مى ريزد. هر کس یک روز از ماه رجب را با ایمان و اخلاص روزه بگیرد، مستحقّ خشنودى بزرگ خداوند مىشود و روزه اش در آن روز بی گمان خشم خداوند را فرو می نشاند و دری از درهای جهنم به روی او بسته میشود.
📗بحارالأنوار ج94
࿐჻ᭂ⸙🍃🌸🍃⸙჻ᭂ࿐
✅ با ما همراه شوید...
🌷@isaar_gonabad
http://eitaa.com/isaar_gonabad
۲۲ دی ۱۴۰۲
۲۲ دی ۱۴۰۲