eitaa logo
ایثـار رضـوی
10.4هزار دنبال‌کننده
59هزار عکس
20.9هزار ویدیو
131 فایل
کانال رسمی بنیاد شهید و امور ایثارگران خراسان رضوی: @isaar_razavi ادمین کانال های ایثار خراسان رضوی @isarnm سایت: https://www.isaar.ir/fa/khorasan_razavi
مشاهده در ایتا
دانلود
سید علی اکبر ابراهیمی جانباز دفاع مقدس از خاطرات مجروح شدن خود می گوید:👇👇 من حدود چهار بار مجروح شدم، کلاس چهارم ابتدایی بودم از مدرسه فرار کردم و چون سنم قانونی نبود شناسه ام را دست کاری کردم و به جبهه رفتم . آن روزها عشق و عاشقی یک معنی دیگری داشت و بچه ها جور دیگری عاشق ولایت و رهبری بودند. در یک عملیات دو ترکش به ران پایم خورد و آمدم عقب، یک ماهی بستری بودم و خوب شدم و دوباره به جبهه رفتم. در عملیات دیگری شیمیایی شدم. پس از بهبودی نسبی، مجددا به جبهه بازگشتم و در مرتبه سوم مجروحیتم منجر به شهادتم شد‼️ در عملیات کربلای 5 من ضربه مغزی شدم و از آن جا مرا به معراج الشهدای خرمشهر هدایت کردند و 48 ساعت در آنجا بودم. بعد از دو روز که در سردخانه بودم به هوش آمدم و دوباره به خط مقدم رفتم. در عملیات های مختلف شرکت کردم. اواخر سال 66 در خاک عراق توی کمین افتاده بودیم، که ناگهان خمپاره به زیر پای راستم خورد، . خمپاره 20 سانتی پای راستم خورد و پا از لبه پوتین قطع شد و پای چپم از چند جا شکست و عصب هایش قطع شد و تمام بدنم ترکش خورد،از کف پا تا سرم، بجز زبانم و گوش چپم همه بدنم ترکش خورد و پوست صورتم سوخت. به بچه ها گفتم شما برید من اینجا می مونم. ما برای عملیات انهدام دشمن به خاک عراق رفته بودیم و چند نفر بیشتر نبودیم، همه رفتند و دو نفر ماندند و با طناب من را به عقب کشاندند که پشت کمرم زخم برداشت. با دست چپم پای قطع شده ام را روی سینه ام گذاشتم ،پایم توی دستم هی باز و بسته می شد!! و خونی که داخل آن بود به بیرون می ریخت. وقتی به عقب رسیدم به خرمشهر فرستاده شدم و یک مقدار دیگر از پایم را قطع کردند و با طناب آن را بستند تا خونریزی نکند و بعد مرا به اهواز فرستادند. از آنجا با هواپیما به بیمارستان شیراز انتقال یافتم، 10 تا ترکش از چشمم درآوردند، دندان ها همه ریخته بود ، سه عدد شیلنگ در گردنم برای نفس کشیدن و غذا خوردن گذاشته بودند. از آنجا به بیمارستان پارس تهران آمدم ، قرار شد هر دو پایم را قطع کنند قبول نکردم. یک دستگاه از خارج آوردند و در پایم گذاشتند ولی 6 ماه بیشتر دوام نیاورد و عفونت، بدنم را گرفت. توسط یکی از بچه های بنیاد شهید به خارج اعزام شدم، دو سال در آلمان بودم. به این بهانه که دردی از دردهایم کم شود ولی اینطور نشد. وقتی وارد آلمان شدم، سوار بالگرد شدم تا به بیمارستان برسیم توی راه، آلمانی ها بلند بلند حرف می زدند. من به دکتر ایرانی که همراهم بود گفتم چی میگن؟ گفت: "حرف زیادی می زنند. میگن شما که نمی توانستید بجنگید چرا به عراق حمله کردید" گفتم ما فقط دفاع می کردیم. وارد بیمارستان شدیم. رئیس بیمارستان هم همین جمله را به من گفت، من نمیتوانستم آلمانی صحبت کنم تا جوابشان را بدهم. فردای آن روز وقتی رئیس بیمارستان برای ویزیت آمد تعجب کرد و گفت با وجود این که این همه ترکش خورده ای چطور زنده مانده ای؟ آنها خودشان را کشیده بودند کنار و می گفتند شما با عراق جنگ می کنید و با آلمان و انگلیس و آمریکا هیچ کاری نداشته باشید. آنها قبول نداشتند که خودشان عراق را همراهی می کردند. روزها پشت سر هم سپری می شد . من در آنجا مقداری آلمانی یاد گرفتم و می توانستم زبان آنها را متوجه شده و صحبت کنم. 🌷@isaar_razavi 🌷http://eitaa.com/isaar_razavi