eitaa logo
🎋جوانان انقلابی
212 دنبال‌کننده
7.1هزار عکس
4.1هزار ویدیو
108 فایل
مقام‌معظم‌رهبرے: جوان‌ها‌امروز‌درفضاے‌ مجازے فعالند,فضاےمجازے مےتواندابزارےباشدبراےزدن توے دهان دشمنان✊ #بیاد_شہیدمحسن‌حججے و #شهیدجوادمحمدی «عضو شدن درڪاناݪے ڪہ دم از شہدا میزنہ سعادتـہ» [کپے با ذڪر #صلوات مجاز است✔]
مشاهده در ایتا
دانلود
🕊رفتن رفتن نیست، باز آمدن است، تولـد است شهیـد تاقبل ازشهـادت فانے بود، ولے پس از شهـادت، جاودانہ شد، مُــرده بود، زنــده شد... الله رحیمی ✧جَـواݩـانِ اِنقـِلابـے✧ ↓●ڪلیڪ ڪن●↓ http://eitaa.com/joinchat/176947216C4c94613ff4
ایستاده هایی که منتظر (متهم) هستن بخونند👆🙏 ✧جَـواݩـانِ اِنقـِلابـے✧ ↓●ڪلیڪ ڪن●↓ http://eitaa.com/joinchat/176947216C4c94613ff4
•{ #پس_زمینه ♥️🌿 #شهید_جواد_محمدی 🌸}• #سالروز_ولادت 🍃🌹🍃🌹 @shahed_sticker
@shahed_sticker۱۹۰.attheme
161.9K
• #شهید_جواد_محمدی ۲ • #تم_رفیق_شهید 📲 • #تم تم_های_جذاب_ایتا😍 به ما بپیوندید👇👇 http://eitaa.com/joinchat/1214906384Cdb15194a25
🎋جوانان انقلابی
•{ #پس_زمینه ♥️🌿 #شهید_جواد_محمدی 🌸}• #سالروز_ولادت 🍃🌹🍃🌹 @shahed_sticker
🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷 بسم رب الشهداء یارفیق من لارفیق له سحرگاه امروز ۱۱ ماه مبارک رمضان وامشب شب رفیق عزیزمون شهید مظلوم مدافع است سال ۹۶ بود که روز ۱۱ ماه رمضان میان بُهت رفقا خبری دست به دست شد که دیروز جواد تو سوریه استان حما روتپه های شیخ هلال ازروی زمین پرکشید ورفت ، صبح روز ۱۱ ماه رمضان حدود ساعت هفت ونیم بود که تلفنی از تهران زده شد ؛ خیلی بااحتیاط گفتند : که رفیقت دیشب توعملیات آزاد سازی شاهدهای ۹و۱۰ توروستای شیخ هلال به شهادت رسیده ، زانوهام سست شد،ناخودآگاه نشستم زمین وسرم راگرفتم، سعی میکردم باورنکنم وباخودم مدام کلنجارمیرفتم که شاید تلفن اشتباهی بوده ویا... تااینکه چنددقیقه بعد تلفن بعدی خبرراتایید کردوقتی که جزییات راپرسیدم گفتندپیکر مطهرش هم مانده واین خبرداغ شهادت جواد را دوبرابر کرد . 🔶نمیدونستم کجابرم وباکی این خبررادرمیون بذارم تااومد ظهربشه خبرهمه جاپیچید وهمه تلفن میزدند که صحت خبررابپرسندهرکسی زنگ میزد سراغ پیکرجواد رامیگرفت وچه روز سختی بود که بخوای خبرشهادت عزیزترین رفیقت رابه مردم ورفقا بگی ... جواد کمرشکن بود رفقا هرکسی گوشه میرفت وگریه میکرد . نمیدونستم کجابرم وعقده ی دل خالی کنم . سنگ صبورم شده بود شهدای گمنام تنهاجایی که رفقا کمی آروم میشدند اونجا بود شب وروز کنارشهدای گمنام ازشون میخواستیم که از بخواهند برگرده ، منم یقین داشتم دوباره برمیگرده چون خودش گفته بود میام امانبود پیکرش تواین چندروز فقدان شهادتش راچندبرابر کرده بود. تااینکه بعدازماه مبارک رمضان طبق قولی که داده بود . وبه لطف دعای رفقا ومادرعزیزش وخانواده ی گرامیش بود که جوادعزیز رخ نشون داد، صبح ۱۰ تیرماه ۹۶ بود که که ازسوریه رفقای جواد زنگ زدند وباخوشحالی گفتند : فلانی مژده گفتم :چه خبر گفتند مُحَرم،گفتم مُحَرم چی؟گفتند : مُحَرم پیداشد،بله وعده ی شهید صادقه، محرم رخ نشون داده بود 🌷 پیکرجواد پیداشده بود ... میدونستم جواد روی پدرومادرورفقایش را زمین نمیذاره، 🔹جواد کسی نبود که دست رد به سینه ی کسی بزنه🔹 اون اینقدر رئوف بود که طاقت غصه خوردن رفقاش وبه خصوص مادرعزیزش رانداشت این راتوحیات ظاهریش نشون داده بود ... بله جواد برگشت وچه قیامتی به پاکرد، همه شهر نه همه ی استان نه،بلکه کل کشورکه میدونستند جواد پیکرش روتپه های شیخ هلال مونده وحالا پیداشده خوشحال بودند و توفضای مجازی این خبردست به دست شد تااینکه روز ۱۴ تیرماه روزتشییع وخاکسپاری پیکر اربا اربای جواد فرارسید وسونامی خروشان عاشقان این شهیدمظلوم ، مردم ازسراسرکشوراومده بودندوپیکرمقطع الاعضاءجواد راروی دست تاگلزارشهدابدرقه کردن، دست مریزادبه این غیرت وشورمردم که بااین حضورشون نشون دادند که جواد کم شخصیتی نبود، داغ جواد کمرشکن بوداماشهادتش دل مرده ی خیلی هارازنده کرد، روح بلند وملکوتی جوادشهررازنده کردودرکنارامام زادگان شهردرچه امام زاده ی عشقی دیگربنا نهاده شد، زیارتگاهی که الان بعداز دو سال هرروز وهروقت مردم ازاین مضجع شریف این شهید حاجت میگیرند وبه این شهید عزیز دخیل میبندند، 👌رفقای عزیزامشب شب جواد کنارمزارنورانیش باهاش عهدی دوباره ببندیم که بگیم عزیز اول دست مارابگیرکه ماهم مثل خودت عاقبت بخیربشیم وبعدش هم عهد ببندیم که ونمیذاریم خون جواد وجوادهاپایمال بشه رفیق شفیق،راهت ادامه دارد🌹 ✧جَـواݩـانِ اِنقـِلابـے✧ ↓●ڪلیڪ ڪن●↓ http://eitaa.com/joinchat/176947216C4c94613ff4
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هدایت شده از 🎋جوانان انقلابی
#1⃣_اولین_رمان #رمان_چمران_از_زبان_غاده بامــــاهمـــراه باشــید🌹 〰〰〰〰〰〰〰〰 #جَـــۅٰآنــٰآڹِ_اِنـــْقـِݪآبٔۍ❀✿ ◉⬇ڪلیڪ ڪڹ⬇◎ http://eitaa.com/joinchat/176947216C4c94613ff4
🎋جوانان انقلابی
شهید مصطفی چمران به روایت همسرش« غاده» #قسمت_شانزدهم #رمان_چمران_از_زبان_غاده مصطفی کمی دیگر ب
شهید مصطفی چمران به روایت همسرش« غاده» هیچ وقت نشد با محافظ جایی برود . می گفتم: خب حالا که محافظ نمی برید ، من می آیم و محافظ شما می شوم . کلاشینکف را آماده می‌گذارم ، اگر کسی خواست به تو حمله کند تیراندازی می‌کنم . می‌گفت: نه ! محافظ من خدااست . نه من ، نه شما، نه هزار محافظ اگر تقدیر خدا تعلق بگیرد برچیزی نمی توانید آن را تغییر دهید . در لبنان این طور بود و وقتی به ایران اهواز و کردستان آمدیم هم . یاد حرف امام موسی افتادم شما با مرد بزرگی ازدواج کرده اید . خدا بزرگترین چیز در عالم را به شما داده . خودش هم همیشه فکر می کرد بزرگترین سعادت برای یک انسان این است که با یک روح بزرگ در زندگیش برخورد کند، اما انگار رسم خلقت این است که بزرگترین سعادت ها بزرگترین رنجها هم در خودشان داشته باشند . مصطفی الان کجا است ؟ زیر همین آسمان ، اما دور ، خیلی دور از او، چشمهایش را بست و سعی کرد به ایران فکر کند، ایران، خدایا ممکن است مصطفی دیگر برنگردد ؟ آن وقت او چه کار کند؟ چه طور جبل عامل را ترک کند؟ چطور دریای صور را بگذارد و برود ؟ آن روز وقتی با مصطفی خداحافظی کردم و برگشتم به صور در تمام راه که رانندگی می کردم ، اشک می ریختم . برای اولین بار متوجه شدم که مصطفی رفت و دیگر ممکن است برنگردد. آیا می توانم بروم ایران و لبنان را ترک کنم ؟ آن شب خیلی سخت بود . البته از روز اول که ازدواج کردم ، انقلاب و آمدن به ایران را می دانستم ، ولی این برایم یک خواب طولانی بود . فکر نمی کردم بشود. خیلی شخصیتها می آمدند لبنان به موسسه ، شهید بهشتی ، سید احمد خمینی ، بچه های ایرانی می آمدند و در موسسه تعلیمات نظامی می دیدند . می دانستم مصطفی در فکر برگشتن به ایران است .   یک بار مصطفی میخواست مرا بفرستد عراق که نامه برای امام خمینی ببرم و حتی می گفت: برو فارسی را خوب یاد بگیر. امام که در پاریس بود در جریان بودم و انقلاب که پیروز شد همه ما خوشحال شدیم و جشن گرفتیم ولی هیچ وقت فکر این که مصطفی برگردد ایران نبودم . وارد این جریان شدم و نمی دانستم نتیجه اش چیست ، تا یک روز که مصطفی گفت: ما داریم می رویم ایران . با بعضی شخصیتهای لبنانی بودند. پرسیدم: برمی گردید ؟ گفت: نمی دانم! مصطفی رفت ، آن ها برگشتند و مصطفی بر نگشت . نامه فرستاد که: امام از من خواسته اند که بمانم و من می مانم . در ایران ممکن است بیشتر بتوانم به مردم کمک کنم تا لبنان . البته خیلی برایم ناراحت کننده بود . هرچند خوشحال بودم که مصطفی به کشورش برگشته و انقلاب پیروز شده است . پانزده روز بعد نامه دوم مصطفی آمد که: بیا ایران! ادامه دارد..... بامــــاهمـــراه باشــید🌹 هر شب ساعت ۲۲ 🌷شادۍ رۅح شهدا 🌷 〰〰〰〰〰〰〰〰 ❀✿ ◉⬇ڪلیڪ ڪڹ⬇◎ http://eitaa.com/joinchat/176947216C4c94613ff4