فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔥🎥 #پیشگویی شهید #امید_اکبری (از شهدای #حادثه_تروریستی_زاهدان) راجع به #شهید شدنش👆
💠 پاسدار شهید امید اکبری از شهدای حادثه تروریستی جاده #خاش_زاهدان قبلا در سفر #کربلا از #شهادت خود خبر داده بود.
🎬 رفیق شهید: تو سال دیگه #جانباز میشی
#شهید_امید_اکبری: نه من #شهید میشم ..♥️
◼️ #شهادتت_مبارک💚🕊
#جیش_الظلم
#انتقام_میگیریم💪
#جوانان_انقلابی
http://eitaa.com/joinchat/176947216C4c94613ff4
داستان این شهید رو بخونین
ببینین بعضی وقتا گذشتن از یک #گناه آدم رو به چه جاهایی که نمیرسونه...
یکی از همرزمانش می گفت:
در لحظه ی شهادت ترکشی به #پهلویش اصابت کرد.
وقتی به زمین افتاد از ما خواست که او را بلند کنیم.
وقتی روی پایش ایستاد رو به #کربلا دستش را به سینه نهاد وآخرین کلام را بر زبان جاری کرد :
#السلام_علیک_یا_اباعبدالله...
بعد هم به همان حالت به دیدار ارباب بی کفن خود رفت.
آيت الله حق شناس در عظمت شهید فرمود:
این شهید را دیشب در عالم رویا دیدم از احمد پرسیدم:
"چه خبر"؟
به من فرمود :
تمامی مطالبی که (از برزخ و...)مےگویند حق است . از شب اول قبر وسوال و ...اما من را بی حساب و کتاب بردند".
استاد مکثی کرد و فرمود :
رفقا!!! آیت الله العظمی بروجردی حساب و کتاب داشت اما نمی دانم این جوان چه کرده بود.چه کرد تا به این جا رسید".
〰〰〰〰
🌹داستان تحول از زبان خود شهيد:
یه روز با رفقای محل رفته بودیم #دماوند.
یکی از بزرگترها گفت احمد آقا برو کتری روآب کن بیار… منم راه افتادم راه زیاد بود کم کم صدای آب به گوش رسید.
از بین بوته ها به رودخانه نزدیک شدم.تا چشمم به رودخانه افتاد یه دفعه سرم را انداختم پایین و همان جا نشستم بدنم شروع کرد به لرزیدن نمیدانستم چه کار کنم .
همان جا پشت درخت مخفی شدم …می توانستم به راحتی گناه بزرگی انجام دهم!!!!
پشت آن درخت وکنار رودخانه چندین #دختر جوان مشغول #شنا بودن .
همان جا خدا را صدا زدم و گفتم:
"خدایا کمک کن!
خدایا الان شیطان به شدت من را وسوسه میکند که من نگاه کنم هیچ کس هم متوجه نمی شود اما خدایا من به خاطر تو ازین گناه می گذرم"...
از جایی دیگر آب تهیه کردم ورفتم پیش بچه ها ومشغول درست کردن آتش شدم.
خیلی دود توی چشمم رفت و اشکم جاری بود
یادم افتاد حاج آقا حق شناس گفته بود هرکس برای خدا گریه کند خداوند او را خیلی دوست خواهد داشت .
گفتم:
" ازین به بعد برای خدا گریه میکنم"
حالم منقلب بود و از آن امتحان سخت کنار رودخانه هنوز دگرگون بودم واشک میریختم و مناجات می کردم خیلی باتوجه گفتم یا الله یا الله…
به محض تکرار این عبارات صدایی شنیدم که از همه طرف شنیده میشد به اطرافم نگاه کردم صدا از همه سنگریزه های بیابان و درختها و کوه می آمد!!! همه می گفتند سبوح القدوس و رب الملائکه والروح…
از آن موقع کم کم درهایی از عالم بالا به روی من باز شد…”🌹
در سال ۱۳۹۱ ،دفترچه ای که ۲۷ سال پس از شهادت احمد اقا داخل کیفی قدیمی که متعلق به ایشان بود ،بدست آمد .
در آخرین صفحه نوشته بود که در #دوکوهه مشغول وضو گرفتن بودم که #مولای خوبان عالم حضرت مهدی(عج) را زیارت کردم...🌸
#جوانان_انقلابی
http://eitaa.com/joinchat/176947216C4c94613ff4
ای دلـ❤️ ...
🔰صحرای #بلا به وسعت تاریخ📆 است و تا مؤمنین را به بلای #کربلا نیازمایند، رها نمی کنند❌
🔰می انگاری که به یک زبان در دهان گرداندن که « یالیتنا کنا معکم» #تو را واگذارند تا در صف اصحاب #عاشورایی امام عشـ💖ـق محشور شوی⁉️
🔰زنهار که رسم دهر بر این نیست؛ دهر بر محور #حق و عدل می چرخد و
↵تا #تو کربلایی نشوی🚫
↵تا سلاح در کف #نگیری
↵و پای👣 در میدان ننهی
↵و بر غربت و #مظلومیت
↵و جراحت و درد💔 و سختی
↵و شدت و #اسارت، صبر نورزی
تو را به خیل #عاشورائیان نمی پذیرند⛔️
#شهید_سیدمرتضی_آوینی
◦•●◉✿جوانان انقلابی✿◉●•◦
↓●ڪلیڪ ڪن●↓
http://eitaa.com/joinchat/176947216C4c94613ff4
🎋جوانان انقلابی
چٍهݪــہ ۺَبـ عٰآشِقـــ❤️ـٔۍ بٰـآ خُـ💫ــدٰا #چݪہےزیارټعاشـۅرا #ۺب_سۍ_ۅ_ݩهݦ❣ تا دَمـ لحظهـ یـ ا
خب همسنگری ها
چهل شب عاشقیمونم امشب به پایان میرسه😔😢
از اول ماه رمضان تاامشب که ۱۱شوال چلمونو شروع کردیم و شب به شب به نیابت از یک یا چندشهید عزیز هدیه کردیم به امام عصر ارواحنا له الفدا
حاجت اصلیمونم گرفتن #برات #کربلا مون بود😌
حالا مهم اینه کی تو این چهل شب عاشقی کرد و دل #ارباب رو برد👌
کی دلبری کرد و نگاه حضرت زهرا رو خرید☺️
ان شاءالله که همگیتون حاجت رواشده باشین👌😊
و اربعین کربلاتونو گرفته باشین😉
و هرکی رفت پابوس آقا مارو یادش نره ان شاءالله🙏
همسنگریاااا😬
مارو یادتون نره دعا کنیدا 😁شاید شماها پیش خدا آبروتون بیشتر ماباشه☺️
دم همتونم گرم🙌
التماس دعا
یازهرا
#خادم_نوشت
🌷 از آخر مجلس شهدا را چیدند...
ساعت ۱۱ صبح روز ۲فروردین۸۳
کیلومتر ۱۰۵ جاده اهواز-خرمشهر
به سمت خرمشهر میرویم. کنار جاده چند ماشین ایستادهاند. انگار خبری هست. از ماشین پیاده میشویم. #رستمی را میبینیم که با بدنی خونین افتاده است. باورمان نمیشود. بدن نیمه جانش را روی پتو میگذاریم و پشت یک تویوتا وانت سوار میکنیم. من کف مینشینم و سرش را روی پایم میگذارم. تکهای از گوش راستش کنده شده و #خون جاریست. یاد ذکر یا رقیهاش در سفر کربلا میافتم. [سال ۸۲ با کاروان راویان رفته بودیم کربلا. علیرضا هم بود. در خلوتی صحن حرم حضرت عباس (ع)، سینه میزدیم. رستمی تو حال خودش نبود و ریتم سینهزنی جمع را خراب میکرد و ذکر #یا_رقیه را نامنظم میزد...]
سرش در تمام طول مسیر روی پایم است. چیزی متوجه نمیشود. اما آرام و قرار ندارد. محکم نگهش داشتهام. نگرانم با این سرعت ماشین، از پشت ماشین پرت شود بیرون. یک لحظه خودش را از من جدا میکند و نیم خیز میشود. کارت #پاسداری از جیب پیراهنش میافتد و بلافاصله چند قطره خون صورتش روی آن میریزد. دل من هم هوری میریزد. دوباره یاد سفر کربلا میافتم. [در صحن حرم امام حسین(ع) نیت کردیم هفت بار دور حرم بدویم و طواف کنیم، اما رستمی دور سوم کم آورد و از جمع کنار رفت...]
ساعت ۲۴ روز ۴فروردین۸۳
بیمارستان گلستان اهواز
رستمی را از بیمارستان خرمشهر به اهواز آوردهاند. همسرش داخل حیاط بیمارستان گلستان اهواز منتظر خبر بهوش آمدن علیرضاست. به بخش مراقبتهای ویژه بیمارستان می روم، پرستار میگوید تو چه نسبتی باهاش داری؟ میگویم رفیقش هستم. می گوید برو به خانوادهاش بگو بیاید. میگویم نمیشود. میگوید رفیقت تمام کرد...
همان موقع یکی از نزدیکان علیرضا در #شیراز، در همان لحظات عروج، خوابش را میبیند. علیرضا برگه شهادتش و مزار خودش در دارالرحمه شیراز را نشان او میدهد و میگوید: ارباب در سفر کربلا، برات شهادتم را امضا کرد. نقل خواب را که میشنوم، آه میکشم. از رستمی همان سینهزنی نامرتب و طواف نیمه کاره را قبول کرده بودند...
ما سینه زدیم و بےصدا باریدند
از هر چه که دم زدیم آنها دیدند
ما مدعیان صف اول بودیم
از آخر مجلس شهدا را چیدند
پاسدار شهید #علیرضا_رستمی
مسئول اردویی #بسیج_دانشجویی استان تهران بود که در ماموریت #راهیاننور بر اثر یک سانحه در نزدیکی خرمشهر، یعنی دقیقا در منطقهای که همیشه روایت حماسه شهید #حسین_قجهای و گردان سلمان در عملیات بیتالمقدس را انجام میداد، آسمانی شد و در همان جایی که در رویای صادقه گفته بود -در #گلزار_شهداء دارالرحمه شیراز- آرام گرفت. رستمی کسی بود که سنش به #دفاعمقدس نرسید. اما انگار از دل جنگ آمده بود. صفای #جبهه داشت. با #شهدا رفیق بود و با آنها میزیست. تعبیرش از #شهادت، گلی بود که باید توسط باغبان هستی چیده شود تا بوییده شود و عمرش به پژمردگی روی شاخه تمام نشود. خودش هم همین شد. از #کربلا که برگشته بودیم، منزل یکی از برادران جمع بودیم. رستمی شیرینی خامهای میخورد. زدم روی دستش و گفتم تو مگر دیابت نداری؟! گفت دهان منو باز نکن. گفتم نمیگذارم بخوری تا دهانت باز شود ببینم چه میخواهی بگویی. گفت در آخرین تشییع شهدای تازه تفحص شده، دنبال کاروان شهدا میدویدم و میگفتم اگر میخواهید برایتان بدوم، دیابت مرا خوب کنید. همان شد. علیرضا را خوبش کردند، تا بیشتر بدود، که زودتر ببرند...
#شهدا_گاهی_نگاهی
✧جَـواݩـانِ اِنقـِلابـے✧
↓●ڪلیڪ ڪن●↓
http://eitaa.com/joinchat/176947216C4c94613ff4
#شهیدی_که_کربلا_میدهد...
ایام #عید_نوروز برای دیدار اقوام به #اصفهان رفتیم . روز آخر، سر مزار #شهید_خرازی رفتم. با گریه از خدا خواستم تا ما هم مثل #شهدا راهی #کربلا شویم. توی حال خودم بودم.
هنوز به مزارش نرسیده بودم. یک دفعه سنگ قبر یک #شهید توجهم را جلب کرد. شهید علیرضا کریمی!
او #عاشق زیارت کربلا بوده، و درآخرین دیدار به مادرش چنین گفته: میروم و تا راه کربلا باز نگردد باز نمیگردم! و پیکر مطهرش با اولین کاروان کربلا، به #میهن باز میگردد!!
این را از ابیاتی که روی سنگ مزارش نوشته بود فهمیدم. انگار گمشدهای را پیدا کردم.همان جا نشستم و دعا کردم.
روز بعد برگشتيم #تهران. آماده رفتن به محل کار بودم. یک دفعه شماره تلفن کاروان کربلای روی طاقچه ، نظرم را جلب کرد. تماس گرفتم و درباره ثبت نام کربلا، پرسیدم.
گفت: ما داریم فردا حرکت میکنیم. دو تا از مسافرامون همین الان کنسل کردن، اگه میتونی همین الان بیا!!
خودم را به آژانس رساندم، مسئول شرکت زیارتی را دیدم. گفتم: من نه گذرنامه و نه پولم جور نیست! مسئول آژانس، شناسنامه رو بجای پاسپورت گرفت و پول را موکول کرد به بعد از مسافرت!
هیچ چیز هماهنگ نبود. اما انگار کار دست کس دیگهای بود.
راهی سفر شدیم. در ورودی #حرم، برای لحظاتی حضور علیرضا را حس کردم.
هرجا هم میرفتیم ابتدا به نیابت #امام_زمان(عج) و بعد به یاد علیرضا زیارت می کردیم..
پس از بازگشت برای عرض #تشکر رفتم اصفهان سر مزار علیرضا . آنجا با برادر شهید که #شاعر ابیات روی سنگ قبر بود آشنا شدم. داستان خودم را تعریف کردم. از ایشان شنیدم این نوجوان شهید در پایان آخرین #نامه اش نوشته بود: " #به_امید_دیدار_در_کربلا...برادر شما علیرضا کریمی"
.
علیرضا با همه ما در کربلا وعده کرده بود...
#شهدا_گاهی_نگاهی
✧جَـواݩـانِ اِنقـِلابـے✧
↓●ڪلیڪ ڪن●↓
http://eitaa.com/joinchat/176947216C4c94613ff4
12.42M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
با #سید_الشهدا راه صدساله را یک شبه رفت
داستان شهید #سیدمسعود_رشیدی را که شنیدم یاد آن جملات معروف حاج آقا مجتهد تهرانی(ره) افتادم که میفرمودند:
"تو #کربلا همه داش مشتیها رفتند کمک #امام_حسین و شهید شدند، مقدسها هم استخاره کردند استخارشون بد آمد!"
و البته که سرنوشت #سربازان_خمینی، چیزی جز #شهادت نیست اما این خریدنها، این قیمتی شدنها، این عاقبتبخیریها لابد پیشینهای دارد.
چطور این سید دوست داشتنی که حتی نماز خواندن معمولیاش هم مشکل داشت، به چشم ارباب، خوش درخشید و یک شبه همنشین و همسفره او شد. هر چه که بود لحظات آخر حساب و کتابش را با خدای خودش صاف کرد. توبهی مردانه کرد
#شهدا_گاهی_نگاهی
✧جَـواݩـانِ اِنقـِلابـے✧
↓●ڪلیڪ ڪن●↓
http://eitaa.com/joinchat/176947216C4c94613ff4
🔸آقا مهدی به تبعیت از #ولایت_فقیه خیلی تأکید داشت و چون حضرت آقا♥️ به دفاع از مردم #سوریه، یمن و عراق توصیه داشتند، او هم دوست داشت جزو کسانی باشد که حرف رهبر را اطاعت کردهاند☝️
🔹میگفت: دوست دارم با رفتن به جنگ، #آلسعود عصبانی شوند😁 شهید به نماز اول وقت📿 خیلی اهمیت میداد و هر جا به مسافرت میرفتیم تا صدای #اذان را میشنید توقف میکرد و در مسجد🕌 همان محله نماز میخواند و بعد ادامه مسیر میداد. به رعایت #حجاب هم توجه و تأکید بسیاری داشت
🔸قبل از اعزامش با هم به #کربلا رفتیم، به هر کدام از حرمهای مطهر✨ که میرفتیم، گریه میکرد و میگفت من آمدهام تا امضای قبولی #شهادتم را از اهل بیت(ع) بگیرم😭
#شهید_مهدی_اسحاقیان
#شهدا_گاهی_نگاهی
✧جَـواݩـانِ اِنقـِلابـے✧
↓●ڪلیڪ ڪن●↓
http://eitaa.com/joinchat/176947216C4c94613ff4
🔺 نامهای عجیب از شهید " #سیدمجتبی_میرغفاری " که ۳۰ سال پس از شهادت به خانوادهاش رسید.
در بخشهایی از این نامه آمده است:
🔹وقتی در #شلمچه با دشمن نبرد میکردم به خودم آمدم احساس کردم نسیمی از سوی #کربلا میآید، وقتی درون این احساس بودم یکدفعه صدای ملکوتی را احساس کردم، در همین لحظه، ملائکهای مرا به آغوش کشید، وقتی چشم باز کردم خود را در صحن #اباعبدالله_الحسین در کنار سرور شهیدان یافتم، آری مادر، آری مادرِ شهید مجتبی و ای مادران و همسران شهدا، این است مقام شهیدان.
🔹 مادر ماها پشت سر سرور شهیدان #نماز میخوانیم، هنوز باور ندارم چه میبینم، خوابم یا بیدار، خدایا بچههای فلاح به من خوشآمد میگویند، همه بچهها اینجا هستند، وقتی به مقصد رسیدم بچهها جویای حال خانوادهشان بودند... مادر حال میفهمم من اینجا زنده هستم، در آنجا بیجانی بیش نبودهام...
خدایا به عظمت وبزرگی#شهدا مارامدیون #شهدا نگردان
#شهدا_گاهی_نگاهی
✧جَـواݩـانِ اِنقـِلابـے✧
↓●ڪلیڪ ڪن●↓
http://eitaa.com/joinchat/176947216C4c94613ff4
31.17M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎬نماهنگ دیدنی و شنیدنی با عنوان " پناه"
🎤 #حاج_حسین_سیب_سرخی
🚩به همراه تصاویری زیبا و دیدنی از حرم امامحسین علیه السلام
.
#شب_جمعه
#حرم
#کلیپ
#کربلا
#کلیپ
#برای_دیگران_ارسال_کنید
🇮🇷@karevaneshgh