فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥معذرت میخوام...
✍استاد عالی
🔴 #زندگی_کَلَمی
💠 شخصی گرسنه بود برایش کلم آوردند اولین بار بود که کلم میدید. با خود گفت: حتما میوهای درون این برگها است اولین برگش را کند تا به میوه برسد اما زیرش به برگ دیگری رسید. و زیر آن برگ یک برگ دیگر و... با خودش گفت: حتما میوهی ارزشمندی است که اینگونه در لفافهاش نهادند. گرسنگیاش بیشتر شد و با ولع بیشتر برگها را میکند و دور میریخت. وقتی برگها تمام شدند متوجه شد میوهای در کار نبود! آن زمان بود که دانست کلم مجموعهی همین برگهاست.
💠 ما روزهای زندگی را تند تند ورق میزنیم و فکر میکنیم چیزی اونور روزها پنهان شده که باید هرچه زودتر به آن برسیم درحالی که همین روزها آن چیزی است که باید دریابیم و درکش کنیم! زندگی، همین روزهایی است که منتظر گذشتنش هستیم بنابراین قدر فرصتها را ثانیه به ثانیه و ذره به ذره بدانیم.
#خانواده
امام صادق عليه السلام :
به كسي كه چهار چيز داده شود از چهارچيز ديگر محروم نيست:
🍀به كسي كه توفيق دعا داده شود :
از استجابت محروم نميشود.
🍀به كسي كه توفيق استغفار داده شود
از توبه محروم نميشود.
🍀به كسي كه توفيق شكر نعمت داده شود از افزايش نعمت محروم نميشود.
🍀به كسي كه صبر وشكيبايي عطا شود
از اجر آن محروم نشود.
📕خصال مرحوم شيخ صدوق ج١ص١٩٢
🏴 مراسم عزاداری وفات حضرت ام البنین و تجلیل از مادران و همسران معزز شهدا با حضور شهدای گمنام
📖 قرائت قرآن
🎙 مجری : برادر #مهین_روستا
🔉 راوی : سردار #نوعی_اقدم
🎤 مداح : کربلایی #علی_اکبری
☕️ ایستگاه صلواتی
📅 یکشنبه ۲۶ دی
🕌 امامزاده طاهربن زین العابدین"ع"
http://instagram.com/itaher.ir
http://eitaa.com/itaher
http://ble.im/itaher
http://Sapp.ir/itaher
داستان کوتاه
طنــــاب و خدا
داستان طناب درباره کوهنوردی است که می خواست از بلندترین کوهها بالا برود..
او پس از سالها آماده سازی ماجراجویی خود را آغاز کرد.. ولی از آنجا که افتخار این کار را فقط برای خود می خواست تصمیم گرفت تنها از کوه بالا برود ...
او سفرش را زمانی آغاز کرد که هوا رفته رفته رو به تاریکی می رفت.. ولی قهرمان ما به جای-آنکه چادر بزند و شب را زیر چادر به شب برساند به صعودش ادامه داد تا اینکه هوا کاملا تاریک-شد. به جز تاریکی هیچ چیز دیده نمی شد...
سیاهی شب همه جا را پوشانده بود و مرد نمی توانست چیزی ببیند حتی ماه و ستاره ها-پشت انبوهی از ابر پنهان شده بودند..
کوهنورد همان طور که داشت بالا می رفت در حالیکه چیزی به فتح قله نمانده بود ناگهان -پایش لیز خورد و با سرعت هر چه تمام تر سقوط کرد...
سقوط همچنان ادامه داشت و او در آن لحظات سرشار از هراس تمامی خاطرات خوب و بدزندگی اش را به یاد می آورد.. داشت فکر می کرد چقدر به مرگ نزدیک شده..که ناگهان احساس کرد طناب به دور کمرش حلقه خورده و وسط زمین و هوا مانده ...
حلقه شدن طناب به دور بدنش مانع از سقوط کاملش شده بود ..
در ان لحظات سنگین سکوت چاره ای نداشت جز اینکه فریاد بزند : "خدایا کمکم کن."
ناگهان صدایی از دل آسمان پاسخ داد:"از من چه می خواهی؟"
- نجاتم بده!
- واقعا فکر می کنی می توانم نجاتت دهم؟
- البته تو تنها کسی هستی که می توانی مرا نجات دهی.
پس آن طناب دور کمرت را ببر!
برای یک لحظه سکوت عمیقی همه جا را فرا گرفت.. و مرد تصمیم گرفت با تمام توان به طناب بچسبد و آن را رها نکند...
روز بعد گروه نجات رسیدند و جسد منجمد شده یک کوهنورد را پیدا کردند که طنابی به دور کمرش حلقه شده بود و در حالیکه تنها یک متر با زمین فاصله داشت....
#داستان
#حکایت
🌹🌹مولاناامام زين العابدين عليه السلام فرمود:
بيمارى شديدى پيدا كردم
پدرم فرمود: چه ميل دارى؟
🌹گفتم: ميل دارم از جمله كسانى باشم كه در مقابل آنچه پروردگارم براى من در نظر گرفته چيزى را پيشنهاد نكنم
(يعنى به انتخاب او راضى باشم)
پدرم فرمود:
🌹آفرين برتو كه شبيه ابراهيم خليل عليه السلام هستى كه
🌹هنگامى كه جبرئيل عليه السلام (در حالى كه او در ميان آتش بود)
🌹گفت: چه نيازى دارى؟ ابراهيم عليه السلام فرمود:
🌹چيزى به پروردگارم پيشنهاد نمى كنم اوخودش مرا كافى است وبهترين وكيل است.🌹
بحارالانوار 46: 67
🌹🌹🌹🌹🌹
10.6M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا