‹عـطرنـعنـــٰـــاع› rest .
وقتی یه بچهی اوتیسم بهش میگه [ نمیتونم ساز بزنم.. ] و یونگی میگه [ صدات خودش یه سازه پس بخون ]
پروفسور جون گون آه تو اکانتش یه داستان جدید از یونگی و بچهای که بهش کمک کرده بود رو به اشتراک گذاشت:
— داستان کامل مرکز «مرکز درمانی مین یونگی» قبلاً تو کانال یوتیوب Severance و مصاحبههای تلویزیون عمومی حسابی پخش شده بود. با این حال، یه سری چیزا هست که هنوز گفته نشده، واسه همین میخواستم اینجا چند کلمه اضافه کنم. :)
بین بچههایی که تو برنامه MIND شرکت کرده بودن، یه نوجوون با اختلال طیف اوتیسم بود که من بیشتر از ده ساله از همون مهدکودک زیر نظرش داشتم. این بچه هیچوقت هیچ ساز موسیقیای نزده بود و تو جلسات اول خیلی ساکت بود و تقریباً هیچ احساسی نشون نمیداد. یه روز، وقتی بقیه بچهها داشتن ساز میزدن، با یه قیافه گرفته زیر لب غرغر کرد: «من هیچی بلد نیستم بزنم...» تو این لحظه شوگا شی که کنارش بود، آروم اومد جلو و گفت: «صدای تو هم یه سازه. میتونی بخونی، اوووو~». بچه با شنیدن این حرف یهو لبخند گشادی زد و شروع کرد بلند خوندن. این لحظهای بود که همه حاضرین رو شگفتزده و احساساتی کرد. اون روز، اون بچه وقتی رفت خونه، با هیجان چند بار به مامانش گفت: «مامان! معلم مین بهم گفت صدای من یه سازه. حالا من میخونم!» تو جلسه بعدی مامانش این داستان رو با ما در میون گذاشت و چشماش پر اشک بود.
این واقعاً یه مثال بارز بود از اینکه چطور موسیقی میتونه موانع زبانی و احساسی رو از بین ببره و پتانسیلهای پنهان یه بچه رو آشکار کنه، مخصوصاً با توجه به اینکه این بچه معمولاً به سوالات من فقط با یه کلمه جواب میداد و کلاً کم حرف میزد. اگه راستشو بخواین، قبل از شروع برنامه یه کم نگران بودم: به نظرم میرسید شوگا شی که برای اولین بار با بچههای اوتیسم شدید کار میکرد، ممکنه با مشکلاتی روبرو بشه. ولی از همون جلسه اول، اون کسی بود که بهتر از همه تونست با بچهها ارتباط برقرار کنه، با دقت ویژگیها و مشکلات هر بچه رو متوجه میشد و خیلی طبیعی ازشون حمایت میکرد. همه متخصصایی که تو برنامه شرکت کرده بودن، حسابی تحت تأثیر قرار گرفتن. شوگا شی در جواب ما که نگران بودیم ایشون در برابرشون با مشکلات روبرو بشه گفت: «چیزی نیست، اونا فقط خودشون رو جور دیگهای ابراز میکنن» و کاملاً بدون هیچ پیشداوریای، اولین کسی بود که نقاط قوت و پتانسیل این بچهها رو دید و تحسین کرد. احتمالاً به خاطر همین بود که همه بچهها وقتی میرفتن خونه به خانواده هاشون میگفتن: «معلم مین معلم مورد علاقه منه!» 🥹
البته، تا آخر جلسات بچهها حتی نمیدونستن که «معلم مین» در واقع شوگا از بیتیاس هستش~^^
‹عـطرنـعنـــٰـــاع› rest .
پروفسور جون گون آه تو اکانتش یه داستان جدید از یونگی و بچهای که بهش کمک کرده بود رو به اشتراک گذاش
چیزی نیست ، اونا فقط خودشون رو جور دیگهای ابراز میکنن .
برق رفته ، هوا هم بهشدت گرمه
بعد استاد برگشته میگه این هوا تو کاهش وزن هم تاثیر داره؟ [ خیلی تپلی و کیوته وای🤏🏻]
‹عـطرنـعنـــٰـــاع› rest .
برق رفته ، هوا هم بهشدت گرمه بعد استاد برگشته میگه این هوا تو کاهش وزن هم تاثیر داره؟ [ خیلی تپلی و
بعد یکی از بچهها بهصورت تخصصی توضیح داد که نمیشه از این روش چربیسوزی کرد و فلان..
بعد استادمون برگشت گفت به نظرم
کیفیت زندگی بهتر از کمیته [ طولعمر ] :)
‹عـطرنـعنـــٰـــاع› rest .
بعد یکی از بچهها بهصورت تخصصی توضیح داد که نمیشه از این روش چربیسوزی کرد و فلان.. بعد استادمون بر
یعنی چی که هی میگن شکلات نخور شیرینی نخور اینارو نخورم اصلا چرا زندگی کنم :))) [منم همینطور استاد ، منم همینطور]
تهشم برگشت گفت اینجوری بخواد ادامه پیدا کنه کلاس از ساختمان گسسته به سونا تغییر مسیر میده :))))))))