#تک_بیت
دلتنگ لحظه های پر از مهر مادریم
دیوار هم به دست شما خو گرفته بود
#علی_جباری
۱۷ دی ۱۴۰۰
👇👇👇
🆔 @jabbarnameh
#تک_بیت
زلف پریشان تو وین دل حیران ما
عاقبتش می دهی هستی ما را به باد
👇👇👇
🆔 @jabbarnameh
#داستان_کوتاه
ﺣﻀﺮﺕ ﺳﻠﻴﻤﺎﻥ(ع) ﺍﺯ ﻣﻮﺭﭼﻪﺍی ﭘﺮﺳﻴﺪ: ﺩﺭ ﻣﺪﺕ یک ﺳﺎﻝ ﭼﻘﺪﺭ ﻣﻴﺨﻮﺭی؟
ﻣﻮﺭﭼﻪ ﮔﻔﺖ: ﺳﻪ ﺩﺍﻧﻪ
ﭘﺲ ﺍﻭ ﺭﺍ ﮔﺮﻓﺘﻪ ﻭ ﺩﺭ ﺟﻌﺒﻪ ﺍی ﻛﺮﺩ ﻭ ﺳﻪ ﺩﺍﻧﻪ ﺑﻪ ﻫﻤﺮﺍﻫﺶ ﻧﻬﺎد!
ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﮔﺬﺷﺖ یک ﺳﺎل ﺣﻀﺮﺕ ﺳﻠﻴﻤﺎﻥ ﺟﻌﺒﻪ ﺭﺍ ﺑﺎﺯ ﻛﺮﺩ ﻭ ﺩﻳﺪ ﻛﻪ ﻓﻘﻂ یک ﻭ ﻧﻴﻢ ﺩﺍﻧﻪ ﺭﺍ ﺧﻮﺭﺩﻩ، ﭘﺲ ﺑﺎ ﺗﻌﺠﺐ ﺍﺯ ﻣﻮﺭﭼﻪ ﭘﺮﺳﻴﺪ ﭼﺮﺍ؟
ﻣﻮﺭﭼﻪ ﮔﻔﺖ: ﭼﻮﻥ وقتیکه ﻣﻦ ﺁﺯﺍﺩ ﺑﻮﺩﻡ ﺍﻃﻤﻴﻨﺎﻥ داشتم ﺧﺪﻭﺍﻧﺪ رﻭﺯی ﻣﺭﺍ ﺧﻮﺍﻫﺪ ﺩﺍﺩ ﻭ ﻣﺮﺍ ﻓﺮﺍﻣﻮﺵ ﻧﻤﻴﻜﻨﺪ، ﻭلی وقتی ﺗﻮ ﻣﺮﺍ ﺩﺭ ﺟﻌﺒﻪ ﻧﻬﺎﺩی، ﺑﻴﻢ ﺍﺯ ﺍﻳﻦ ﺩﺍﺷﺘﻢ ﻛﻪ ﺷﻤﺎ ﻣﺮﺍ ﻓﺮﺍﻣﻮﺵ کنی، ﭘﺲ ﺩﺭ ﺧﻮﺭﺩﻧﻢ ﺍﺣﺘﻴﺎﻁ ﻛﺮﺩﻡ ﺗﺎ ﺑﺘﻮﺍﻧﻢ ﻳﻜﺴﺎﻝ ﺩﻳﮕﺮ ﺍﺯ ﺁﻥ ﺗﻐﺬﻳﻪ ﻛﻨﻢ!
ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ میفرمایند:
ﻫﻴﭻ ﻣﻮﺟﻮﺩ ﺯﻧﺪﻩﺍی ﺑﺮ ﺭﻭی ﺯﻣﻴﻦ ﻧﻴﺴﺖ مگر آنکه روزی او بر عهده خداست، ماهیان از آشوب دریا به خدا شکایت بردند، دریا آرام شد و آنها صید تور صیادان شدند!
آشوب های زندگی حکمت خداست، ازخدا، دل آرام بخواهیم، نه دریای آرام ..!
👇👇👇
🆔 @jabbarnameh
#داستان_کوتاه
مالك اشتر روزي از بازار كوفه مي گذشت با لباسي از كرباس خام و به جاي عمامه از همان كرباس بر سر داشت و به شيوه فقراء عبور مي كرد. يكي از بازاريان بر در دكانش نشسته بود، چون مالك را ديد به نظرش خوار و كوچك جلوه كرد و كلوخي را به سوي او انداخت.
مالك التفات ننمود و برفت. كسي مالك را مي شناخت و اين واقعه را ديد، به آن بازاري گفت: واي بر تو هيچ دانستي كه آن چه كس بود كه به او اهانت كردي؟
گفت: نه، گفت: او مالك اشتر يار علي عليه السلام بود. آن مرد از كار بدي كه كرده بود لرزه به اندامش آمد و دنبال مالك روانه شد كه از او عذر خواهي كند. ديد به مسجدي آمده و مشغول نماز است صبر كرد تا نمازش تمام شد، خود را بر دست و پاي او انداخت و پاي او را مي بوسيد مالك سر او را بلند كرد و گفت: اين چه كاري است مي كني؟ گفت: عذر گناهي است كه از من صادر شده است كه ترا نشناخته بودم.
مالك گفت: بر تو هيچ گناهي نيست، به خدا سوگند كه به مسجد نيامدم مگر براي تو استغفار كنم و طلب آمرزش نمايم.
👇👇👇
🆔 @jabbarnameh
#داستان_کوتاه
🔶مسافرت استثنایی 😅👌
یه زن وشوهر که بیست ساله با هم ازدواج کردن تصمیم گرفتن که تابستون رو کنار دریا بگذرنونن و به همون هتلی برن که بیست سال پیش ماه عسلشونو اونجا گذروندن. ولی خانومه مشغله کاری داشت و بهمین دلیل توافق کردن که شوهره زودتر تنهایی بره و زنه دو روز بعد بهش ملحق بشه...
مرده وقتی وارد اتاق هتل شد دید یه کامپیوتر اونجاست که به اینترنت هم وصله. پس تصمیم گرفت که یه ایمیل به خانومش بفرسته و اونو از احوالش مطمئن کنه. بعد از نوشتن متن، تو نوشتن حروف آدرس ایمیل زنش نا غافل یه اشتباه جزیی کرد و همین اشتباه باعث شد که نامه ش به آدرس شخص دیگه ای بره که از بد حادثه بیوه ای بود که تازه از دفن شوهرش برگشته بود....
خلاصه خانم بیوه، کامپیوترو که روشن میکنه و میره سراغ ایمیلش تا پیامهای تسلیت رو چک کنه بحالت غش روی زمین میوفته.
همزمان پسرش از راه میرسه وسعی میکنه مادرشو به هوش بیاره یه هو چشمش به کامپیوتر میوفته و پیامو میبینه که اینطوری نوشته:
همسر عزیزم....به سلامت رسیدم. و شاید از اینکه از طریق اینترنت باهات ارتباط برقرار کردم شگفت زده بشی چرا که اینجا هم به اینترنت وصل شده و هر کسی میتونه اوضاع و اخبار خودشو روزانه به اطلاع بستگان و دوستاش برسونه.
من الآن یه ساعتی میشه که رسیدم و مطمئن شدم که همه چی رو آماده کردن و دو روز دیگه منتظر رسیدنت به اینجا هستم.....
خیلی مشتاق دیدارتم و امیدوارم سفر تو هم مثل سفر من سریع رخ بده.
راستی!نیازی به آوردن لباسهای ضخیم نیست چون اینجا جهنمه و هوا خیلی گرمه😉😁
👇👇👇
🆔 @jabbarnameh
#داستان_کوتاه
🔹 سيره امام سجاد عليه السلام
يكي از اقوام امام سجاد عليه السلام نزد حضرتش آمد و شروع به ناسزا گفتن كرد. حضرت در جواب او چيزي نفرمودند چون از مجلس آن شخص برفت، حضرت به اهل مجلس خود فرمود: شنيديد آنچه را كه اين شخص گفت الان دوست دارم كه با من بياييد و برويم نزد او تا جواب مرا از دشنام او بشنويد.
آنان گفتند: ما همراه شما مي آييم و دوست داشتيم كه جواب او را مي دادي. حضرت حركت كردند و اين آيه شريفه را مي خواندند: (آنان كه خشم خود را فرو نشانند و از بدي مردم در گذرند (نيكو كارند) و خدا دوستدار نكوكاران است. )
راوي اين قضيه گفت: ما از خواند اين آيه فهميديم كه حضرت به او خوبي خواهد كرد.
پس حضرت آمدند تا منزل آن شخص و او را صدا زدند و فرمودند كه به او بگويند علي بن الحسين عليه السلام است.
چون آن شخص شنيد كه حضرت آمده، گمان كرد حضرت براي جواب گوئي دشنام آمده است!
حضرت تا او را ديدند فرمودند: اي برادر تو نزدم آمدي و مطالبي ناگوار و بد گفتي، اگر آنچه گفتي از بدي در من است از خداوند مي خواهم كه مرا بيامرزد، و اگر آنچه گفتي در من نيست خداوند ترا بيامرزد.
آن شخص چون چنين شنيد ميان ديدگان حضرت را بوسيد و گفت: آنچه من گفتم در تو نيست و من به اين بدي ها سزاوارترم.
👇👇👇
🆔 @jabbarnameh