ما همه با هم
یاور و یار هم 👌
میریم به اجرا
میریم اجرا 😇
داریم میریم سمت شرق اصفهان
دعوت شدیم به ی اجرای ویژه
#پویش_فرشتگان_سرزمین_من_اصفهان
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
کلا نشستن روی صندلی جلوی اتوبوس و مینی بوس رو دوس می دارم
مخصوصا اگر پخش صدا دست برو بچ رسانه مون باشه 😌
به درجه ای از عرفان رسیدیم که موکب
چایی آتیشی رو رد کردیم 😂😭
و گفتیم ماشین نایسته😢
حالا تمام حرف شب و روز زائـر است
یادش بخیر، هفته پیش این موقع کربلا...
#شب_جمعه
داشتم فکر می کردم
بعضی فکر می کنن
دختر چادری ها دورهم
بهشون
خوش نمی گذره؟🧐
خیلیم خوش میگذره 💫😉😌
کافیه یک بار بیان با گروه ما
توی دورهمی هامون شرکت کنن 😇😂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
چه شد در من نمیدانم فقط دیدم پریشانم . . .
فقط یک لحظه فهمیدم که خیلی
دوستت دارم . . .
هدایت شده از فرشتگان سرزمین من اصفهان 🇵🇸
مسابقه ای از جنس دخترانه
نامه ای در پنج سطر
شروع نامه با عبارات زیر
از دختر ایرانی
به دختر فلسطینی
من الفتاة الإيرانية
إلى الفتاة الفلسطينية
🔻زمان تحویل از ۱۲ شهریور ماه تا ۱۴ شهریور ماه ۱۴۰۳
🔻از ساعت ۱۷ الی ۲۱
🔻 در سه نقطه شهر ( محل اجرای پویش فرشتگان سرزمین من اصفهان )
✔️ کوی امیریه، پارک امیریه
✔️ خیابان مسجد علی، پارک خوراسگان
✔️اتوبان شهید اردستانی خ منصور رئیسی جنب امام زاده اسماعیل محله حصه
✅تحویل نامه ها فقط به صورت حضوری
✅به سه متن برتر ، طبق نظر هیات داوران،کارت هدیه ای به رسم یادبود اهدا خواهد شد و متن نامه بعد از ترجمه به زبان عربی برای یک دختر فلسطینی به نمایندگی از دختران فلسطین ، ایمیل خواهد شد . . .
#غزه
#نامه
#آزادگی
#دختر_ایرانی
#دختر_فلسطینی
#مادر_ایرانی
#مادر_فلسطینی
🌸آی دی روابط عمومی
@fereshtegan_esfahan
🌸کانال پویش فرشتگان سرزمین من اصفهان در ایتا
@fereshteganeman
ف نقطه جعفریان
به نام خدا سلام . ساعت حوالی پنج صبح روز اربعین ۱۴۰۳ بود که هشدار گوشیم به صدا در اومد تا صبح درس
✅پیام ارسالی مسئول موکب یاوران ولایت
سلام
روز اول صفر بود که اولین جلسه موکب گذاشته شد وطبق معمول من با تاخیر چند دقیقه ای وارد شدم .
نظرات جهت پذیرایی متفاوت داده شد .
صبحانه ، آب هندوانه ، کیک و کلوچه ، شربت و دوغ ، گوشفیل نهار و .....
نهایتا تصویب شد ....
۵ هزار صبحانه ، ۱۵ هزار کیک و شربت ۲۰ هزار پرس نهار ، ۴۰ هزار آب معدنی ، ۴ هزار دوغ و گوشفیل
طبق معمول هم با ذکر صلوات تمام شد .
شب خوف گرفتم آیا میشود در ظرف ۱۰ ساعت بیش از ۸۰ هزار نفر را پذیرایی کرد !!!؟؟؟
همه ی تیم را چیدیم به غیر از پک کردن گوشفیل
توسل پیدا کردیم به صاحب اربعین و توی گوشییم شروع کردم به جستجو ،،،،،،، یا فاطمه زهرا کمک کن
شماره ی آشنا ،،،،،، زنگ زدم و درخواست کمک کردم
و چه خوب جواب گرفتم
بعد از اتمام تماس یه نفس راحت کشیدم و رو به قبله ایستادم و پس از سلام به سید و سالار شهیدان ....
گفتم ببخشید اگر خوف برنامه ی روز اربعین من را گرفت
ما همه میهمان شما هستیم و شما میزبان ......
آن هم میزبانی با قدمت ۱۴۰۰ سال
✅ با عرض تشکر از تیم منظم و حرفه ای موکب یاوران ولایت
#موکب_یاوران_ولایت
#پویش_فرشتگان_سرزمین_من_اصفهان
📝 تجارب و ایده نوشته های یک فعال فرهنگی
❗️ ف نقطه جعفریان
👇👇👇
https://eitaa.com/joinchat/3149922437C26432d609b
خیلی حیف شد حالا که...
دلامون پره و دل مون می خواد بنویسیم😢
زنگ انشاء نداریم...
🔴 پیام ارسالی یکی از اعضای محترم گروه 👇👇👇 که از طریق لینک ناشناس پیام دادن و خواستن شرح اتفاقی که براشون افتاده رو بگن
✅ دعا می کنیم که انشاالله نتیجه ی رای علیه شون نباشه
روایت اربعینی
دوسه روزی بود که از کربلا برگشته بودم چهارشنبه پانزدهم شهریور۱۴۰۲ روز اربعین سرور و سالار شهیدان کربلا امام حسین علیه السلام بود.
روز پنج شنبه صبحِ شانزدهمِ شهریور برای انجام کاری اداری رفتم فلکه نماز
کارم خیلی طول کشید و چون کار بانکی هم داشت و باید سریع انجام میشد من به همسر عزیزم تماس گرفتم که بیاد فلکه نماز تا سریعتر بنده را به بانک برساند و کارم زودتر انجام شود .
چند ورق کاغذ که حسابی ذهنم را مشغول کرده بود دستم بود از روبروی قرض الحسنه نور به سمت داروخانه شبانه روزی رفتم پراید هاچ بک سفیدی کنار خیابان پارک کرد و خانمی با حجاب نامتعارف شلوارک تا سر زانو تیشرت که از آرنج دستش لخت بود و کشف حجاب (روسری و شال برسر نداشت )
از ماشین پیاده شد و پیرزنی را پیاده کرد و به سمت جایگاه شاگرد رفت و با شخصی که زن برادرش بود جای خود را عوض کرد.
من جلوی ماشین رسیدم که شنیدم شخصی گفت
اَه این چیه پیچیدی به خودت و دماغ خودش را گرفته و میگه چقدر هم بو میدی
به سمت صدایی که شنیدم برگشتم نگاهی به خانم کردم و چادرم را با دستم گرفتم و گفتم این که چادر سرم کردم حجابم را طبق قانون رعایت کردم . شما چرا لختی
چشمهایش را گرد کرد و به سرتاپای من نگاهی کرد و گفت ..... من دارم میرم استخر خفه شو به تو ربطی نداره😐😏
شما نبودید ولی خدا شاهد بود که من به اون خانم گفتم تو این خیابونها شهید تشیع میکنیم حیا کنید و به سمت خیابون حرکت کردم و رفتم که اون خانم دنده عقب به سمت من اومد و هرچی حرف زشت بود به خانمهای چادری زد
هرچی بهش گفتن برو باز با دنده عقب با سمت من اومد تا اینکه مجبور شدم از پلاک ماشین عکس بگیرم
سریع رفت و بعد از سه یا چهار دقیقه که من هنوز اونجا بودم و منتظر همسرم بودم که بیاد سرم گرم بود به کاغذهایی که دستم بود
که ناگهان شخصی به من برخورد سختی کرد و من متوجه شدم که همون خانمه خیلی ترسیدم خیلی تنم لرزید و دست و پام به شدت میلرزید
بهم گفت کور خوندی و فحش بهم داد میخاست گوشی را بگیره گفت چرا عکس گرفتی و باید عکس را پاک کنی
یهویی گوشی را از دستم قاپید و رفت سمت فروشگاهی که چند قدمی ما بود
من ریلکس و آرام به همراهش رفتم تا فقط گوشی را از دستش بگیرم ولی اون خانم تمام عکسهایی که من از کربلا گرفته بودم و خاطرات قشنگ زیارتم بود را پاک کرد
عکسی که از پلاک ماشین گرفته بودم را پاک کرد
خیلی دلم سوخت
دنیا رو سرم خراب شد که خاطراتم را پاک کرد
چندین موتور سوار دور ما جمع شدن
همه حمایت از اون دختر کردن
همه میگفتن غلط کردی به خواهر ما حرف زدی و فحشهای ناموسی زشت بهم دادن
بهشون گفتم به شما مربوط نمیشه
مشکل من با این خانم به شما ربط نداره
ولی موتور سوار ها میگفتن این خانم ناموس ماست و خیلی اذیتم کردن
هر طرف میرفتم یه موتور سوار میپیچید جلوی پام
به هر سختی بود گوشی را از دست اون خانم گرفتم ولی بهش گفتم گذر پوست به دباغ خونه میوفته
ولی دختره فحش میداد
من سریع رفتم سمت خیابون که از اون شلوغی نجات پیدا کنم یهوویی همسرم را دیدم که اومد سریع سوار ماشین شدم همسرم ترسیده بود بنده خدا از هیچی خبر نداشت فقط رنگ و روی پریده من را که دیده بود گفت چی شده چه خبر بود که من بهش گفتم سریع برو اینجا نمون
برو عزیزم اینجا نمون
اونم رفت سمت چهار راه نماز .....
توی مسیر بودیم که برسیم به چهار راه مسجد اعظم و منم فقط غصه دار شده بودم که ای داد بیداد تمام خاطراتم عکسهای حرم کربلا پاک شدن
شوکه شده بودم از اینکه همه چی را از من گرفت
تا اینکه یک موتور سوار از کنار شیشه ماشین فریاد زد به شوهرم گفت سریع برو تند برو دارن میان
من از اینه بغل نگاه کردم دیدم وااای تعدادی موتور سوار پشت سرما هستن
به همسرم گفتم بزن کنار من پیاده بشم و شما برو داخل خیابان امام پارک کن
قصدم از پیاده شدنم این بود که اینبار واقعا از همون پراید هاچ بک سفید و موتورها عکس بگیرم
اینبار دیگه تصمیم قطعی داشتم که حتما شکایت کنم
من از ماشین پیاده شدم و از پلاک ماشینی که حامل خانمهای کشف حجاب بود عکس گرفتم دقیقا اون لحظه چراغ قرمز شد و به محض اینکه من عکس گرفتم خانم با حجاب نامتعارف شلوارک تا سر زانو و تیشرت و موهای بدون روسری به سمت من حمله کرد
چند ضربه مشت به من زد و داد میزد و میگفت چادرت را میکشم بعد روسری سر میکنم داد میزد
روسری من را چنگ زد خب روسری من هم با یک گیره وصل بود براحتی روسری من را کشید و باز هم میخواست گوشی من را بگیرد تا دوباره عکس را پاک کند
خیلی فریاد زدم کمکم کنید 😭
خیلی روسری و چادر و گوشی را محکم تو دستام گرفتم که اون خانم نتونه ازم زور بشه و بکشه ببره
تمام وجودم میلرزید من را کشاند وسط چهار راه مردم جمع شدن و انگار همه کر بودن همه کور بودن هرچی گفتم توروخدا کمکم کنید فایده نداشت نمیدیدند چی بسرم اومده دختره افتاده بود روی سرم یا منو میزد یا گوشی را محکم گرفته بود که ببره
همسرم آمد کمکم ظاهرا شی نوک تیزی به دست همسرم زدن که دستش را بکشه و نتونه کمکم کنه
مردها دورم جمع شدن
من دولا شده بودم هم چادرم هم روسریم و هم گوشیمو محکم گرفته بودم
آقایی بی وجدان صورتم را به هم فشرده و عینکم را روی صورتم شکست که دیگه من عینکی ندیدم
ولی چشمم درد گرفته بود دستم را نامحرمان میکشیدن
هرچی التماس کردم فریاد زدم کمکم کنید نزارید مردها بهم دست بزنن همه بهم فحش میدادن
آخه بیست وپنجم شهریور سالگرد نحسا امینی بود
و همه میگفتن من و بقیه چادریها را باید با خاک انداز از کف خیابون جمع کنند همه به حمایت از محسا امینی دق دلشون را سرم خالی کردن
شوهرم به سمت ماشین رفته بود چون درب ماشین باز بوده و تجمع اونجا باعث شده بود که بریزن دور ماشین که متاسفانه با موتوری ها درگیر شد و لباسش را پاره کردن و دماغش بخاطر زدو خورد ها خون افتاده بود
مردهایی که دور من جمع شده بودن گوشی را از دستم کشیدن و دادن به اون خانم
اون خانم هم رفت سریع داخل ماشین ال نودی شد شیشه های ماشین را بالا کشید درب قفل و دوباره داخل گوشی من تجسس کرد و باز هم عکسهایی را پاک کرد
سی چهل نفری اونجا جمع شده بودن و دریغ از یک با غیرت که به فریادم برسه
تماس گرفتم به پلیس
که متاسفانه بعد از نیم ساعت تا چهل و پنج دقیقه دیگه خودشون را رسوندن با توجه به اینکه فاصله ای از مقر پلیس نداشتیم
ادامه دارد
خیلی منتظر پلیس بودم و در این مدت زمان مردها خیلی بهم فحاشی کردن ناگهان یکی از دوستان همسرم که با موتور داشن رد میشدو باتعجب به جمعیت نگاه میکرد را دیدم داد زدم آقای ... آقای .. ایستاد اومد جلو و وقتی فهمید چی شده کنارم ایستاد تا پلیس بیاد زمانی که پلیس آمد ومن داشتم شرح ماوقع به پلیس میدادم موتور سواری از اون طرف خیابون فریاد زد و بنده را تهدید به قتل کرد . آخه عکس و فیلم زیاد گرفتن و بخاطر همین میگفت اگر با اون خانم کاری داشته باشم هرجا منو ببینه منو میکشه
به پلیس گفتم دیدی چی گفت که متاسفانه گفت خودت برو شکایت کن
وبقیه مطالبی که به پلیس گفتم رو صورتجلسه کرد و رفت
داشتم با حالی زار و پریشان برمیگشتم که برم خونه ناگهان گوشیم زنگ خورد شماره ای ناشناس بود گفت خانم فلانی حالتون خوبه ؟؟
الان چطوری خوبی
گفتم ممنون شما . سریع گفت
گوشیتو گرفتی یا نه عکسها چی شدن
هنگ کرده بودم گفتم شما کی هستی . گفت به ما همه چی گزارش شده گوشیتون مشغول یا خاموش نباشه ما با شما تماس میگیریم
اون روز
روز پنج شنبه بود کتک خورده بودم جمعیت سی چهل نفری بهم فحش دادن مسخره ام کردن رفتم خونه و غصه دار نشستم و بحال بیکسی و غربتی که داشتم گریه کردم
گفتم خدایا جالب اینجاست که اون خانم به چادر من ایراد گرفت شروع کننده اون خانم بود ولی اگر منم از اول شروع کرده بودم که حرفم خلاف شرع نبود چی شد چرا این اتفاق افتاد چرا هوامو نداشتی 😭😭😭
عصر رفتم گلستان شهدا
آقایی اومد بهم گفت توروخدا رو گوشیت را بازم بگرد ببین عکس پاک شده واقعا تعجب کردم
گفتم اون موقع که من حسرت بدلم بود یک نفر کمکم کنه هیچکس نبود ولی الان همه دارن از من توضیحات میخان
گفتم کدوم عکس
گفت من همیشه اینجا میگشتم امروز رفتم و برگردم این اتفاق افتاد وقتی شنیدم چند نفر ریختن رو سر زنی و چادر از سرش کشیدن آتش گرفتم که چرا نبودم که کاری کنم
چرا نتونستم کمکی کنم
بله فقط ایشون نبود که این حرفها رو میزد
خیلی ها گفتن ما از حقت دفاع میکنیم
ولی دریغ از یک بیانیه از مسئولین شهر علیه خانم کشف حجاب و کاسبان که باعث اون ماجرا شدن
دریغ از اینکه خانمهای چادری صداشون در بیاد
پلیس تا ده روز دنبال اون دختر بود . هیچ خبری از دختره نبود تا اینکه از طریق دوربینهای شهرداری فیلمهایی که از دوتا چهار راه نماز و چهار راه مسجد اعظم ضبط و ثبت شده بود همه چی را ریختن روی فلاش و تحویل پلیس دادن
پلیس از طریق همین فیلمها پلاک ماشین را شناسایی کرد و اون دختر بعد از اینکه ماشین توقیف شد پیداش شد
ادامه دارد
دیگه مصمم شده بودم شکایت کنم
غریبی و بیکسی و از مرد و نامرده حرف زشت شنیدن و کتک خوردن و حجاب از سر کشیدن خیلی سخت بود
گوشی قاپیدن کار ناپسندی بود
ولی برای کسی اهمیتی نداشت
رفتیم کلانتری که اظهارات را بگیم یکی از پلیس ها سرم داد زد گفت مردم گشنه هستن میفهمی
چرا گیر میدی به خانم ها
هرچی خواستم حرف بزنم سرم فریاد زد
این اقا پلیس اطلاعات کلانتری بود
بهش گفتم مگه هرکسی گشنه بود باید لخت بشه بیاد تو خیابون که باز سرم داد زد و گفت جلوی گرونی و اختلاس را هم بگیر
و من سوختم از اینکه پلیس ماهم ازاین جماعت حمایت میکنه
رفتیم دادگاه قاضی هیچکدوم از اظهارات را ننوشته بود
شاید پنج شش بار ما را احضار کرد ولی نمیدونم چرا با این همه توضیحی که میدادم باز میگفت من فراموش کردم بنویسم
و با خنده همه چی را رد کرد .
همون پلیسی که سرم داد و فریاد میکرد فامیلش آقای ..... بود خارج نویسی فیلم را به ناحق نوشته بود . اصلا فیلم را نگاه نکرده بود و حقیقت را نگفته بود
از طرف سردبیر امر بمعروف زرین شهر حمایت کردن و پیگیری های خوبی کردن ولی اون دختره دوتا وکیل گرفت و هردو وکیل تو دادگاه من را محکوم میکردن و متاسفانه چون قاضی نظر موافقی با ما نداشت تمایلی نداشت حرفهای بنده را بشنوه
همسر من شکایت نکرده بود چون بهش گفته بودن اگه شکایت نکنی بهتر میشه برا خانمت شهادت بدی
ولی متاسفانه سه بار همسرم را احضار کردن اما نزاشتن به اتاق قاضی بره و بگه ماجرا چی شده
پرونده به نفع اون خانم پیش رفت
وکیلش تو اتاق قاضی فریاد زد شما حق نداری به موکل من بگی چی بپوش چی نپوش
و قاضی انگار نه انگار که اون خانم داره ناحق میگه
خیلی راحت به من گفت از اتاق برو بیرون . به قاضی گفتم من باید از حقم دفاع کنم گفت وقت تمام شده و من را بیرون کرد و خانم وکیل داخل موند .
ستاد امر بمعروف اصفهان را مطلع کردم هرچند خیلی دیر شده بود
ولی بازم امیدی داشتم
وارد عمل شدن و حکم که صادر شد اعتراضی روی پرونده گذاشتن تا پرونده بره تجدید نظر اصفهان
نتیجه تجدید نظر این بود که فیلم دوباره خارج نویسی بشه
مجددا اون خانم کشف حجاب و من احضار بشیم و اظهارات مجددا ثبت بشه
و پرونده کلا مجددا راه اندازی بشه .
چند ماهی از دستور تجدید نظر گذشت خیلی رفتم دادگاه و اومدم ولی هیچ فایده ای نداشت
تا اینکه بالاخره با سماجت هایی که داشتم
رفتم پیش و متوجه شدم الحمدالله قاضی عوض شده
ماجرا را براش توضیح دادم الان همه چی دوباره داره بررسی میشه
حمایت نمیکنن خیییلی اذیت میکنن تا به پرونده رسیدگی کنند
پلیس همراه نیست
قاضی همراه نیست
وکیل ها به ناحق حرف میزنن
و اما ماجرای تنها شاهد این ماجرا که دقیقه نود پیداش شد👇👇
بعد از اینکه اون اتفاق بد برام افتاد روزی گلستان شهدا بین قبور شهیدان داشتم قدم میزدم
خانمی اومد بهم گفت من دنبال قبر شهید عبدالله یوسفی میگردم میشه راهنمایی کنی
بردمش مزار شهید یوسفی
بعد از چند دقیقه اومد پیشم و گفت چه جوانهایی رفتن و پرپر شدن و اینه اوضاع مملکتمون
بهش گفتم بله متاسفانه خیلی بد شده
برام تعریف کرد که تو اصفهان در حال عبور از خیابانی بوده که یک موتورسوار ازپشت سر قصد چادر کشیدن از سرش و اذیت و آزارش را داشته رفته داخل مغازه ای که بهش پناه بده و اون مغازه دار وقتی فهمیده بخاطر حجاب رفته تو مغازه بهش گفته برو بیرون و .....
بعد از این که حرف خانم تمام شد بهم گفت وای عزیزم تو همین زرین شهر خودمون تو همین چهار راه مسجد اعظم ریخته بودن رو سر یه خانم و خیلی اذیتش کردن
من فکر کردم اخیرا چنین اتفاقی افتاده گفتم ای وای خب چی شده حالا
گفت نمیدونم
گفتم کی براتون گفته این قضیه مال کی میشه
گفت فردای اربعین شوهرم اومد خونه و خیلی حالش بد بود . رنگ و روی پریده ای داشت و تا سه شب اوضاع روحی خوبی نداشت با همسرم حرف زدم گفتم چی شده گفت ما رفتیم جبهه که این روزها را نبینیم نه اینکه جلو چشم خودمون سر چهار راه بریزن رو سر خانمی و بزنن و فحشش بدن
سریع به اون خانم گفتم مگه شوهرت اونجا بوده
گفت بله دخترم را با موتور برده بود کلاس
گفتم چرا شوهرت نرفت به اون خانم کمک کنه
گفت چون دخترم همراهش بود و ترسید بلایی سر دخترمون بیارن
من نتونستم خودم را کنترل کنم و گریه کردم
بهم گفت وای نمیخلستم ناراحتت کنم چرا گریه میکنی
بهش گفتم اون خانم را شما میشناسیش ازش خبر داری . گفت نه متاسفانه
بهش گفتم برد به شوهرت بگو دیدی و کاری براش نکردی
شاهد بودی و نرفتی اطلاع بدی به پلیس
اون خانم بهم ریخت گفت دشمن تراشی میشد برامون
بهش گفتم اون خانم خودم بودم
ولی به شوهرت بگو بیه دادگاه برام شهادت بده . من خیلی بیکسم خیلی ناراحت شد بغلم کرد گریه کرد گفت تا سه شب ما به فکرت بودیم
هنوز هم شوهرم میگفت چی بسر اون خانم آوردن
شماره ازش گرفتم و اونم رفت
ولی هرچی بهش زنگ زدم مخالفت کرد که بیاد دادگاه
مدتها گذشت تا اینکه روزی که دقیقا من باید میرفتم ستاد امر بمعروف اصفهان تا برای حکم صادر شده تصمیم بگیرن
صبح اول وقت گوشیم زنگ خورد . شماره ناشناسی بود
الو بفرمایید
الو خانم ..... من میخام بیام دادگاه
نفسم تو سینه حبس شد . گفتم شما
گفت من همون جانبازی هستم که شاهد بودم چهار راه مسجد اعظم چی شد
گفتم دیگه فرصت تمام شد و شما روز قیامت به من بدهکاری
خواستم قطع کنم
گفت توروخدا قطع نکن
من حاضرم هرجا که گفتی بیام
به ستاد زنگ زدم و ماجرا را گفتم
بهم گفتن بگو باید بیای ستاد اصفهان
بهش گفتم
گفت میام
رفتیم محضری شهادت را ثبت کنیم .دفتردار محضر بهش گفت اینکار را نکن ولی اون آقا گفت من شهادت میدم و هرگز منصرف نمیشم
حالا فیلم را دادیم خارج نویسی کردن
و هجدهم شهریور مجدد دادگاه داریم
بقیه ماجرا بعد از دادگاه
اگر مسئولین حمایت میکردن ما اینجور آواره نبودیم