eitaa logo
جهادگرانِ آرامش
60 دنبال‌کننده
4.5هزار عکس
2.9هزار ویدیو
104 فایل
ناشناس https://nazarbazi.timefriend.net/17170669995927 لینک کانال👇
مشاهده در ایتا
دانلود
این عکس برای من یادآور دو خاطره بود : ۱) خیلی سال پیش ، در فصل زمستان، برای سخنرانی به روستایی دعوت شده بودم . اتفاقا از روز قبلش برف شدیدی آمده بود، ولی من بنا به قولی که داده بودم، رفتم. بخاطر برف زیاد، تعداد کمی در مجلس شرکت کرده بودند و چون یک مناسبت مهمی بود ، بعد از من سخنران دیگری را هم دعوت کرده بودند. وقتی سخنران بعدی آمد، از کم بودن جمعیت ، خیلی ناراحت شد و گفت : آدمهای رده پایین تر از من ،کلی پامنبری دارند و شما این چندنفر را جمع کرده اید ؟ بعد با کلی ناراحتی مجلس را ترک کرد!! ۲) حجت الاسلام دکتر جمشیدی رئیس مرکز مشاوره صدرا ، نقل می کرد: سال ۷۲ ، یک دکتر روان شناسی را برای سخنرانی در همایش دعوت کرده بودند، با حق الزحمه ششصد هزار تومن. ایشون به محض ورود، وقتی دید که در بنر خیر مقدم، لقب « دکتر» را کنار اسم شان ننوشته اند، ناراحت شد و سخنرانی نکرد و برگشت !! یاد این روایت از امام علی ع افتادم : ما أرى شيئا أضَرَّ بِقُلوبِ الرِّجالِ من خَفْقِ النِّعالِ وَراءَ ظُهُورِهِم. « براى دلهاى مردان چيزى زيانبارتر از بلند شدن صداى كفشها در پشت سر آنان ، نمى بينم.»
جهادگرانِ آرامش
#المراقبه این عکس #محمود_کریمی برای من یادآور دو خاطره بود : ۱) خیلی سال پیش ، در فصل زمستان، برای
اول برای سلامتی شیخ انصاریان یک صلوات بفرستیم که در بیمارستان بستری است. دوم در مورد مطلب فوق ، من از حاج آقا انصاریان شنیدم که می فرمود : خیلی سال پیش، دهه اول محرم من را به شهرستان معروفی دعوت کردند. جمعیت بقدری بود که مردم در خیابانها می نشستند. آخرین روز دهه، شخصی نزد من آمده و من را برای دهه دوم به شهرستان خودشان دعوت کرد. ما هم همراه خانواده به آن شهرستان رفتیم. روز اول جمعیت ۱۹ نفر بود، روز دوم ۱۶ نفر و ... تا جایی مردم کم شدند که پسرم که کوچک بود، گفت : آقاجون روز آخر شما می مونی و خادم مسجد! بعد فرمودند: انگار اون جمعیت زیاد منو مغرور کرده بود، خدا با این جمعیت کم، درس بزرگی به من داد!
چشم برای دیدن ، گوش برای شنیدن ، بینی برای بو کردن و دست برای لمس کردن چیزهای مادی که نمی شناسیم و به آنها آگاهی نداریم. خداوند برای شناخت امور مادی، ابزار کاملی را عطا کرده است ، تا انسانها دچار ضرر و زیان نشوند! و اما ابزار شناخت در امور غیر مادی تقواست! يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِن تَتَّقُوا اللَّهَ يَجْعَل لَّكُمْ فُرْقَانًا .‌‌.. انفال /۲۹ اگر تقوا داشته باشیم تازه می توانیم قدرت تشخیص پیدا کنیم ،که در همین تقوایش هم مانده ایم! برای همین است که اشتباه روی اشتباه می کنیم ! 🆔 @jahad_garane_aramesh
کسی چه می داند شاید علت این همه گره های کور، بی تقوایی است؟! چون خدا وعده داده که هر کس تقوا داشته باشد راه حل مشکلات را پیدا می کند! وَمَن يَتَّقِ اللَّهَ يَجْعَل لَّهُ مَخْرَجًا . طلاق/۲ 🆔 @jahad_garane_aramesh
علت این همه تشویش و اضطراب و استرس و تلاطم درونی انسانها، برای این است که کارها را برای خدا انجام نمی دهند. أَلَا إِنَّ أَوْلِيَاءَ اللَّهِ لَا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَلَا هُمْ يَحْزَنُونَ. یونس/۶۲ کسی که همه کارهایش، برای خدا باشد نه پشیمان می شود و نه از سرزنش مردم می ترسد و نه از آخر کار هراس دارد. توکل به خدا می کند و هر چه بادا باد ! اصرار هم ندارد که نتیجه باید آن باشد که من می گویم ! ما مأمور به وظیفه ایم نه مأمور به نتیجه !! 🆔 @jahad_garane_aramesh
با چیزهایی که روز قیامت از ما شفاعت می کنند، مهربان باشیم و برایشان وقت بگذاریم و به آنها توجه کنیم! نماز ، روزه، قران و ... از ما شفاعت خواهند کرد. وقتمون برای چیزهایی که روز قیامت به هیچ درد نمی خورند ، هدر نکنیم ! مثل خواب، مثل شکم ، مثل دکوراسیون و بوفه و کریستال و ...!
در بازدید از کارخانه هلی‌کوپترسازی امریکایی به توضیح می‌دهند که این هلیکوپتر تمام تکنولوژی برتر جهان را در خود دارد. ادواردو می‌پرسد در طبس که این هلی‌کوپترها شکست خورده‌اند؟ آن ژنرال امریکایی هم در پاسخش می‌گوید خدای آنها از هلیکوپترهای ما قوی‌تر بود! سالروز در صحرای طبس
یک مداحی نزد آیة الله بهاالدینی ره ، شعری خوانده بود و ایشان خیلی از آن شعر خوشش آمده بود ، رو به مداح کرده و فرموده بودند : الآن دستم تهی است و چیزی ندارم ، ولی بعد مرگم به سر مزارم بیا تا هدیه ای در خور بهت بدهم !!! آقای ری شهری ! اگر رهبری شما را شخصیت کم نظیر و با ابعاد متنوع مجاهدت می دانند ، حتما شما هم دست ما طلاب را، می توانید بگیرید!! @jahad_garane_aramesh
از قدیم که گفتن در خانه اگر کس است ، یک حرف بس است، واقعا درست گفتن !! ما که هیچ ، امیرالمؤمنین علی ع ، میتونست برای اثبات حقانیت خودشان ، معجزه کنه ، ولی اینکار نمی کرد . چون قرار است انسان، بر اساس عقلانیت، کارش را انجام بدهد! حتی در تاریخ آمده : کفار پس از معجزه شق القمر پیامبر اکرم ص، بدتر منکر شدند و ادعا کردند حضرت سحر و جادو کرده !! خسته شدیم والله از بس خودمون اثبات کردیم ! بیخیال اثبات حقانیت مون بشیم ! بریم پی کار و زندگیمون البته اگه بذارن!!
رسم بازاریان قدیم بر این بود که اول صبح وقتی دکان را باز می کردند، کرسی کوچکی را بیرون مغازه می گذاشتند اولین مشتری که می آمد جنس به او می فروخت وبلافاصله کرسی را به داخل مغازه می آورد (یعنی دشت نمودم )! مشتری دوم که می آمد و جنسی می خواست حتی اگر خودش آن جنس را داشت نگاه به بیرون می کرد که ببیند کدام‌ مغازه هنوز کرسی اش بیرون است و دشت نکرده است، آن وقت اشاره می کرد که برو آن دکان (که کرسی اش بیرون است) جنس دارد و از او بخر که او هم دشت اول را کرده باشد. و بدین شکل هوای هم دیگر را داشتند... و اینگونه جوانمردی و انصاف می چرخید و می چرخید ... وسط زندگی ها سفره ها... خدا رحمتشان کند اگر الان این اغتشاشات را می دیدند، ۶۵ بار سکته می کردند!!
از وقتی با شرطة الخمیس آشنا شدم ، مشتاق بودم که بدانم آنها چه کسانی بودند که ، امام علی ع که خودش گل سر سبد نظام هستی است ، از آنها تعریف می کند و دوست شان دارد و آنها را مثل انبیا می داند !! خوب فکر کردم دیدم ، شرطة الخمیس همین محافظان امنیت هستند که ۴۰ روز است ، جانشان بر کف دست گذاشته و مثل علیوردی و بقیه از دین و دیانت دفاع می کنند. الحمدلله رب العالمین که دیدمشان !
نظافتچی ساختمان یک زن جوان است که هر هفته همراه دخترک پنج ساله‌‌ش می‌آید. امروز درست جلوی واحد ما صدای تی کشیدنش قاطی شده بود با گپ زدنش با بچه! پاورچین، بی‌صدا، کاملا فضول رفتم پشت چشمیِ در، بچه را نشانده بود روی یک تکه موکت روی اولین پله‌. بچه گفت: بعد از اینجا کجا میریم؟ مامان: امروز دیگه هیچ‌جا. شنبه‌ها روز خاله‌بازیه... کمی بعد بچه می‌پرسد: فردا کجا میریم؟ مامان با ذوق جواب می‌دهد: فردا صبح می‌ریم اون‌جا که یه بار من رو پله‌هاش سُر خوردم... بچه از خنده ریسه می‌رود. مامان می‌گوید: دیدی یهو ولو شدم؟ بچه: دستتو نگرفته بودی به نرده میفتادیا... مامان همان‌طور که تی می‌کشد و نفس‌نفس می‌زند می‌گوید: خب من قوی‌ام. بچه: اوهوم، یه روز بریم ساختمون بستنی... مامان می‌گوید که این هفته نوبت ساختمون بستنی نیست. نمیدانم ساختمان بستنی چیست، ولی در ادامه از ساختمان پاستیل و چوب‌شور هم حرف می‌زنند. بعد بچه یک مورچه پیدا میکند، دوتایی مورچه را هدایت می‌کنند روی یک تکه کاغذ و توی یک گلدان توی راه‌پله پیاده‌اش میکنند که بره پیش بچه‌هاش بگه منو یه دختر مهربون نجات داد تا زیر پا نمونم. نظافت طبقه ما تمام میشود... دست هم راه میگیرند و همین‌طور که می‌روند طبقه پایین درباره آن‌دفعه حرف می‌زنند که توی آسانسور ساختمان بادام‌زمینی گیر افتاده بودند. مزه‌ی این مادرانگی کامم را شیرین می‌کند، مادرانگی‌ای که به زاییدن و سیر کردن و پوشاندن خلاصه نشده، مادر بودنی که مهدکودک دو زبانه، لباس مارک، کتاب ضدآب و برشتوکِ عسل و بادام نیست. ساختن دنیای زیبا وسط زشتی‌ها از مادر، مادر می‌سازد!