💐صداقت یک هدیه ی
بسیار گران قیمت است
🌻آن را از انسان های
ارزان انتظار نداشته باش!
🌼🌼🔷♦️🌼🌼
⚠️🚨‼️#نفوذ_را_جدی_بگیریم
📢شهید مطهری:
<<قرآن راجع به #منافقین زیاد سخن میگوید، در حقیقت هشداری است به مسلمانان که همواره بایستی مواظب منافقین باشند و فریب آنها را نخورند زیرا #منافق اختصاص به صدر اسلام ندارد، در هر زمانی منافق وجود دارد که در میان صفوف مسلمانان #رخنه میکنند و تظاهر به اسلام مینمایند و از پشت خنجر میزنند>>/آشنایی با قرآن، ج ۲، ص۸۴
⚠️برنامه امروز منافقین ثابت کرد که هم نفوذ دشمن بسیار بسیار شدیدست و هم دشمنی آن ها شدیدتر از قبل.
🔻دوستان دغدغه مند و دلسوز انقلابی، واژه #نفوذ به دستگاه های تصمیم گیر و تصمیم ساز خصوصا بسیج و سپاه، از سال 1395 به صورت مکرر در کلام امام خامنه ای بسیار آمده؛ پس #نفوذ_را_جدی_بگیریم.
✋بجای هجمه کردن بر جوانان معتقد، ارزشی، دلسوز و دغدغه مند ببینید چه کرده اید که حتی نیروهای ارزشی هم دولت تازه شکل گرفته در ابتدای کار این همه بدبین شده اند.
✋ببینید دشمن چگونه با بهانه کردن کرونا کشور را سه سال است که بازی داده...
✋ببینید چگونه با نام بردن از تله تنش، بدترین ضربات را زده و دست شما را در انتقام و تلافی بسته...
⁉️🧐مگر امام خامنه ای نفرمود اگر غلطی از آن ها سر بزند تل آویو و حیفاء را با خاک یکسان می کنیم؟!
‼️‼️چه غلطی بزرگتر از ترور مرد دوم انقلاب اسلامی #حاج_قاسم عزیز؟! آن هم بصورت وقیحانه و رسمی!!!
♨️قبل از آنکه با لگد دشمن بیدار شوید، بخود آیید.
✍صادق حقگو
#فضائلعلوی
#علیعلیهالسلامبرترینمردم
▫️ #پیامبراکرم صلیاللهعلیهوآله فرمودند:
🔰 ای گروه مردم! #علی را برتری دهید،
👈 زیرا او برترین مردم از مرد و زن بعد از من است به وسیله ما خداوند روزی را نازل می کند و به برکت ماست که هستی دوام دارد خلقت پایدار است
👌 ملعون است و ملعون و مورد غضب و مورد غضب است کسی که این گفته را نپذیرد و با من سازگار نباشد !
❇️ هان! بدانید جبرئیل از سوی خداوند خبرم داد:
👌 هر آن که با #علی بستیزد و بر ولایت او گردن نگذارد، نفرین و خشم من بر او باد.
📚 بحارالانوار، ج۳۷، ص۲۰۹.
🎥
🌹السلام علیک یا صاحب الزمان 🌹
🎥 کسی دیگه سراغ امام زمان می گیره
🎙 سخنران : حجت الاسلام دانشمند
⏰ زمان : ۵۸ ثانیه
اللهم عجل لولیک الفرج
🔴به قول امام خمینی:
بکشید ملت ما را
ملت ما بیدار تر میشود.
ببینید....👆
مرحوم حجّة الاسلام ملاَّ اسد الله بافقی به نقل از برادرش مرحوم آیت الله محمّد تقی بافقی میگوید: «قصد داشتم از نجف اشرف پیاده، به مشهد مقدّس برای زیارت حضرت علیّ بن موسی الرّضا (علیه السلام) بروم. فصل زمستانی بود که حرکت کردم و وارد ایران شدم. کوهها ودرّههای عظیمی سر راهم بود وبرف هم بسیار باریده بود. یک روز نزدیک غروب آفتاب که هوا هم سرد بود وسراسر دشت را برف پوشانده بود، به قهوه خانهای رسیدم؛ که نزدیک گردنهای بود، با خودم گفتم: «امشب در میان این قهوه خانه میمانم، صبح به راه ادامه میدهم».
پس وارد قهوه خانه شدم، دیدم جمعی از کردهای ایزدی در میان قهوه خانه نشسته ومشغول لهو ولعب وقمار هستند، با خودم گفتم: «خدایا چه بکنم؟! اینها را که نمیشود نهی از منکر کرد، من هم که نمیتوانم با آنها مجالست نمایم، هوای بیرون هم که فوق العاده سرد است».
همینطور که بیرون قهوه خانه ایستاده بودم وفکر میکردم و کم کم هوا تاریک میشد، صدائی شنیدم که میگفت: «محمّد تقی! بیا اینجا». بطرف آن صدا رفتم، دیدم شخصی باعظمت زیر درخت سبز وخرّمی نشسته ومرا بطرف خود میطلبد.
نزدیک او رفتم واو سلام کرد وفرمود: «محمّد تقی آنجا جای تو نیست».
من زیر آن درخت رفتم، دیدم، در حریم این درخت، هوا ملایم است وکاملاً میتوان با استراحت در آنجا ماند وحتّی زمین زیر درخت، خشک وبدون رطوبت است، ولی بقیّه صحرا پُر از برف است وسرمای کُشندهای دارد.
به هر حال شب را خدمت حضرت ولیّ عصر (علیه السلام) که با قرائنی متوجّه شدم او حضرت بقیّة الله (علیه السلام) است بیتوته کردم وآنچه لیاقت داشتم استفاده کنم از آن وجود مقدّس استفاده کردم.
صبح که طالع شد ونماز صبح را با آن حضرت خواندم، آقا فرمودند: «هوا روشن شد، برویم».
من گفتم: «اجازه بفرمائید من در خدمتتان همیشه باشم وبا شما بیایم».
حضرت فرمود: «تو نمیتوانی با من بیائی».
گفتم: «پس بعد از این کجا خدمتتان برسم؟»
حضرت فرمود: «در این سفر دوبار تو را خواهم دید ومن نزد تو میآیم. بار اوّل قم خواهد بود ومرتبه دوّم نزدیک سبزوار تو را ملاقات میکنم». ناگهان آن حضرت از نظرم غائب شد.
من به شوق دیدار آن حضرت، تا قم سر از پا نشناختم وبه راه ادامه دادم، تا آنکه پس از چند روز وارد قم شدم وسه روز برای زیارت حضرت معصومه (سلام الله علیها) ووعده تشرّف به محضر آن حضرت در قم ماندم، ولی خدمت آن حضرت نرسیدم.
از قم حرکت کردم وفوق العاده از این بی توفیقی وکم سعادتی متأثّر بودم، تا آنکه پس از یک ماه به نزدیک شهر سبزوار رسیدم.
همین که شهر سبزوار از دور معلوم شد با خودم گفتم: «چرا خُلف وعده شد؟! من که در قم آن حضرت را ندیدم، این هم شهر سبزوار باز هم خدمتش نرسیدم».
در همین فکرها بودم، که صدای پای اسبی شنیدم، برگشتم دیدم حضرت ولیّ عصر (ارواحنا فداه) سوار بر اسبی هستند وبطرف من تشریف میآورند وبه مجرّد آنکه به ایشان چشمم افتاد ایستادند وبه من سلام کردند ومن به ایشان عرض ارادت وادب نمودم.
گفتم: «آقا جان! وعده فرموده بودید که در قم هم خدمتتان برسم، ولی موفّق نشدم؟!»
حضرت فرمود: «محمّد تقی! ما در فلان ساعت وفلان شب نزد تو آمدیم، تو از حرم عمّه ام حضرت معصومه (سلام الله علیها) بیرون آمده بودی، زنی از اهل تهران از تو مسألهای میپرسید، تو سرت را پائین انداخته بودی وجواب او را میدادی، من در کنارت ایستاده بودم وتو به من توجّه نکردی، من رفتم» .
🌴گوهر معرفت 🌴