🔻استاد حسین انصاریان :
🔹 من از طریق سایتی که دارم با بیش از صد و بیست کشور سر و کار دارم، من از دستگاه های تبلیغاتی جهان خبر دارم، فقط پنج هزار سایت بهائیت علیه فرهنگ اهل بیت(ع) بیست و چهار ساعته در فعالیت اند. بیش از هزار ماهوارۀ دشمن علیه قرآن و اهل بیت(ع) فعالیت دارند، این هزار ماهوارۀ دشمن علیه این مجالس و عزاداری و قرآن و مرجعیت شبانه روز می کوشند و میلیون ها دلار خرج می کنند.
🔸 شما عزیزان را خدایی نکرده گول نزنند که چرا عدهای میآیند دهۀ عاشورا و دهههای دیگر محرم و صفر هزینه میکنند، دسته عزاداری به راه میاندازند، جلسه برپا کرده و خرج می کنند. این حرفها را نگویید. دل حضرت زهرا(س) را نسوزانید. امام زمان(عج) را نسبت به خودتان خشمگین نکنید.
🔹من طبق اخبار درستی که دارم تا الان فقط عربستان هشتاد و سه بیلیون دلار خرج نابودی فرهنگ اهل بیت(ع) کرده است.
🔸مسئولیت شما روحانی ها خیلی سنگین تر است، مسئولیت شما علم است، خوب بخوانید، نمیگویم تا سرحد یک مرجع تقلید ولی تا مرز اجتهاد، تا مرز آگاه شدن به اوضاع جهان درس بخوانید و بعد درس خودتان را از طریق قرآن و روایات انتقال بدهید، ولی با زبان نرم، روی منبر داد نکشید، فریاد نزنید.مردم با شنیدن مصائب اهل بیت(ع) گریه می کنند، نه با داد کشیدن.
🔹 مگر اهل بیت(ع) وقتی برگشتند مدینه سر مردم داد کشیدند؟ امام باقر(ع)، زینب کبری(س) و زین العابدین(ع) آرام برای مردم مصائب کربلا را بیان کردند، مردم هم زار زار گریه کردند. آرام، علمی و با زبان نرم با مردم برخورد کنید. اگر مثل من بیمار سخت بدنی هم شدید، نباید منبر را ترک کنید، بازنشستگی در این روزگار برای شما حرام است.
🔸در سفری به مشهد مقدس من در سلامت کامل بودم، مرحوم آیت الله العظمی میلانی هم نزدیک ده سال بود فوت کرده بود، من در باطن خودم تصمیم قطعی گرفتم منبر را ترک کنم، آن زمان ماهواره، موبایل ها و این ابزار نبود که به بدترین وجه به خانواده ها ضرر می زند، مردم استفادۀ صحیح که نمی کنند، هیچ چیز نبود، خانه های مردم هم تلویزیون نبود. من در خلوت دلم گفتم بود و مصمم بودم که دیگر از فردا به بعد منبر نمی روم، برمی گردم قم به دنبال درس و بحث، کاری به منبر ندارم چرا که در حد خودم منبر رفتم. این نیت را کردم و تمام شد.
🔹همان شب مرحوم آیت الله العظمی میلانی را خواب دیدم، فرمودند: شما حق ترک منبر را نداری چون هر منبری که می روی در برزخ به ما منعکس می شود، من از هیبت ایشان از خواب پریدم. به شما طلاب و مبلغین جوان می گویم امروز ترک منبر به شما حرام است، منبر مستحب نیست، واجب است.
" خبرگزاریحوزه "
🔰کانال شهید دهه هفتادی🔰
•••✾شهید جهاد مغنیه✾•••
@jahadesolimanie
#بسم_رب_الشهداء_و_الصدیقین
در راستای زنده نگه داشتن یاد و خاطره شهیدان، همانگونه طبق فرمایش رهبر معزز انقلاب اسلامی ، امروز فضیلت زنده نگهداشتن یاد شهدا کمتر از شهادت نیست،
با این هدف ارزشمند، ما تعدادی از جوانان که بصورت جهادی ، اقدام به ایجاد یک جریان فرهنگی در فضای مجازی به اسم #قرارگاه_فرهنگی_شهید_جهاد_عماد_مغنیه کرده ایم، از این رو از کسانی که در رشته های زیر، تخصص و مهارت های لازم را دارند جهت همکاری دعوت به عمل می آید ، لازم به ذکر است که این قرارگاه کاملا جهادی بوده و توسط عده ای از فعالان فرهنگی ایجاد گردیده است. فلذا از اعضای محترم، هر کسی که میتواند بصورت جهادی و بدون هیچ هزینه ای همکاری بفرماید، به شخصی بنده پیام ارسال نماید:
1⃣ گرافیست کامپیوتر (جهت ساخت پوستر ، بنر و ... برای شهدا)
2⃣ همچنین به کسانی که به زبان انگلیسی تسلط دارند ( جهت ترجمه به فارسی یا برعکس)
3⃣ تدوینگر و یا کلیپ ساز در حدی ( به چند نفر که بتوانند استوری ، کلیپ ، موشن و ... بسازند)
4⃣ به چند نفر نویسنده ( کسانی که بتوانند متن هایی را در مورد شهدا ارائه دهند و بنویسند)
جهت اعلام مشارکت از طریق یکی از پیامرسان های زیر پیام ارسال نمایید:
ایتا:
🆔 https://eitaa.com/Jihad_mughniyeh
تلگرام:
🆔 https://t.me/Ibn_aljihad
اینستاگرام:
🆔 http://Instagram.com/ibnjihad94
روبیکا:
🆔 https://rubika.ir/jihadmughniyeh_ir
شهید جهاد مغنیه 🇵🇸
#بسم_رب_الشهداء_و_الصدیقین در راستای زنده نگه داشتن یاد و خاطره شهیدان، همانگونه طبق فرمایش رهبر مع
کسی هست تدوینگر باشه، مثلا با کامپیوتر، افترکت ، پریمر و ... کار کنه؟
@Jihad_mughniyeh
شهید جهاد مغنیه 🇵🇸
#قسمت دوازدهم داستان دنباله دار فرار از جهنم: 🔵 من و حنیف صبح که بیدار شدم سرم درد می کرد و گیج ب
#قسمت سیزدهم داستان دنباله دار فرار از جهنم:
🔵 چطور تشکر کنم؟
اون روز من و حنیف رو با هم صدا کردن … ملاقاتی داشتیم … ملاقاتی داشتن حنیف چیز جدیدی نبود … اما من؟ … من کسی رو نداشتم که بیاد ملاقاتم … در واقع توی 8 سال گذشته هم کسی برای ملاقاتم نیومده بود … تا سالن ملاقات فقط به این فکر می کردم که کی ممکنه باشه؟ … .
برای اولین بار وارد سالن ملاقات شدم … میز و صندلی های منظم با فاصله از هم چیده شده بودن و پای هر میز یه نگهبان ایستاده بود … شماره میز من و حنیف با هم یکی بود … خیلی تعجب کردم … .
همسرش بود … با دیدن ما از جاش بلند شد و با محبت بهش سلام کرد … حنیف، من رو به همسرش معرفی کرد … اون هم با حالت خاصی گفت: پس شما استنلی هستید؟ حنیف خیلی از شما برام تعریف کرده بود ولی اصلا فکر نمی کردم اینقدر جوان باشید …
اینو که گفت ناخودآگاه و سریع گفتم: 25 سالمه … از حالت من خنده اش گرفت … دست کرد توی یه پاکت و یه تی شرت رو گذاشت جلوی من … .
واقعا معذرت می خوام … من بسته بندیش کرده بودم اما اینجا بازش کردن … خیلی دلم می خواست دوست شوهرم رو ببینم و ازش تشکر کنم که حنیف اینجا تنها نیست … امیدوارم اندازه تون باشه … .
اون پشت سر هم و با وجد خاصی صحبت می کرد … من خشکم زده بود … نمی تونستم چشم از اون تی شرت بردارم … اولین بار بود که کسی به من هدیه می داد … اصلا نمی دونستم چی باید بگم یا چطور باید تشکر کنم … .
توی فیلم ها دیده بودم وقتی کسی هدیه می گرفت … اگر شخص مقابل خانم بود، اونو بغل می کرد و تشکر می کرد … و اگر مرد بود، بستگی به نزدیکی رابطه شون داشت … .
مثل فنر از جا پریدم … یه قدم که رفتم جلو تازه حواسم جمع شد اونها مسلمانن … رفتم سمت حنیف و همین طور که نشسته بود بغلش کردم و زدم روی شونه اش … .
بغض چنان مسیر گلوم رو پر کرده بود که نمی تونستم حرفی بزنم … نگهبان هم با حالت خاصی زل زده بود توی چشمم …
✍ ادامه دارد ...
🔰کانال شهید دهه هفتادی🔰
•••✾شهید جهاد مغنیه✾•••
@jahadesolimanie
شهید جهاد مغنیه 🇵🇸
#قسمت سیزدهم داستان دنباله دار فرار از جهنم: 🔵 چطور تشکر کنم؟ اون روز من و حنیف رو با هم صدا کرد
#قسمت چهاردهم داستان دنباله دار فرار از جهنم:
🔵 خداحافظ حنیف
سریع تی شرت رو برداشتم و خداحافظی کردم … قطعا اون دلش می خواست با همسرش تنها صحبت کنه …
از اونجا که اومدم بیرون، از شدت خوشحالی مثل بچه ها بالا و پایین می پریدم و به اون تی شرت نگاه می کردم … یکی از دور با تمسخر صدام زد … هی استنلی، می بینم بالاخره دیوونه شدی … و منم در حالی که می خندیدم بلند داد زدم … آره یه دیوونه خوشحال … .
در حالی که اشک توی چشم هام حلقه زده بود؛ می خندیدم … اصلا یادم نمی اومد آخرین بار که خندیده بودم یا حتی لبخند زده بودم کی بود …
تمام شب به اون تی شرت نگاه می کردم … برام مثل یه گنجینه طلا با ارزش بود … .
یک سال آخر هم مثل برق و باد گذشت … روز آخر، بدجور بغض گلوم رو گرفته بود … دلم می خواست منم مثل حنیف حبس ابد بودم و اونجا می موندم …
بیرون از زندان، نه کسی رو داشتم که منتظرم باشه، نه جایی رو داشتم که برم … بیرون همون جهنم همیشگی بود … اما توی زندان یه دوست واقعی داشتم …
پام رو از در گذاشتم بیرون … ویل، برادر جاستین دم در ایستاده بود … تنها چیزی که هرگز فکرش رو هم نمی کردم …
بعد از 9 سال سر و کله اش پیدا شده بود… با ناراحتی، ژست خاصی گرفتم … اومدم راهم رو بکشم برم که صدام زد … همین که زنده از اونجا اومدی بیرون یعنی زبر و زرنگ تر از قبل شدی … تا اینو گفت با مشت خوابوندم توی صورتش …
✍ ادامه دارد ...
🔰کانال شهید دهه هفتادی🔰
•••✾شهید جهاد مغنیه✾•••
@jahadesolimanie
🎼واکنششهیدبه
🎧بهصدایخوانندهزن...
ازدانشگاهاومدخونه
خیلیخستهبود.
پرسیدمچیشده؟!
خندیدوگفت:تهرانماشینسوار
شدمکهبیامقم. رانندهوسط
اتوبانصدایموسیقیشو
بردبالا. تحملکردموچیزی
نگفتمتااینکهدیگهصدای
زنروداشتپخشمیکرد!
منمبااینکهوسطبیابون
بودمگفتمیاکمشکن
یامنپیادهمیشم!؟
اونمنامردینکردوزدکنار!
منمکمنیاوردموپیادهشدم!
''شهیدمحمدمهدیلطفینیاسر''
#عید_بیعت #ازدواج
#کلنا_فداک_یا_محمدا
🔰کانال شهید دهه هفتادی🔰
•••✾شهید جهاد مغنیه✾•••
@jahadesolimanie
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
زندگینامه و خاطرات #شهید_جهاد_مغنیه
3⃣4⃣
گاهی در جمع دوستانمان اگر از بچه ها حرفی ناشایست میشنید با همان خنده اش به آنها متذکر میشد ، همیشه هرکجا بود تا صدای #اذان را میشنید #نمازش را میخواند ، حتی گاهی اوقات در جلسه در حین حرف زدن که بود تا صدای #اذان به گوشش میرسید انگار که #ملائک در گوشش صدایش کردند، به آرامی بلند میشد و از همه ما میخواست اول #نماز را بخوانیم و بعد به کار ادامه دهیم.
#شهید_جهاد_مغنیه
#شهیدجهادعمادمغنیه
#رفیق_شهیدم
🔰کانال شهید دهه هفتادی🔰
•••✾شهید جهاد مغنیه✾•••
@jahadesolimanie
💠 #حدیث_روز 💠
🔰 پیامبر اکرم (ص) :
💢 سَيِّدُ الأَعمالِ ثَلاثُ خِصالٍ : إنصافُكَ النّاسَ مِن نَفسِكَ ، ومُواساةُ الأَخِ فِي اللّهِ عز و جل ، وذِكرُ اللّهِ تَبارَكَ وتَعالى عَلى كُلِّ حالٍ .
✍ سرآمدِ كارها ، سه چيز است : انصاف داشتن با مردم ، مواسات با برادر [دينى] ، و هماره به ياد خداوند متعال بودن .
📚 الخصال: ص ۱۲۵ ح ۱۲۱
🔰کانال شهید دهه هفتادی🔰
•••✾شهید جهاد مغنیه✾•••
@jahadesolimanie
🔻چند تا از روزنامههای اصلاحاته که تو سالهای پیش، ادب و احترام رو خیلی رعایت کردن و اصلا اهل هتک حرم نیستند زبون بسته ها!!!!!
👈 عکس روزنامهها رو با دقت ببینید
#سرطان_اصلاحات
@Afsaran_ir
@jihadmughniyeh_ir
💌 #پیام_معنوی | امتحان عقل
🔰کانال شهید دهه هفتادی🔰
•••✾شهید جهاد مغنیه✾•••
@jahadesolimanie
💠 فرانسه درچالش جهانی
✍🏻 وقتی بیش از سه هزار نفر از نیروهای بزرگترین گروه تروریستی جهان یعنی داعش از فرانسه باشد توقعی بیشتر از این نباید داشت.
🔹فرانسه
قصد توطئهای در لبنان دارند
تا حزبالله و جریان مقاومت را تضعیف و اختلافافکنی را تقویت و اسرائیل را حمایت کنند
🔸عصبانیت آنان به جهت این است
که «یَدْخُلُونَ فِی دِینِ اللَّهِ أَفْواجاً» تحقق پیدا کرده است، علاقهمندی و گرایش مردم دنیا به اسلام حقیقی سبب بروز اینگونه حرکات سخیف میشود.
🔹اینها خیال میکنند با فوت میتوانندجلوی انتشار نور را بگیرند در حالیکه خدای متعال فرموده است: «یُرِیدُونَ لِیُطْفِئُوا نُورَ اللَّهِ بِأَفْوَاهِهِمْ وَاللَّهُ مُتِمُّ نُورِهِ وَلَوْ کَرِهَ الْکَافِرُونَ» باید در انتظار گسترش نورالله در جهان باشند.
🔰کانال شهید دهه هفتادی🔰
•••✾شهید جهاد مغنیه✾•••
@jahadesolimanie
⭕️مکرون کیست؟
نوجوانی ۱۵ ساله ای با خانم معلمش ارتباط نامشروع داشت ، این خانم معلم ۴۰ ساله۳ فرزندداشت ، دو بچه او بزرگتر از ان نوجوانی دبیرستانی که با او ارتباط داشت ، بودند ، بعد از اینکه همسر این دبیر و کادر مدیریت اموزش وپرورش از ارتباط نامشروع ورسوایی مطلع شدند ،معلم را به یک دبیرستانی دیگری در همان شهر منتقل کردند و پسر نوجوان را به یک شهر دیگر ، که ۱۷۰ کیلومتر از شهر اصلیش فاصله داشت منتقل کردند، ولی همچنان دبیر و دانش اموز در ارتباط بودند ، این ارتباط ۱۳ سال بطول انجامید ، تا اینکه در سال ۲۰۰۶ خانم معلم از همسرش طلاق میگیرد وبا دانش اموز که معشوق خود بود در سال ۲۰۰۷ ازدواج می کند ، *این دانش اموز زناکار در سن ۱۸ سالگی خلاف عادت با خانمی که به۴۳ سن سال رسیده ، خانم بدکاره ،خیانتکار ، که همسر داشت و همسن مادرش بود. ازدواج کرده بود ،* *امروز رئیس جمهور یک دولتی بنام فرانسه شده است* ،واسلام را به بحران تشابه می کند و میخواهددرسی در مورد رهایی از بحران به ما بدهد ، *این زناکار میخواهد دین ما را تغییر دهد* ، *این دانش اموز نجس* حمایت خود را ازکاریکاتور ضد معلم بشریت که پیامبر اسلام است ، علنی می کند. *او در واقع به دشمنی از اسلامی که این عملکردها وخیانت ها را نکوهش کرده وبشدت سرزنش ومحکوم کرده است در امده است، اسلامی که او را در تائیدعمل نامشروعش همراهی نکرده است ، او از کاریکاتوری ضد پیامبری که به انسانها توحید ، اخلاق ، ارزش های والا آموخت حمایت کرده است وبا اسلام دشمنی می کند*
#لعنت_بر_مکرون
#فرانسه
#مکرون
#رئیس_جمهور
#توهین_به_مقدسات
#توهین_به_پیامبر
#کاریکاتو
#به_سبک_شهدا
✅ شهید محسن حججی
🔹از بازار رد میشدیم.
خانم بی حجابی را دید!
سرش را پایین انداخت و گفت:
خواهرم جلوی امام رضا حجابت رو رعایت کن❗️
🔸با آرنج زدم به پهلویش: «ما رو میگیرن تا حد مرگ میزنن!»
🔹کوتاه بیا نبود:
«آدم باید امر به معروف و نهی از منکرش
سر جاش باشه؛ خون ما که رنگی تر از خون امام حسین نیست!» ❗️
[...]خودمانی تر که شدیم، گفت:
«از خدا و امام رضا یک خواسته دارم،
میخوام تو راه امام حسین شهید بشم.»
مکثی کرد و سرش را انداخت پایین.
🔻گفتم: «حاضر نیستم زجری که امام حسین کشید، تو بکشی.»
🔺گفت: «به خدا حاضرم، نمیدونی چه کیفی داره!»
📚سربلند | روایت هایی از زندگی شهید حججی
🔰کانال شهید دهه هفتادی🔰
•••✾شهید جهاد مغنیه✾•••
@jahadesolimanie
حضور قلب در نماز
✍️امام #صادق (ع): كسـى كه دوست دارد بداند نماز او پذيرفته شده است يا نه، بايد ببيند آيا نمازش او را از زشتيها و ناپاكى ها دور كرده است؟ پس به اندازه اى كه دور كرده باشد همانقدر از نمازش پذيرفته شده است.
📚بحارالأنوار، ج ۸۲، ص۱۹۸
همونقدر که نمازمون رو با توجه و حضور قلب خونده باشیم، مورد پذیرش خداوند قرار میگیره خیلی از خواطرِ شیطانی و افکار وسوسه انگیزِ شیطانی، به خاطر پذیرفته نشدن نمازه (که اون رو بدون توجه و حضور قلب خوندیم). چگونگیِ نمازمون، ارتباط کاملاً مستقیم با اعمالمون داره. و همونقدر که حواسمون بهش بوده، همونقدر دَستمون رو حین وسوسه های شیطان و نَفْسِ اماره میگیره.
🔰کانال شهید دهه هفتادی🔰
•••✾شهید جهاد مغنیه✾•••
@jahadesolimanie
سورهایکهحاجقاسم
سرمزارمیخوند...
حاجیبینقبرهاراهمیرفت
مینشستوخلوتمیکردبعد
رومیکردبهماومیگفت:
''قرآن همراهتون هست؟''
اگربودکهسورهحشررا
میخواندواگرهمنبوداز
تویگوشیبرایشمیآوردیم.
اینعادتحاجیبودباید
''سورهحشر''راسرمزار
شهداحتمامیخواند.
#لبیک_یا_رسول_الله #ابلیس_پاریس #پیامبر_رحمت
🔰کانال شهید دهه هفتادی🔰
•••✾شهید جهاد مغنیه✾•••
@jahadesolimanie
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
#تم🌱🌸⇦ [چࢪیــــڪێۅخـٵص✨]
#پیشنهاد ویژه دانلود
سربازان دهه هشتادی
🔰کانال شهید دهه هفتادی🔰
•••✾شهید جهاد مغنیه✾•••
@jahadesolimanie
#تلنگر
همزمان که در مقابل اهانت به #پیامبر_رحمت قیام کرده ایم
مراقب #نفوذ_رژیم_صهیونیستی در حوزه جهان اسلام و عادی سازی روابطش با کشورهای به ظاهر اسلامی منطقه باشیم.
باید حواسها به همه چیز جمع باشد.
گاهی کانال انحرافی ایجاد میشود تا حواس من و شما پرت شود.
نه اجازه بدیم دوباره به پیامبرمان اهانت شود
و
نه اجازه بدیم از این فرصت برای دور زدن نفوذ ما استفاده شود.
پاسخ معمای اهانت به #پیامبر_اکرم(ص) روشن است 👇
1. مثل همیشه بهانه ای اسلام هراسی که در حال نفود به اروپا و آمریکاست.
2. کانال انحرافی برای اقدامات مهمتر و دور کردن حواسها از آن مسئله
3. آزمون غیرت اسلامی مسلمانان با هدف سنجش پایبندی به آرمانها و اطمینان از اقدامات بعدی
و...
🔰کانال شهید دهه هفتادی🔰
•••✾شهید جهاد مغنیه✾•••
@jahadesolimanie
💠 کانال قرارگاه فرهنگی مجازی #شهید_جهاد_عماد_مغنیه
ما فرزندان مکتبی هستیم که از دشمن امان نامه نمیگیریم.
#الموت_لاسرائیل
#جهاد_اندیشه_ماست.
https://chat.whatsapp.com/BVdQrMv9iOQ2RO6QjYeX1D
💠 #حدیث_روز 💠
🔰 پیامبر اکرم (ص) :
💢 إنَّ اللّهَ يُحِبُّ الشّابَّ الَّذي يُفنِي شَبابَهُ في طاعَةِ اللّهِ ؛
✍ خداوند دوستدار جوانى است كه جوانىاش را به اطاعت خداوند مىگذراند.
📚 ميزان الحكمه، ح ۹۰۹۷
🔰کانال شهید دهه هفتادی🔰
•••✾شهید جهاد مغنیه✾•••
@jahadesolimanie
شهآدَت
آغازِ خوشبختے است …
خوشبَختے ای ڪه پایٰان نَداٰرَد
شهید ڪه بشوے
خوشبَختِ اَبَدی میشَوی...
#صبحتون_شهدایی
#اللهم_الرزقنا_توفیق_شهاده
🔰کانال شهید دهه هفتادی🔰
•••✾شهید جهاد مغنیه✾•••
@jahadesolimanie
#زیارتنامه_شهدا
اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَولِیاءَ اللهِ وَ اَحِبّائَهُ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَصفِیَآءَ اللهِ وَ اَوِدّآئَهُ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصَارَ دینِ اللهِ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ رَسُولِ اللهِ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَمیرِالمُومِنینَ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ فاطِمَةَ سَیِّدَةِ نِسآءِ العالَمینَ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبی مُحَمَّدٍ الحَسَنِ بنِ عَلِیٍّ الوَلِیِّ النّاصِحِ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبی عَبدِ اللهِ ، بِاَبی اَنتُم وَ اُمّی طِبتُم ، وَ طابَتِ الاَرضُ الَّتی فیها دُفِنتُم ، وَفُزتُم فَوزًا عَظیمًا ، فَیا لَیتَنی کُنتُ مَعَکُم فَاَفُوزَمَعَکُم .
#یادشان_باصلوات
🔰 کانال شهید دهه هفتادی🔰
•••✾شهید جهاد مغنیه✾•••
@jahadesolimanie
شهید جهاد مغنیه 🇵🇸
#قسمت چهاردهم داستان دنباله دار فرار از جهنم: 🔵 خداحافظ حنیف سریع تی شرت رو برداشتم و خداحافظی ک
#قسمت_های پانزده تا هفده داستان دنباله دار فرار از جهنم:
🔵 در برابر گذشته
با مشت زدم توی صورتش … .
آره. هم زبر و زرنگ تر شدم، هم قد کشیدم … هم چیزهایی رو تجربه کردم که فکرش رو هم نمی کردم … توی این مدت شماها کدوم گوری بودید؟ … .
خم شدم از روی زمین، ساکم رو برداشتم و راه افتادم … از پشت سر صدام زد … تو کجا رو داری که بری؟ … هر وقت عقل برگشت توی سرت برگرد پیش خودمون … بین ما همیشه واسه تو جا هست … اینو گفت. سوار ماشینش شد و رفت … .
رفتم متل … دست کردم توی ساکم دیدم یه بسته پول با دو تا جمله روی یه تکه کاغذ توشه … این پول ها از راه حلال و کار درسته استنلی. خرج خلاف و موادش نکن ….
گریه ام گرفت … دستخط حنیف بود … به دیوار تکیه دادم و با صدای بلند گریه کردم … فردا زدم بیرون دنبال کار … هر جا می رفتم کسی حاضر نمی شد بهم کار بده … بعد از کلی گشتن بالاخره توی یه رستوران به عنوان یه گارسن، یه کار نیمه وقت پیدا کردم … رستوران کوچیکی بود و حقوقش خیلی کم بود …
یه اتاق هم اجاره کردم … هفته ای 35 دلار … به هر سختی و جون کندنی بود داشتم زندگیم رو می کردم که سر و کله چند تا از بچه های قدیم پیدا شد … صاحب رستوران وقتی فهمید قبلا عضو یه باند قاچاق بودم و زندان رفتم … با ترس عجیبی بهم زل زده بود … یه کم که نگاهش کردم منظورش رو فهمیدم … .
جز باقی مونده پول های حنیف، پس اندازی نداشتم … بیشتر اونها هم پای دو هفته آخر اجاره خونه رفت … بعد از چند وقت گشتن توی خیابون، رفتم سراغ ویل … پیدا کردن شون سخت نبود … تا چشمش به من افتاد، پرید بغلم کرد و گفت … مرد من، می دونستم بالاخره برمی گردی پیش ما … اینجا خونه توئه. ما هم خانواده ات ..
یه مهمونی کوچیک ترتیب داد … بساط مواد و شراب و … .
گفت: وقتی می رفتی بچه بودی، حالا دیگه مرد شدی … حال کن، امشب شب توئه …
حس می کردم دارم خیانت می کنم … به کی؟ نمی دونستم … مهمونی شون که پا گرفت با یه بطری آبجو رفتم توی حیاط پشتی … دیگه آدم اون فضاها نبودم …
یکی از اون دخترها دنبالم اومد … یه مرد جوون، این موقع شب، تنها … اینو گفت و با خنده خاصی اومد طرفم … دختر جذابی بود اما یه لحظه یاد مادرم افتادم … خودم رو کشیدم کنار و گفتم: من پولی ندارم بهت بدم …
کی حرف پول زد؟ … امشب مهمون یکی دیگه ای …
دوباره اومد سمتم … برای چند لحظه بدجور دلم لرزید … هلش دادم عقب و گفتم: پس برو سراغ همون … و از مهمونی زدم بیرون … .
تا صبح توی خیابون ها راه می رفتم … هنوز با خودم کنار نیومده بودم … وقتی برگشتم، ویل بهم تیکه انداخت … تو بعد از 9 سال برگشتی که زندگی کنی، حال کنی … ولی ول می کنی میری. نکنه از اون مدلشی و … .
حوصله اش رو نداشتم … عشق و حال، مال خودت … من واسه کار اینجام … پولم رو که گرفتم فکر می کنم باهاش چه کار کنم …
با حالت خاصی سر تکون داد و زد روی شونه ام … و دوباره کار من اونجا شروع شد … .
با شروع کار، دوباره کابوس ها و فشارهای قدیم برگشت … زود عصبی می شدم و کنترلم رو از دست می دادم … شراب و سیگار … کم کم بساط مواد هم دوباره باز شد … حالا دیگه یه اسلحه هم همیشه سر کمرم بود … هر چی جلوتر میومدم خراب تر می شد … ترس، وحشت، اضطراب … زیاد با بقیه قاطی نمی شدم … توی درگیری ها شرکت نمی کردم اما روز به روز بیشتر غرق می شدم … کل 365 روز یک سال … سال نحس …
داشتم موادها رو تقسیم می کردم که یکی از بچه ها اومد و با خنده عجیبی صدام کرد … هی استنلی، یه خانم دم در باهات کار داره …
یه خانم؟ کی هست؟ …
هیچی مرد … و با خنده های خاصی ادامه داد … نمی دونستم سلیقه ات این مدلیه … .
پله ها رو دو تا یکی از زیر زمین اومدم بالا و رفتم دم در … چشمم که بهش افتاد نفسم بند اومد … زن حنیف بود … یه گوشه ایستاده بود … اولش باور نمی کردم … .
یه زن محجبه، اون نقطه شهر، برای همه جلب توجه کرده بود … کم کم حواس ها داشت جمع می شد … با عجله رفتم سمتش … هنوز توی شوک بودم …
شما اینجا چه کار می کنید؟ …
چشم هاش قرمز بود … دست کرد توی کیفش و یه پاکت در آورد گرفت سمتم … بغض سنگینی توی گلوش بود … آخرین خواسته حنیفه … خواسته بود اینها رو برسونم به شما … خیلی گشتم تا پیداتون کردم …
نفسم به شماره افتاد … زبونم بند اومده بود … آخرین … خواسته … ؟ دو هفته قبل از اینکه … .
بغضش ترکید … میگن رگش رو زده و خودکشی کرده … حنیف، چنین آدمی نبود … گریه نذاشت حرفش رو ادامه بده …
مغزم داشت می سوخت … همه صورتم گر گرفته بود … چند نفر با فاصله کمی ایستاده بودن و زیر چشمی به زن حنیف نگاه می کردن … تعادلم رو از دست دادم و اسلحه رو از سر کمرم کشیدم …
✍ ادامه دارد ...
🔰کانال شهید دهه هفتادی🔰
•••✾شهید جهاد مغنیه✾•••
@jahadesolimanie