سلام و عرض ادب خدمت همه همسنگرے ها . . همه هم مسیرے هاے مہدوے✋🏻✨
در ساعات پایانے سال ۱۴۰۱ هستیم ، خداروشکر مےکنیم که یک سال دیگه هم در خدمتتون بودیم، و سعادت خدمت در این مکتب روزیمون بود🌱؛
یک سال با هم خندیدیم و با هم گریه کردیم . . ماه رمضان و محرم و اربعین رو گذروندیم . . ، یاد ایام فاطمیه بخیر❤️🩹 از خاطرات برادر گفتیم، از صحبت هاشون، از اهدافشون، از مکتب و مسیرے که رفتن و عاقبتشون ختم به شہادت شد ، امیدوارم که فقط کمے شبیه ایشون شده باشیم(((: یاد گرفتیم و سعے بر یاد دادن کردیم . . یک سال به تجربه هامون اضافه شد و یک سال از عمرمون کم شد 🙃
ان شاءالله در سال جدید بیش از پیش نوکرے امام زمان رو بکنیم، مقدمه ساز ظہورش باشیم و سال بعد رو در کنار آقا جشن بگیریم🌤. . ان شاءالله سایه اهل بیت علیه السلام، شہدا، و حضرت آقا از سرمون کم نشه🥀✨. .
در این یک سال اگر کم و کسرے بوده، مطلبی بیان شده فراموش کردیم، در تبادلات ، پست گذارے و سوالات، گاها دیر پاسخ دادن ها.. حلال بفرمائید🌸💫!
عیدتون مبارک، التماس دعاے فرج✨🙂
『ازطرف:خدامکانالشہیدجہادعمادمغنیه📮』
10.33M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
‹ 💚🌱 ›
.
.
بیا خرمی روزگار . . .
السَّلَامُ عَلَى رَبِيعِ الْأَنَامِ وَ نَضْرَةِ الْأَيَّام
سلام بر تو ای بهار خلایق و خرمی روزگار!
امــسال را هـــم شـــروع کــردیم ،
فقط به امید آمدنِ تو ...
حــالِ ما فقط با تو خــوب میشود ،
ای بــهارِ حقیقی !
السَّلامُعَلَیکیاخَلیفَةَاللهِفےارضِھ!
‹ ↵#سلامباباجان🌤 ›
jihadmoghnie⁵⁹
໑♥️⛓
•
.
من اما هفت سین خانه مان را با
سکوت طولانی تو
و سیب لبخند هایت چیـدمو با دلم که مثل سیر و سرکه میجوشد برای پیروزی عملیات هایتسوره نصر میخواندم
راستی بیخیال مردم شهر!
اینجا ماهی ها برایت دلتنگ میشوند..(؛
💌¦↫#روزتون_شہدایۍ🕊✨
📿¦↫#شہیدجھادعمادمغنیھ💛!
⌈.🌱.@jahadesolimanie⌋
Hamed Mahzarnia - Sale To.mp3
6.15M
خانوادهیمنعیدتونمبارک❤️
الهی که سبد سبد حال خوب رو از خداوند هدیه بگیرید
الهی یه دنیاااا عاقبت بخیر باشید
الهی امسال سال بهترینا براتون باشه
حال دلتون خوب خوب خوبباشه
سالی که با ماه بندگی خدا
شروع شده باشهحتما
سالش خدایی میشه انشاءالله🪴
#اللهمعجللولیكالفرج
17.91M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
⊰🎂⊱
بسیارانسانھادیدهاَمکهپرندگانمحو
تماشاۍپروازشانبودهاَند…(:
چه خوش آن بھاري ك با
تولد تو آغاز شود جانا…💕'!
#شهیدانه♥️"
#سالروز_ولادت🧁"
#شهیدحاجقاسمسلیمانی🌦"
「➜• jαнαdeѕolιмαɴιe 」
(📚🪴)
طبق توصیه دیشب همسرش رفت برای درخواست وام که یک مرتبه دید صدای داد و بیداد یه پیرمرد کل بانک رو برداشته
دقت کرد دید یکی از اعضای مسجد محل خودشون هست که اتفاقا پدر شهید هم هست و در ماه مبارک رمضان ، ادعیه ماه رو با صدای قشنگ و محزون خودش می خونه
پیرمرد داد میزد و می گفت :
مگه نگفته بودین آخر این ماه درست میشه؟ پس کو ؟ چرا الان بازی در آوردین؟ میگین اعتبار ندارین؟ پس این همه پول چیه؟
چطور برای خودتون اعتبار و بودجه دارین؟ به ما بدبخت بیچاره ها که میرسه میگین پول ندارین...
خدا نگذره ازتون، خدا...
یهو قلبش گرفت ، همونجا کف بانک افتاد پایین، چند نفر از مشتری ها گرفتنش و روی صندلی نشوندنش، یه لیوان آب دادن دستش و کمی به صورتش پاشیدن ، حالش کمی بهتر شد
چشم هاش رو که باز کرد، حاج هادی رو دید که داره با لبخند بهش نگاه میکنه
گفت چی شده پدرجان؟ چرا عصبانی میشی؟ نا سلامتی من اینجا کار می کنم، هم مسجدی ، هم محله ای ،
بگو مشکلت رو برطرف میکنم انشالله
پیرمرد و هادی کنار رئیس بانک بودن ،
پیرمرد گفت خوبی پسرم؟ اصلا حواسم نبود شما اینجا کار می کنی،
آقای رئیس بانک این چه وضعیه؟ شما بمن قول داده بودین که تا آخر این ماه وام من جور میشه، پس چرا الان میگین اعتبار نیست؟
چرا میگین نمیشه؟
رئیس بانک گفت دست ما نیست حاج اقا، از مرکز به ما دستور دادن، من شرمنده روی گل شمام
پیرمرد گریه کرد ، با اون سن و سالش ، جلوی چندتا کوچیک تر از خودش داشت گریه می کرد
هادی گفت پدر جان ، وامت خیلی ضروری بود؟ برای چی می خواستی؟
گفت از ضروری هم ضروری تر !
برای جهزیه دخترم می خواستم، اگه الان وام نگیرم معلوم نیست چندماه دیگه قیمت ها چقدر بره بالاتر ، خودتون که می بینین قمیتها چطور هر روز دارن سر به فلک می کشن
تا گفت جهزیه ، هادی دلش ریخت
خودش این درد رو قبلا برای خواهرش کشیده بود، وقتی دقیقا خودش می خواست برای خواهرش وام جور کنه، اما نشد و خواهرش شرمنده خانواده شوهر شد و با چشم گریان عروسی گرفت
تو این فکرها بود که صدای پیامک موبایلش اونو سر جا آورد
پیامک رو که خوند ،دید دیگه اصلا ذره ای مکث جایز نیست،
سریع به پیرمرد اشاره کرد و گفت وام شما جور میشه تا اخر هفته ، غصه نخور
شماره کارتت رو بده ، خودم وام رو به کارتتون می ریزم، اقساط وام و... هم خودم بهتون خبر می دم
به هر حال شما پدر شهید هستید ، بالای سر ما جا دارین، من وام شما رو درست می کنم
پیرمرد که همینطوری هاج و واج مونده بود گفت چطور؟
همین الان همکار شما گفت نمیشه که
هادی گفت، نه حاجی جان، اتفاقا تازه پیامک اومد از مرکز که میشه ! درست شد، ضامن هم نمیخواد !
من تا آخر هفته وام رو می ریزم، شما هم اقساطش رو پرداخت کنین
انگار دنیا رو به پیرمرد داده بودن...
پیرمرد با کلی دعا و تشکر رفت ،
هادی به رئیس بانک گفت: همین الان پیامک اومد که...
( ادامه دارد ...)
✍️ احسان عبادی
#رمان_محمد_مهدی 12
『 @jahadesolimanie 』