•°
قصد من از حیات، تماشای چشم شماست
ای جان فدای چشم شما، با قصدِ جان بیا ..
السلامعلیڪیاخلیفةاللهفےارضھ..✋🏻-
#سلامباباجان♥️🌿''
🧡°`⛅️^^!
『 @jahadesolimanie 』
14.8M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🥀⃟🌧
سلام بر کسانی که بیمنت
برای ما صبر کردند ،تا دوباره
به زندگی برگردیم..🌱
<#کلیپ📻
#روزتون_شہدایۍ🌸🌱
#شهیدجھادعمادمغنیه🌤!>
- - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - -
「➜•ᴊᴀʜᴀᴅᴇsᴏʟɪᴍᴀɴɪᴇ 」
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
'🎉🌸'
نفس خود را هر که قربان می کند
تيغ آتش را گلستان میکند …(:
#عید_قربان
『 @jahadesolimanie 』
شهید جهاد مغنیه 🇵🇸
'🎉🌸' نفس خود را هر که قربان می کند تيغ آتش را گلستان میکند …(: #عید_قربان 『 @jahadesolimanie 』
_
عید قربان اســت و کاش
اسمـــاعیـــــــل جانــمـــان
قربانی وجود شما میشد
یا صاحب الزمان...💚
#عید_قربان
#امام_زمان
🦋💐💚💐 💐💚💐🦋
#بدون_تو_هرگز 12
"رحمت خدا"
🔸 مادرم بعد کلی دل دل کردن، حرف پدرم رو گفت ...
بیشتر نگران علی و خانواده اش بود ...
و می خواست ذره ذره، من رو آماده کنه که منتظر رفتارها و برخورد های اونها باشم ...
🔸 هنوز توی شوک بودم که دیدم علی توی در ایستاده!
👌🏼تا خبردار شده بود، سریع خودش رو رسونده بود خونه
چشمم که بهش افتاد گریه ام گرفت...
🔹نمی تونستم جلوی خودم رو بگیرم ... خنده روی لبش خشک شد.
🔻با تعجب به من و مادرم نگاه می کرد ... چقدر گذشت، نمی دونم ... 😓
مادرم با شرمندگی سرش رو انداخت پایین:
- شرمنده ام علی آقا،دختره 😢
نگاه علی خیلی جدی شد.
هیچ وقت، اون طوری ندیده بودمش!
با همون حالت، رو کرد به مادرم:
- حاج خانم، عذرمی خوام ولی امکان داره چند لحظه ما رو تنها بزارید؟
🔹مادرم با ترس ،در حالی که زیرچشمی به من و علی نگاه می کرد رفت بیرون ...
❤️ اومد سمتم و سرم رو گرفت توی بغلش ... دیگه اشک نبود... با صدای بلند زدم زیر گریه...😭
🔻 بدجور دلم سوخته بود ...
- خانم گلم ... آخه چرا ناشکری می کنی؟!☺️
دختر رحمت خداست ، برکت زندگیه ... خدا به هر کی نگاه کنه بهش دختر میده...
عزیز دل پیامبر و غیرت آسمان و زمین هم دختر بود ...
و من بلند و بلند تر گریه می کردم ...
🔹با هر جمله اش، شدت گریه ام بیشتر می شد ...
و اصلا حواسم نبود، مادرم بیرون اتاقه و با شنیدن صدای من داره از ترس سکته می کنه ... 😭
دخترم رو بغل کرد ... در حالی که بسم الله می گفت و صلوات می فرستاد، پارچه قنداق رو از توی صورت بچه کنار زد/
چند لحظه بهش خیره شد ...
حتی پلک نمی زد ... در حالی که لبخند شادی صورتش رو پر کرده بود ... 😊
دونه های اشک از کنار چشمش سرازیر شد ...
- بچه اوله و این همه زحمت کشیدی ؛ حق خودته که اسمش رو بزاری😊☺️
🔸اما من می خوام پیش دستی کنم ... مکث کوتاهی کرد ...
زینب یعنی زینت پدر ... پیشونیش رو بوسید...💞
خوش آمدی زینب خانم... خوش اومدی عزیز دل بابا...😌
و من هنوز گریه می کردم ...
اما نه از غصه، ترس و نگرانی.... از سر شوق...
📝(نوشته همسر وفرزند شهید سیدعلی حسینی)
「➜•ᴊᴀʜᴀᴅᴇsᴏʟɪᴍᴀɴɪᴇ 」
شکر در سختی ها 30.mp3
6.75M
#شکر_در_سختی_ها 30
✴️وقتی حادثه اومد
باهاشون هَم مسیر نشو!
وگرنه درهجوم حوادث بعدی،گم میشی!
حل شدن درحادثه ها
شاگردِ آخر شدن،درکلاس دنیاست❗️
زرنگ باش
نور بگیر وحادثه رو خاموش کن
「➜•ᴊᴀʜᴀᴅᴇsᴏʟɪᴍᴀɴɪᴇ 」