دست های گشاده 05.mp3
12.6M
#دستهای_گشاده 5
تنها جائیکه ممکنه؛
تو شبیه خدا بشی و بهش نزدیکتـر؛
همیـ❌ـن جاست!
از نیازهای آدمهای دور و برت؛
برای شبیه شدن به خدا استفاده کن
مثل خـ💞ـدا گره گشا باش
「➜•ᴊᴀʜᴀᴅᴇsᴏʟɪᴍᴀɴɪᴇ 」
‧⊰🥀‧🕯⊱‧
روزبیستمچلهزیارتعاشورا بهنیابتاز ‧⌯شهیدمحسنفخریزاده⌯‧ ‧ پیامبراکرم‧ص‧ : إذا خَرَج الغازی مِن عَتَبَةِ بابِه بَعَثَ اللهُ مَلَكاً بِصحیفةِ سَیّئاتِه فَطَمَسَ سَیِّئاتِهِ. مجاهد همین که از آستانه منزل خود قدم بیرون گذاشت خداوند فرشتهای میفرستد و گناهان پروندهاش را به کلی محو و پاک مینماید. Ⅰمستدرک،ج¹¹،ص¹³Ⅰبهامیدگوشهچشمی(: ➺❘𝕛𝕒𝕙𝕒𝕕𝕖𝕤𝕠𝕝𝕚𝕞𝕒𝕟𝕚𝕖❘‧‧
🦋💐💚💐 💐💚💐🦋
#بدون_تو_هرگز 23
آمدی جانم به قربانت..
🔹شلوغی ها به شدت به دانشگاه ها کشیده شده بود ...
اونقدرکه اوضاع به هم ریخته بود که نفهمیدن یه زندانی سیاسی برگشته دانشگاه
منم از فرصت استفاده کردم
با قدرت و تمام توان درس می خوندم
ترم آخرم و تموم شدن درسم با فرار شاه و آزادی تمام زندانی های سیاسی همزمان شد
التهاب مبارزه اون روزها
شیرینی فرار شاه ، با آزادی علی همراه شده بود ...
🌻صدای زنگ در بلند شد در رو که باز کردم ...
علی بود ... علی 26 ساله من ... 😭
مثل یه مرد چهل ساله شده بود ...
چهره شکسته ...
بدن پوست به استخوان چسبیده ...
با موهایی که می شد تارهای سفید رو بین شون دید ...
و پایی که می لنگید ...
✔️زینب یک سال و نیمه بود که علی رو بردن ...
🔻و مریم هرگز پدرش رو ندیده بود ...
حالا زینبم داشت وارد هفت سال می شد و سن مدرسه رفتنش شده بود ...
و مریم به شدت با علی غریبی می کرد
می ترسید به پدرش نزدیک بشه و پشت زینب قایم شده بود
🌻من اصلا توی حال و هوای خودم نبودم
نمی فهمیدم باید چه کار کنم ...
به زحمت خودم رو کنترل می کردم ...
🌻دست مریم و زینب رو گرفتم و آوردم جلو ...
- بچه ها بیاید
یادتونه از بابا براتون تعریف می کردم ... ببینید ...
بابا اومده ... بابایی برگشته خونه 😢
🔹علی با چشم های سرخ، تا یه ساعت پیش حتی نمی دونست بچه دوم مون دختره ...
خیلی آروم دستش رو آورد سمت مریم ...
مریم خودش رو جمع کرد و دستش رو از توی دست علی کشید ...
چرخیدم سمت مریم ...
- مریم مامان،بابایی اومده ...
🔸علی با سر بهم اشاره کرد ولش کنم ...
چشم ها و لب هاش می لرزید ...
دیگه نمی تونستم اون صحنه رو ببینم ...
چشم هام آتش گرفته بود و قدرتی برای کنترل اشک هام نداشتم ...
صورتم رو چرخوندم و بلند شدم ...
🥃میرم برات شربت بیارم علی جان ...
چند قدم دور نشده بودم ...
که یهو بغض زینبم شکست و خودش رو پرت کرد توی بغل علی 😭
بغض علی هم شکست ...
😭😭😭😭
محکم زینب رو بغل کرده بود و بی امان گریه می کرد ...
من پای در آشپزخونه ...
زینب توی بغل علی و مریم غریبی کنان ...
شادترین لحظات اون سال هام ،به سخت ترین شکل می گذشت ...
🔷بدترین لحظه، زمانی بود که صدای در دوباره بلند شد ...
پدر و مادر علی، سریع خودشون رو رسونده بودن ...
مادرش با اشتیاق و شتاب ،علی گویان ...
دوید داخل....
تا چشمش به علی افتاد از هوش رفت ...
😔علی من، پیر شده بود ...
😭😭😭😭❤️
📝(نوشته همسر وفرزند شهید سیدعلی حسینی)🥀
「➜•ᴊᴀʜᴀᴅᴇsᴏʟɪᴍᴀɴɪᴇ 」
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
𖧧 . .🦋
با تمام معرفت . . .
میگویم اینک یا حسین علیهالسلام
عاقـبت این جان ناقابـل
فدای زینب سلاماللهعلیها است !
ـــــ ــ روزتون شہدایی . .𓏲࣪
#کلیـپ #شهیدجھادمغنیھ(:
'📷🥀'
برای منی که ،
طعم از دست دادن
همه چیز رو چشیدم
تو ماندگار ترینی ، امام حسینم ..!
#اربعین|#محرم|#امام_حسین✨
『 @jahadesolimanie 』
نماهنگ شنبه های ام البنینی.mp3
5.39M
شنبههای ام البنینی
•محمدحسینپویانفر🎙'!
#عشقِعلیهالسلامِمن🥀
[💍🏡]
#امامخامنهاے :
«اِن یَکونوا فُقَرآءَ یُغنِهِمُ اللهُ مِن فَضلِه»؛خب، این قرآن است. ممکن است جوان، الان هم امکانات مالی مناسبی نداشته باشد، امّا انشاءالله بعد از ازدواج خدای متعال گشایش میدهد. ازدواج جوانها را متوقّف نکنند؛ من خواهش میکنم که پدرها و مادرها به این مسئله توجّه کنند . 🥀⃟🖤|#النکاحُسنتی 『 @jahadesolimanie 』
‹🪴›
امامعلیعلیهالسلام: هر چیزی که افشای آن پسندیده نباشد ، امانت است ! اگر چه پنهان کردنش را درخواست نکرده باشند …! 🔗⃟🖤|#جـانکلـام 『 @jahadesolimanie 』
دست های گشاده 06.mp3
11.89M
#دستهای_گشاده 6
دیگران باید؛
اعتماد به خدا رو
در عمـ🎁ـل از شما یاد بگیـرند!
وقتایی که گره به کارتون میفته
دستهاتون رو بیشتر باز بذارید:
این یعنی
اوج اعتـــماد به خـ❤️ـدا
「➜•ᴊᴀʜᴀᴅᴇsᴏʟɪᴍᴀɴɪᴇ 」
‧⊰🥀‧🕯⊱‧
روزبیستویکمچلهزیارتعاشورا بهنیابتاز ‧⌯شهیدمحمدبلباسی⌯‧ ‧ پیامبراکرم‧ص‧ : لایَجتَمِعُ غُبارُ فی سبیلالله و دُخانُ جهنَّمَ فی جَوفِ مُؤمنٍ. گرد و غبار جهاد در راه خدا هرگز با زبانههای آتش جهنم در اندرون یک مؤمن جمع نمیشوند.(مؤمن مجاهد در راه خدا هرگز به آتش نمیسوزد.) Ⅰالشهابفیالحِکَمِوالآداب،ص⁶¹Ⅰبهامیدگوشهچشمی(: ➺❘𝕛𝕒𝕙𝕒𝕕𝕖𝕤𝕠𝕝𝕚𝕞𝕒𝕟𝕚𝕖❘‧‧
شهید جهاد مغنیه 🇵🇸
نـــان آورِ خــانــه بود …🩸'! حاج قاسم : منظرههای دردناک فلسطین قلبها را خون میکند و سینهها را
در غزه پدران را کنار پسران
به خاک میسپارند
و مادران به جای لالایی مرثیه ونوحه
در گوش دخترانشان میخوانند …
اینجا پسران از کودکی
مشق جنگ میکنند و دختران مشق صبر
اینجا غزه است ، کربلای آخرالزمان
منتقم خون های به ناحق ریخته
تو را به حق این روضه های مجّسم
قسم برگرد …
#اربعین|#محرم|#امام_حسین|#غزه
🦋💐💚💐 💐💚💐🦋
#بدون_تو_هرگز ۲۴
🔹روزهای التهاب
⭕️ روزهای التهاب بود ...
ارتش از هم پاشیده بود و قرار بود امام برگرده ...
هنوز دولت جایگزین شاه، سر کار بود ...
🔹خواهرم با اجبار و زور شوهرش از ایران رفتن ... اون یه افسر شاه دوست بود ... و مملکت بدون شاه برای اون معنایی نداشت!
حتی نتونستم برای آخرین بار خواهرم رو ببینم 😢
🔸علی با اون حالش ... بیشتر اوقات توی خیابون بود ...
تازه اون موقع بود که فهمیدم کار با سلاح رو عالی بلده! 🙃
توی مسجد به جوان ها، کار با سلاح و گشت زنی رو یاد می داد...
پیش یه چریک لبنانی ... توی کوه های اطراف تهران آموزش دیده بود👌🏼
🔹اسلحه می گرفت دستش و ساعت ها با اون وضعش توی خیابون ها گشت می زد.
💢 هر چند وقت یه بار ... خبر درگیری عوامل شاه و گارد با مردم پخش می شد.
✅ اون روزها امنیت شهر، دست مردم عادی مثل علی بود ...
🌷و امام آمد ...😊
ما هم مثل بقیه ریختیم توی خیابون 🌺 مسیر آمدن امام و شهر رو تمییز می کردیم ...😍
اون روزها اصلا علی رو ندیدم ... رفته بود برای حفظ امنیت مسیر حرکت امام ...
آخه علی همه چیزش امام بود ...🌷😌
نفسش بود و امام بود ...
🌹 نفس همه ی ما امام بود...
📝(نوشته همسر وفرزند شهید سیدعلی حسینی)🥀
「➜•ᴊᴀʜᴀᴅᴇsᴏʟɪᴍᴀɴɪᴇ 」
𖧧 . .
میدونـم بـَدم ...
ـــــ ــ روزتون شہدایی . .𓏲࣪
#شهیدجھادمغنیھ(: ִֶָ