🌷سالگرد شهادت شهید رضا دستواره را گرامی میداریم👈 خداوند این توفیق را نصیب بنده کرد تا همراه کادرهای لشکر ۲۷ محمد رسول الله (ص) برویم ملاقات حضرت آیت الله خامنهای، که آن زمان ریاست جمهوری کشور را به عهده داشتند. در محل ریاست جمهوری ایشان ما را به حضور پذیرفتند و بعد از دریافت گزارش عملکرد لشکر در عملیات، از حاج آقا کوثری صحبتهای جالبی کردند… بعد از آنکه وقت دیدار به آخر رسید، وقتی آقا داشتند از پلکان انتهای سالن بالا میرفتند، دفعتاً معاون لشکر، سیدمحمدرضا دستواره، با همان روحیه شاد و بذله گویی خاص خودش، با صدای بلند گفت: برای رفع سلامتی ریاست جمهور… مکث کرد و چیزی نگفت. همه حضار متحیر به رضا خیره شدند. حتی آقا هم سر به عقب چرخاندند و تا ببینند چه کسی این جمله را گفت. محمدرضا تا دید آقا سر به عقب چرخاندهاند و به او نگاه میکنند با لبخند ادامه داد:.. بعث عراق اجماعاً صلوات. همه حضار با خنده زدند زیر صلوات! آقا هم خندیدند... کتاب کلخندهای آسمانی، ناصر کاوه _ راوی: سردار عباس برقی
🌷شهید دستواره👈 «…من آدمی هستم که از توی گود بلند شده. هزار دفعه گفتهام؛ از یک محیط فاسد بلند شدهام. اگر انقلاب نبود، معلوم نبود سرنوشت من چه میشد. وقتی به سپاه آمدم هم سرنوشت من معلوم نبود. امکان داشت آدمی بشوم که سپاهیگری را به عنوان شغل انتخاب کرده است. یک اسلحه روی دوش بیندازم و پست بدهم و بعد سر برج حقوق بگیرم. نمیخواهم از حاج احمد بت درست کنم؛ اما آدمی به نام حاج احمد سر راه من قرار گرفت و وسیلهای شد که من این بشوم که الان هستم و نخواهم به سپاهی گری به چشم شغل نگاه کنم..»
🌷شهید دستواره در تمام وقت عملیات او بود که یک تنه همه را دنبالش میکشید. در جایی دیگر که اوج آتش دشمن بود، بلندگو دستش گرفت و مردانه ایستاد و فریاد زد الله اکبر. یاران اباعبدالله! اینجا صحنه امتحان است. اینجا کربلاست و اگر لبیکگو هستید، عزم جزم کنید و دشمن را عقب برانید. برخیزید و امتحان پس دهید. اینجا صحنه پیکار حق و باطل است. پس تکبیر بگویید و به قلب دشمن یورش ببرید.
☀️ الباقی خاطرات شهید دستواره را در آدرس زیر مطالعه کنید👇
https://naserkaveh.ir/2023/07/02/dastvareh/
📌 تاثیر کـــلام شهید کاوه
🔹️ علیرغم اصرار مسئولان و فرماندهان لشکر؛ راننده كاميونها می گفتند: «اگه ما رو اعدام هم بكنين، با اين همه مهمات به خط مقدم نمی رويم!»
◇ وقتی صحبتها و اعتراضات آنها تمام شد؛ كاوه که تازه از راه رسیده بود و آنها هم اطلاع نداشتند که این جوان کم سن و سال فرمانده لشکره؛ به رانندهها گفت: «ما اينجا هيچ كس را با زور به خط نمی بريم. خيلی از اين بچه ها كه الان می بينيدشون، برای رفتن به خط گريه می كنن. سعی شون اينه كه از هم سبقت بگيرند.»
◇ بعد هم بدون اينكه يك كلمه درخواست ماندن از آنها بكند، گفت: «انشاا... سعی می كنيم بار كاميونها تون رو همين جا خالی كنيم.»
◇ كاوه وقتی ازدهام بچه ها را ديد، گفت: «بهتره بريم دفتر ما، بقيه حرفها را آنجا می زنيم.»
◇ نيم ساعت نگذشته بود كه جلسه كاوه با آنها تمام شد و همه شان آمدند بيرون، بعضی هایشان داشتند گريه می كردند.
گفتند تا آخرش هستیم ..
📚 با اندکی تغییر، برگرفته از کتاب؛
«حمــاسـه کــــاوه»
گردآورنده؛ حمید رضا صدوقی
#سردار_شهید_محمود_کاوه
🔹️ صبحانه ای باشهدا
@sobhaneh_ba_shohada