سلام علیکم،
باعنایت پروردگار تبارک وتعالی
دوستان ولایی وبصیر وقران دوستم
اگر خدابخواهدیک دوره کامل ترجمه وتفسیر کتاب خدا ؛قران راازاستادارجمند اقای قرائتی عزیز
که بین تفاسیرمختلف روان وساده میباشد؛
شروع کردیم؛
همراه ما باشید
گوش به پیام اسمانی قران می سپاریم وراه اصلی پیامبران وواولیائ خدا رو سرلوحه کار خود قرارمی دهیم؛ان شاءالله
ومن الله توفیق
این لینک را دنبال کنید تا به گروه من در WhatsApp ملحق شوید: https://chat.whatsapp.com/JB6WU8yi63iEvObWy1pqaE
بسم الله الرحمن الرحیم
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم
میلاد با سعادت حضرت امام حسن عسکری بر شما عزیز گرامی مبارک باشد
🌸🍃🌸
شیعه واقعی
🌹 امام حسن عسکری علیه السلام می فرمایند:
🔹 پیروان و شیعیان على علیه السلام
کسانى هستند که برادران (دینى) خود را بر خویش مقدم مى دارند گرچه خودشان نیازمند باشند
🔹و شیعیان على علیه السلام کسانى هستند که از آنچه خداوند نهى کرده دورى مى کنند و به آنچه امر نموده عمل مى کنند
و آنان در تکریم و احترام برادران مؤمن خود به
على علیه السلام اقتدا مى نمایند.
📗 میزان الحکمه ج5 ص 231
بسم الله الرحمن الرحیم
وقت بخیر
لطیفی می گفت:
🌸✨ این روزها بیشتر از قبل مراقبِ خوبی هایـتان باشید..
شیطان عزم جزم کرده خسته تون کنه .
امـا...
تو نگذار دنیـا عوضت کند..!
همانی شـو،،
که خدا بعد از خلقتش به خودش تبریک گفت♥️
بگذار همانطور زیبا بمونی
آلوده شدن ساده است
پاک و پاکیزه ماندن مجاهدت می خواهد
🔴جلسه ویژه شورای عالی هماهنگی اقتصادی در حضور رهبر انقلاب برگزار میشود
🔹شورایعالی هماهنگی اقتصادی امروز در حضور رهبر انقلاب تشکیل جلسه خواهد داد. این جلسه با حضور سران قوای سهگانه و دیگر اعضای این شورا در حسینیه امام خمینی (ره) برگزار میشود.
🔸 شورایعالی هماهنگی اقتصادی در اردیبهشت ۹۷ و در پی شرایط اقتصادی ناشی از تحریم با فرمان رهبر انقلاب اسلامی تشکیل شد.
🔴 احمق ترین ها
دونالد ترامپ:
پرونده ما با قدرت ادامه دارد و ما این مبارزه خوب را ادامه میدهیم و معتقدم که پیروز میشویم.
با وجود این، من در راستای منافع کشورم، توصیه کردهام که امیلی و تیم او کارهای لازم در خصوص پروتکلهای اولیه [انتقال قدرت] را انجام دهند و به تیم خودم هم گفتهام همین کار را انجام دهند.
+ #احمق_درجه_یک بخاطر منافع ملی کشورش، کوتاه آمد اما احمق ترها بخاطر منافع حزبی و شخصی، ایران را به لبه پرتگاه برده بزرگترین تحریمها علیه کشور را #کلید زدند!
ترامپ با حدود 73 میلیون رای در مقابل 78 میلیون رای بایدن به فاصله کم با کاندید پیروز و با کلی مدرک تقلب پذیرفت بخاطر منافع ملی کوتاه بیاید و قانونی پیگیری کند...
اما
اینجا مورد داشتیم با 13 میلیون رای در مقابل 24 میلیون رای مدعی بود انتخابات را برده در حالیکه 11میلیون فاصله داشت با کاندید پیروز، میگفت من رییس جمهور قانونی کشورم، و قبل از شمارش آرا میفرمود طبق آماری که از ستادهای انتخاباتی سراسر کشور به من رسیده برنده قطعی انتخابات با نسبت آرای بسیار بالا اینجانب هستم، اسناد و مدارکی که ارائه میدادن چی بود؟ میرحسین داماد لرستانه و فرزند آذربایجان، مگر لرها دامادشون رو میذارن به احمدی نژاد رای بدن، مگر ترکها فرزندشون رو میذارن به احمدی نژاد رای بدن!
حالا مورد احمق تر از اونم داشتیم که
حتی رییس ستاد انتخاباتیش هم بهش رای نداده بود و با چند صد هزار رای از آرای باطله شکست خورده بود
ولی میگفت من پیروز انتخاباتم اینو دیگه ننجون منم میدونه:) و ما دوتا رو کجا میبرید، بعد دو تا رییس جمهور:) کنار هم به خوبی و خوشی شورش راه مینداختن!
https://eitaa.com/joinchat/1903165495C56be1717e3
🌹طنز جبهه😜 (26):👇
(بمناسبت فرا رسیدن هفته بسیج😳)
💕یک جبهه بود و یک عموحسن:(1)👇
💥اگر دیروز به جبهه سفر می کردی، در کافة صلواتی ها، آشپزخانه ها، دفتر فرماندهی و در خط مقدم به پیرمردان باصفایی برمی خوردی که با شوخ طبعی و نشاط و سرزندگی خود، نه تنها غنچه لبخند را بر لبان رزمندگان جوان می نشاندند، بلکه چون خادمی فداکار حتی از شستن لباس های زیر بچه ها هم امتناع نمی کردند. پس از هر عملیات، سیمای این پیرمردان که در سوگ شهیدانی پروانه وار گرد آنان می چرخیدند، دیدنی بود و آنان چون پدری فرزند از دست داده، گوشه ای می خزیدند و صدا می زدند، علی! حسین! محمود! ...🌷
💥اما امان از روزی که بچه ها در سوگ پیر مرد باصفایی می نشستند. حسن امیری را از بس دوستش داشتند «عمو 💖 حسن» صدا می زدند. عموحسن، یکی از آنانی بود که وقتی لباس زیبای شهادت بر تن کرد، همه بچه ها گریستند. او که دیروز با کارها و سخنان خود غنچه لبخند شهیدان را شکوفا می کرد، هنوز هم یاد و خاطراتش لبخند را بر لبان رزمندگان می نشاند ...
💥تو جبهه همه می شناختنش، آخه یه جبهه بود و یه عمو حسن؛ فرمانده مقتدر آشپزخانه تبلیغات و مسئول تیم روحیه. واقعاً خواستنی بود و تواضع تا دلت بخواد تو بند و بساطش پیدا می شد. کافی بود بهش سلام می دادی، به دستت امان نمی داد و یه ماچ رو دستت نقش می بست. اگرم کسی برای تلافی دستشو می بوسید، می نشست و گریه می کرد که چرا دست منو بوسیدی!؟ 😳 می گفت: «شما بسیجی هستید، اما شما چی می دونید من کی ام، گذاشته ام چی بوده، شما پاکید.»👈 می گن عاقبت خیاط تو کوزه می افته، یه بار بچه ها با هم نقشه ریختند، چند نفری جوراب هاشو درآوردند و پاهاشو به ماچ بستند. اگر می دیدیش...
💥غذاهاش خیلی توفیر داشت. ماشاءالله عمو حسن مبتکر هم بود. یه بار یه غذا بهمون داد خوردیم. پرسید: خوشمزه بود؟ گفتیم: خیلی. گفت: آب پنیر بود! هرچی از غذاها اضافه می اومد، دور نمی ریخت، همه رو تو یخچال نگه می داشت تا آخر هفته همشو با هم می ریخت تو دیگ و گرم می کرد، می داد بخوریم؛😞 بادنجان، کباب گوشت، قیمه، یک تکه خیار و ... یه آش شله قلم کار به تمام معنا با نام:👇 «گزارش هفتگی عمو حسن!»
💥با اسراف دشمن خونی بود و این وسط بچه ها باید قربانی می شدند. صبح تا شب دویده بودیم. اومدیم سر سفره. غذا حاضری بود. عمو حسن یه گونی نون خشک رو آب زده بود، گذاشت جلومون. اعتراض که کردیم، گوشش بدهکار نبود، می گفت: «می گین اینها رو چی کار کنم. بریزمشون دور. بخورید، مریض نمی شید، زمونه قحطی یادتون نمیآد؟» کم که نمی آورد، هیچی، یه چیزی هم بدهکارمون می کرد و همه نون خشکه ها رو به خوردمون می داد!😜
💥آشپزخانه، مقر شخصی خودش بود. به کسی اجازه دخالت تو حوزه مسئولیتش نمی داد. تا می رفتیم ظرف بشوریم. دستمون رو می بوسید و می گفت: «از آشپزخانه برید بیرون!» همه رو بیرون می انداخت و خودش تنهایی همه ظرف ها رو می شست👌
💥شوخی هاش هم منحصر به فرد بود. تازه از مرخصی اومده بود، همین که چشمش به من افتاد، با ایماء و اشاره گفت: برم جلو. دستمو باز کرد و یه مشت پر پسته و شکلات ریخت توش، بعدشم سرشو نزدیک گوشم آورد و به طوری که کسی نشنوه، گفت: یه طوری بخور که کسی نفهمه. منم با حفظ تریپ اطلاعاتی، چپ و راستمو ورانداز کردم و یواشکی رفتم به سمت آسایشگاه. تمام فکر و ذهنم این بود که لو نرم. وارد آسایشگاه که شدم، یک دفعه دیدم هر کسی یه گوشه ای داره چیزی می خوره. به همه همین رو گفته بود!😄
💥افتخاراتش هم شنیدنی بود. بچه ها را تو آشپزخانه دور خودش جمع کرده بود و داشت از شجاعتش می گفت: «جاتون خالی، نبودین ببینین که رو تپه کانی مانگا یه تیپ عراقی بود. همشون رو تارومار کردم، یه دونشون هم زنده نموند. یکی از بچه ها گفت: عمو جون شاید پیت رو برعکس کردی، ناکارش کردی!😉 گفت: ما رو اینطوری نگاه نکن، یه هو کنم، همه در میرن...👌
#کتاب_گلخندهای_آسمانی #ناصر_کاوه
راوی: ناصر کاوه
🌹طنز جبهه😜 (27):👇
(بمناسبت فرا رسیدن هفته بسیج😳)
💕یک جبهه بود و یک عموحسن:(2)👇
💥يك تيم روحيه درست كرده بوديم، با عمو حسن و يك روحاني و چند نفر ديگر... 💓گردان به گردان مي رفتيم، قرآن مي خوانديم، حديث مي گفتيم، گوسفند قرباني مي كرديم و بچه ها را از زير قرآن رد مي كرديم.💕 عمو حسن هم توي يك كاسه ي بزرگ حنا درست ميكرد و سر و دست بچه ها را "حنا" مي گذاشت. گاهي يكي مي پرسيد:👇
🔥«عمو، شما كه واسه ي همه حنا ميذاري، چرا ريش هاي سفيد و خوشگل خودت رو حنا نميذاري؟» 😇عمو حسن مي گفت: «عمو جان، اين ريش ها بايد با خون خضاب بشه.»
💥خدا بگم چیکار کنه اونی رو که این کلمه سواد رو تو دهن عمو حسن گذاشت. نان ما رو آجر کرد. در آشپزخانه را رو خودش می بست. هرچی در می زدیم، باز نمی کرد. داد می زد: «مزاحم نشید، مشق دارم!»😁
💥ازهر دربسته ای تو می رفت. یک متخصص تمام عیار. بعد از سخنرانی حاج همّت با اصرار فراوان با او عکس گرفت. عکس همه جا😄 همراهش بود و اگر جایی راهش نمی دادند، عکسو نشون می داد و می گفت: شماها کی هستین! من با همت عکس دارم، خود همت گفته من سپاهی ام. عکس شده بود کلید هر در بسته.✌
💥از تواضعش که گفتیم، اهل شهرت و مقام هم نبود. اگر می اومدن باهاش مصاحبه کنن می گفت: برید از دکتر بپرسید. آخه حاجی اسدی، خیلی شیک و مرتب بود.💕 عمو هم اسمشو گذاشته بود دکتر. اصرار هم که می کردن، می گفت: آخه من کچل چی دارم بگم😄
💥تو مولودی خونی هم که رو دست نداشت. شب مبعث بود. تو حسینیه میکروفن را برداشت و شروع کرد به خوندن:😁 «یا محمد یا محمد». هرچی گوشی دادیم، دیدیم همین را تکرار می کنه. اما نه، هر از چند گاهی ریتم عوض می شد. اونم وقتی بود که کسی از راه می رسید. «جواد علی گلی آمد، یا محمد یا محمد»، «محمد کوثری آمد، یا محمد یا محمد» 😜
💥اگه ازت خوشش می اومد، هرجا تریبوتی چیزی بود، چند صد هزار تایی صلوات کاسب بودی و مسئول تبلیغات🌷 هم یکی از همون آدمای خوش شانسی بود که مهرش به دل عمو حسن نشسته بود. گاه و بی گاه برای سر سلامتیش صلوات می گرفت. البته بدش هم نمی اومد که این وسط یه چیزی هم گیر خودش بیاد؛ برای سلامتی مسئول عزیزم و نائب بر حقش صلوات...😳
💥اون روز قرار بود فرمانده لشکر سخنرانی کند، عمو سریع فرصت رو غنیمت گرفت و رفت پشت تریبون و شروع کرد به شعار دادن برای مسئول تبلیغات...👈 راستی عمو حسن متخصّص شکار فرصت ها بود. حتی فرمانده لشکر هم خنده اش گرفته بود. البته سخنران ها هم از این فیض بی نصیب نبودند. مابین دو نماز عمو شروع می کرد به شعار دادن...😇 سخنران هم ژستی می گرفت و بادی به غب غب می انداخت اما شعارهای عمو این قدر طول می کشید که معلوم نمی شد آخرش این شعارها برای کیه...😁
💥ابدا نمی شد سرشو کلاه گذاشت. سرش خیلی تو حساب بود.😜 اما همین که حس سخنرانیش گل می کرد، اون وقت بود که می شد یه تک موفق به غذا زد و صد البته مجبور بودی یه ساعتی براش سر تکون بدی که دارم گوش می کنم. خُب هر که طاووس خواهد جور هندوستان کشد...😍
💥مگس ها از دستش آسایش نداشتند و همیشه دنبال سوراخ سنبه ای می گشتند که خودشونو از دید عمو قایم کنند، شاید جون سالم به در ببرند. امان از وقتی که گذر مگسی به آشپزخانه می افتاد. دیگر اون روز باید قید نهار رو می زدیم. آخه این عمو حسن ما به طرز شدیدی بهداشتی بود تا چشمش به مگسی می افتاد، تلمبه اش را راه می انداخت و تمام ارتفاعات آشپزخانه را امشی می زد. آخر کار هم که هنوز این تعقیب و گریز به اطمینان قلبی نمی رسید، می رفت سراغ دیگ غذا، درش رو باز می کرد و چند تا امشی ...😥
😞 بیجاره بچه ها مگه می تونستند چیزی بگن. مگه می شد با کسی که موهاشو تو آسیاب سفید نکرده، طرف شد. البته به قول خودش، سرش مو نداشت. اما خُب ریش شو که تو آسیاب سفید نکرده بود. تا یه چیزی می گفتی، نمی دونم با سقراط و افلاطون چه سر و سری داشت که این همه صغرا و کبرا می چید و دلیل و برهان سر هم می کرد. خیلی هم که گیر می دادی مثل پیرمردها قهر می کرد. راستی یادم رفت بگم، بزرگ تر از عمو حسن تو لشکر، فقط خودش بود...😍
💥یه شب یکی از بچه ها هوس کمپوت کرده بود، از پنجره شکسته آشپزخانه رفت تو، سراغ یخچال، یه دفعه صدای جیغی اونو جلب کرد. با ترس و لرز رفته بود سراغ پریز برق. چراغ که روشن شد. درجا خشکش زد. عمو داشت تو دیگ حموم می کرد. همون دیگی که توش برای بچه ها دوغ درست می کرد!...😅😃 #کتاب_گلخندهای_آسمانی #ناصر_کاوه
راوی: ناصر کاوه