#کشکول_ناصر_کاوه(۱۹)
#قسمتیی_از_جنایات_منافقین
🌷شهیدی که منافقین چشمهایش را در آوردند و گوشهایش را بریدند و...
☀️دفعه آخر که به مرخصی آمد دیدم خیلی فرق کرده و حالت معنوی خاصی پیدا کرده است... وقتی بغلش کردم با خودم گفتم برای آخرین بار است که می بینمش... به سید مهدی گفتم: مادر مگر جنگ تمام نشده و امام قطعنامه را امضا نکردند؟... گفت: "مگر امام نفرمودند من جام زهر را نوشیدم، من باید دوباره برگردم"... گفتم: برو و مواظب خودت باش!... او با اینکه خودش می دانست بر نمی گردد، گفت: این دفعه که برگردم تحصیلاتم را ادامه می دهم به خاطر شما!... "سید مهدی در عملیات مرصاد عضو گردان مسلم لشکر 27 محمد رسول الله (ص) بود و در منطقه اسلام آباد غرب به شهادت می رسد... منافقین سفّاک ابتدا چشم هایش را در آورده بودند... بعدا گوش هایش را بریده بودند و آنقدر به فکش ضربه زنده بودند تا فکش را شکستند و در نهایت بی رحمی پوستش را کنده بودند و سرانجام بدنش را سوزانده بودند... زمانی که پیکرش را برای ما آوردند اجازه ندادند او را ببینم ولی بعدا فیلم پیکرش را دیدم..."
کتاب خاطرات دردناک, ناصر کاوه
خاطره ای از مادر شهید, سید مهدی رضوی
🌷مادربزرگش نام میترا را برایش انتخاب کرد. اما او هر چه بزرگتر میشد، اعتراضش نسبت به اسمش بیشتر می شد و به همه می گفت من را زینب صدا کنید. او یک روز روزه گرفت و نام خود را به زینب تغییر داد. سالی که به تکلیف رسید با حجاب شد و روزه را شروع کرد.خیلی لاغر و نحیف بود ولی در آن گرمای طاقت فرسا روزههایش را می گرفت. نماز شبش ترک نمی شد. در دفتر خودسازیاش جدولی کشیده بود که ۲۰ مورد داشت از نماز به موقع، همیشه با وضو بودن، نماز غفیله و ... که همه را انجام می داد. فعالیت های مذهبی و حجاب زینب، مورد غضب سازمان منافقین ضد خلق قرار گرفته بود.او همیشه غسل شهادت می کرد. قبل از شهادتش هم غسل شهادت کرده بود. برای خواندن نماز به مسجد رفت. آن نماز، آخرین نماز زینب ۱۴ ساله بود. وقتی از مسجد برمی گشت, منافقان او را ربودند و سپس با گره زدن چادرش او را خفه کردند. بعد از سه روز پیکر غرق به خونش پیدا شد. او را با چادرش به خاک سپردند...
کتاب خاطرات دردناک, ناصر کاوه
برشی از زندگی شهیده زینب (میترا) کَمایی
☀️یک روز وقت نماز مغرب وعشا بود که صدای زنگ تلفن آمد. تلوزیون روشن بود و صدای اذان می آمد. انصاری وضو گرفته و روی سجاده اش نشسته بود تا نماز بخواند. گوشی را برداشتم. آقایی مودبانه گفت: آقای استاندار تشریف دارند؟... من که انصاری را می دیدم، گفتم: بله اینجا هستند. در همان حال آن آقا گفتند: آقای رئیسجمهور با ایشان کار دارند و من هم فورا گفتم: علی گوشی را بگیر، آقای بنی صدر با شما کار دارند. آن طرف صدای آقای بنی صدر را شنیدم، فورا گفتم: علی آقای رئیس جمهور پشت خط هستند. این را بنی صدر هم شنید؛ اما علی حاضر به آمدن پای گوشی تلفن نبود وباصدای بلند گفت: به آقای رئیسجمهور بفرمایید وقت نماز است. بعد از نمازخودم با ایشان تماس خواهم گرفت. او بلافاصله قامت بست و نمازش را شروع کرد. بنی صدر که صدای انصاری را شنیده بود با حالت عصبانی گفت: بگوئید متشکرم و محکم گوشی را به سرجایش کوبید.
کتاب زندگی به سبک شهدا, ناصر کاوه
خاطره ای از شهید مهندس علی انصاری, استاندار انقلابی گیلان به دست منافقین به شهادت رسید....
☀️پرونده سازمان منافقين بقدري ننگين است كه حتي بازخواني يكي از جنايتهاي اين سازمان، ننگ و نفرت ابدي را متوجه آن مي كند. يكي از اين جنايت های منافقین, شكنجه سه تن از پاسداران کمیته بود كه در ۲۱ مرداد سال ۶۱ به وقوع پيوست. بعد از ربودن و انتقال به خانه تیمی, ابتدا آنها را روی صندلی نشانده و با طناب دست و پاهای آنها را می بندند و با کابل به کف پا و سر و صورت و بدنشان می زنند تا تاول بزند و دوباره تاول ها را کنده وبا کابل دوباره آنها را می زنند تا خون از بدنشان جاری شود... سپس زنده زنده گوش وبینی آنها را بریدند و چشمان شان را از حدقه درآوردن... بعدا با اتو و سیخ داغ کل بدنشان را "داغ کردند" و در نهایت آب جوش را روی تمام بدن شان ریختند، و با شیشه پوست بدنشان را جدا کردند و سرانجام آمپول سیانور به بدن شان تزریق کردند و بدن آنها را طوری طناب پیچ کردندکه داخل صندوق عقب ماشین جا شود و در نهایت در حالیکه هنوز زنده و در حال جان دادن بودند آنها را زنده به گور کردند...
کتاب_خاطرات_دردناک, ناصر کاوه
شهیدان کمیته انقلاب اسلامی, طالب طاهری، محسن میرجلیلی، شاهرخ طهماسبی